فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

زندگی شاید خاطره ی یک نگاه باشد ...

 

 

  

 

به نگهبان ورودی بیمارستان مفید گفتم :‌ برای یک کودک سرطانی هدیه آوردم،  سرتاسر خیابان جای پارک نیست می تونم ماشینم را بذارم توی پارکینگ بیمارستان؟  مثل همیشه با خوشروئی در آهنی بزرگ رو باز کرد و آمدم داخل.  نگهبان داخل بیمارستان یک مرد اخمو با صورتی پر از ریش سرتا پای من را ورانداز کرد و  با سردی گفت:‌ چی آوردی؟ گفتم شکلات. با همون اخم و نگاه سنگینش  به علامت اینکه برو بالا سرش را تکان داد.  رفتم  طبقه دوم تا دوست کوچولوی مریضم را ببینم . هــ ... دختر کوچولوی تکیده و لاغر و رنجوری که هر چند وقت یک بار از راهی دور و شهری دیگر  برای شیمی درمانی می یاد. از طریق جمعیت امام علی دوست شدیم با هم و شروع دوستی مون با ویولونی بود که دوست عزیزی هزینه اش را تقبل کرد و تهیه شد و برایش بردم (آرزویش داشتن یک ویولون بود).  سرزده رفتم،  مامان هـــ ... که یک ساعت قبلش با هم تلفنی صحبت کرده بودیم وقتی من را دید تعجب کرد، رفتم نشستم در اطاق بازی تا هــ.... از اطاقش بیاد . یک دختر کوچولو کنارم نشسته بود و نقاشی می کشید.  هر چه تلاش کردم  توی اون فرصت کمٍ چند دقیقه ای باهاش ارتباط برقرار کنم ،موفق نشدم. بهش گفتم این آدمی که کشیدی خیلی خوشگله ولی فکر کنم یادت رفته موهاش رو بکشی. دستش رو طوری گذاشت روی نقاشی اش که من نتونم ببینم و کاملا خم شد روی نقاشی که از نگاه من دور بمونه ، حواسم بهش بود داشت موهای آدمکش رو نقاشی می کرد، و هر از گاهی سرش رو بلند می کرد و نگاهم می کرد، توی چشمهاش  چیزی بود که قلبم را به درد می آورد، خجالت کشیدم، نمی دونم از چی! از اینکه سلامتم؟  از اینکه درد ندارم؟  از اینکه اومدم برای یکی از این بچه های معصوم که هر لحظه از زندگیشان به اندازه ی یک قرن طولانیه  از بس که درد می کشند شکلات بیارم؟   از اینکه کجای دنیا ایستادم؟  از اندوه هایم؟  از اینکه این کودکان معصوم چرا اینقدر زود بزرگ  می شوند؟ از اینکه پشت این جثه های کوچک چه روح های بزرگی پنهانه!  نمی دونم ... نگاهش  هنوز در جانم تیر می کشد.  دختر کوچولوئی که اونقدر بیمار بود که نمی تونستم تشخیص بدم چند سالشه،  به نظر ۵ ساله می اومد ولی  با جثه ای خیلی کوچکتر از یک بچه ی پنج ساله.  هر چقدر لبخند زدم و باهاش صحبت کردم  باز هم با من ارتباط برقرار نکرد ، فقط دزدکی  نگاهم میکرد، درست مثل یک بازی.   وقتی داشتم خداحافظی می کردم چند لحظه ایستادم و با یک لبخند عمیق خیره بهش نگاه کردم و گفتم دفعه ی بعد که اومدم باید با من دوست بشی .   

ظهر عاشورا بود ... دیروز ...  تمام مسیر بیمارستان تا خونه به خاطر دسته های عزاداران امام حسین بسته بود و من هیچ گله ای نداشتم . نیاز داشتم که در آن فضا بمانم .  چشمهای دخترک مثل یک تصویر به هر کجا نگاه می کردم به دنبالم می آمد. دسته های عزادارن و نم نم باران و همینطور مردمِ  بسیاری که ظرفهای یک بار مصرف غذای نذری دستشان بود و این طرف و آن طرف می رفتند...  و من در اطاق بازی بخش آنکولوژی بیمارستان مفید جا مانده بودم ...  

شاید دخترک  فکر می کرد که هیچ آدمی نباید مو داشته باشه  و ای کاش نگفته بودم آدمکت مو نداره  ...


پی نوشت :   تمام پیامهای خصوصی شما را با دقت می خوانم و در خاطرم می ماند.  دوست عزیزم که نوشته بودی کسالت داری و با وجود بیماری ات به من سر می زنی ممنونم و  آرزو می کنم :‌  

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد 

وجود نازکت آزرده ی گزند مباد  

 

نظرات 42 + ارسال نظر
پرنیان دل آرام چهارشنبه 14 آبان 1393 ساعت 12:48

وقتی که چترت را گشودی در کنارم
با یک دلِ ابری هوس کردم ببارم
در گیر و دار قحطیِ یک لحظه شادی
لبخندهایت می شود دار و ندارم ..
عمری فقط از غصه ها گفتم برایت
از صبر تو .. از چشم هایت شرمسارم

{ محمد شریف }


سلام
و دل منم موند پیش اون بچه ی پنج ساله ی بیمارستان مفید که نقاشیش واقعیت تلخ زندگیش بود که هر روز می دیددش ...

همیشه شعرهات قشنگن.

سلام
باید می دیدیش . یه چیزی بود ته اون نگاه که من هنوز گرفتارشم .

asmani چهارشنبه 14 آبان 1393 ساعت 18:23 http://asmani1111.blogsky.com/

سلام
نازنین بانو
دنیای کودکان دنیایی فراتر از خیال ماست من به یاد نمی آورم که کودکیم را کی فراموش کردم ولی نیک میدانم که مهربانی به این کودک هدیه دادی و شادی خریدی به رایگان، این داستانهای بیمارستان مفید که هر از چند گاهی برایمان و دوستانمان تجربه می آفریند و خودم هم تجربه دیدن مهربانی را در آنجا دارم
http://asmani1111.blogsky.com/1393/01/25/post-19/
موفق باشی

سلام
متنتان را خواندم ، ممنون که به اشتراک گذاشتید. بیمارستان مفید به دلیل دولتی بودنش معمولا مراجعه کنندگان مشکلات مالی هم زیاد دارن. پدر و مادرهایی که درگیر بیماری های حاد و مزمن فرزندانشون هستند مشکلات مالی هم مضاعف می شه. در کل جای غم انگیزیه. دیدن فرشته های کوچولو که درد می کشن...

راستی .... هیچوقت کودکی خود را از یاد نبرید، اگر بدنید من چیکار می کنم گاهی وقتها .... برای اینکه یادم بمونه یک کودک درون دارم که اونه که من رو سرحال و شاداب نگه می داره،
یک چیزی تعریف کنم بد نیست یه کم حال و هوای این پست رو تغییر بده. چند وقت پیش از سوپر مارکت خرید کردم بقیه پولم را یک آدامس لاو ایز داد، از اون آدامس بادکنکی ها که عکس برگردون داره ، توی دلم گفتم هورا آدامس بادکنکی ... یک روز در حین رانندگی گذاشتمش توی دهنم و پق و پق ..... فقط خدا کنه کسی ... آشنایی ندیده باشه . ولی خدا می دونه چقدر خوش گذشت ... درست مثل یک سره سره سواری تو همین سن و سالها

ضمنا عکس برگردونش رو هم لای کتابم گذاشتم

آفتاب چهارشنبه 14 آبان 1393 ساعت 19:38

: دختر کوچولو به مهمان گفت :
" میخوای عروسکامو بیارم ببینی ؟! "
مهمان با مهربانی جواب داد:
بله ... حتما ....

دخترک دوید و همه ی عروسک ها را آورد ....

بعضی از اونا واقعا با نمک بودن ...
ولی در بین اونا یک عروسک خیلی قشنگ دیگه هم بود

مهمان از دخترک پرسید:
کدومشونو بیشتر از همه دوست داری ... ؟!
و پیش خودش فکر کرد حتما اونی که از همه قشنگ تره ...!!!!

اما خیلی تعجب کرد
وقتی دید دخترک به عروسک تکه پاره ای ک یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت :

" اینو "

مهمان با کنجکاوی پرسید:
اینکه زیاد خوشکل نیست ؟!!

دخترک جواب داد:

" آخه اگه منم دوستش نداشته باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه ....

اونوقت دلش می شکنه !! "


مهربونی یعنی این …
زندگی فردا نیست،
زندگی امروز است، زندگی قصه عشق است و امید،
صحنه ی غمها نیست.
به چه می اندیشی؟ نگرانی بیجاست،
عشق اینجا و تو اینجا و خدا هم اینجاست،
پای در راه گذار،
راهها منتظرند،
تا تو هر جا که بخواهی برسی،
پس رها باش و رها،
تا نماند قفسی.
برگرفته از کامنت های وایبر بود...
پرنیان نازنینم خدا به مهصومیتشون رحم کنه. .

چه متن قشنگی بود، آفرین به نویسنده اش، یکی از بستگانم که با این بچه ها زیاد سرو کار داشت مدتی می گفت اکثر بچه ها سرطان رو رد می کنند. و این جای خوشحالی داره، ولی رنگ پریده و دستهای زرد کو چولوشون و اون نگاه عمیقشون قلب آدم رو به درد می یاره.

asmani چهارشنبه 14 آبان 1393 ساعت 21:15 http://asmani1111.blogsky.com/

سلام مجدد
این صحنه ترکوندن آدامس رو با تصویرتون که هماهنگ میکنم کلی به هم میان من که میدونم شانس ندارید الان حراست اداره به همراه عکس و لاشه آدامس جزءسوابقتون منظورش کرده

اتفاقا بهم نمی یاد!

هیچ کس باور نمی کنه من هم از این کارهای محیر العقول می کنم .

حراست فقط به تارهای مو کار داره

راستی لاشه اش رو کجا انداختم ؟؛ ای داد بیداد .... مدرک جرم ...

Reza پنج‌شنبه 15 آبان 1393 ساعت 08:10

سلام بانو
این متنتون فوق العاده بود.به اقتضا شغل پزشکی م مراجعه کننده بااین مشخصات بسیار دارم...همیشه این سوالات شمارو ازخودم دارم ولی جوابی...
خواستم اطلاع بدم به محضرتون که متن شمارو برای چندتاازاساتید خونشناسی دانشگاه های کشور ارسال کردم که اتفاقا دوتااز این اساتید بااین بیماری درگیرند
موفق باشید

سلام بر شما دوست عزیز

خیلی ممنونم از لطف و توجه شما.

یادم نمی یاد قبلا برام پیغام گذاشته باشید، اگر من فراموشکارم عذر خواهی می کنم . در هر صورت خیلی محبت کردید احساستان را اینجا نوشتید .

ایرج میرزا پنج‌شنبه 15 آبان 1393 ساعت 21:02

کاش میشد خدا این بساطو جمع کنه یه بار دیگه یه دنیای دیگه خلق کنه . دنیایی بدون درد

کاش ...

خلیل پنج‌شنبه 15 آبان 1393 ساعت 23:35 http://http:/tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

چنین ارتباطی ساده نیست. موفق باشید.

باران شنبه 17 آبان 1393 ساعت 10:12

منم مثل تو
مات ِ این قصه ام ..
.
.
زندگی شاید ..
شاید..

زندگی رسم خوشایندی است ..
آری آری
تا شقایق هست
زندگی باید کرد ..
.
.
دعا می کنم ..

تولدتون مبارک قربان


البته ما عادت داریم از شما هیچوقت شیرینی نگیریم !

ترانه بهاری شنبه 17 آبان 1393 ساعت 23:52 http://taraneh-bahar.mihanblog.com/

سلام نازنینم
با اینکه اونجا نبودم اما اشکم بند نمیاد !

انگار امشب قراره هر جا میرم سونامی راه بندازم !

گاهی به این فکر میکنم که چی به این دنیا اضافه یا کم میشه اگه هیچ بچه ای مریض نباشه ؟

به هیچ عنوان تحمل دیدن ناراحتی بچه ها رو ندارم . به هیچ عنوان :(

سلام

می بخشی من را ناراحتت کردم.

گاهی یک بچه رنج می کشه که دیگران بزرگ شوند. این خیلی دردناکه.

لیلا یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 13:16

درود بر شما خواهر زیبا نگار و سخنورم
خدایتان نگاهدارتان باد در لحظه های سخت وسهل روزگار
بسیار متاثر شدم به امید شفای همه بیماران
مانا مانی نازنین همیشه مهربان

الهی آمین....

سلام
ممنونم برای دعاهای قشنگت .

لیلا یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 13:17

چه دل فریب و خوشایند آفریده شدی/
پر از تبسّم و لبخند آفریده شدی/

تبسّم تو ملیح است و صحبتت شیرین/
گمانم از نمک و قند آفریده شدی/

برای این که بیایی دل مرا ببری/
نه سرسری، که هدفمند آفریده شدی/

نه بوی آب مرا مست کرده بود نه خاک/
تو با کدام فرایند آفریده شدی؟/

به دست قابل بت ساز های چینی؟، نه/
فقط به دست خداوند آفریده شدی

خلیل جوادی

خیلی قشنگ بود ....

خیلی خیلی ممنونم

لیلا دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 11:10

سلام امید که ایام بروفق مرادتون باشه وموفقیت وسلامت قرین لحظاتتون باشه.
این شعر فوق العاده زیبا و دوست داشتنی است و احساسی ترین و عاشقانه ترین متنی بوده که تاحالا ازخدا خوندم. تک تک کلمات و خط های این شعر با دل و روح آدم بازی میکنه. امیدوارم از خواندن این شعر زیبا لذت ببرید
لحظه هاتون پر از عطر خدا .پر از بوی گل هایی که با دست خدای مهربان براتون چیده شدن تا زندگیتون آرومو زیبا باشه به لطف خدا .

"بخوان ما را منم پروردگارت
منم معشوق زیـبایت ، منم نزدیکتر از تو به تو ، اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را ، سوی ما بازآ ، منم پروردگار پاک و بی‌همتا
منم زیبا که زیبا بنده‌ام را دوست می‌دارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می‌گوید :
تو را در بیـکران دنیای تـنـهایان رهایت من نـخواهم کـــرد
بساط روزی خود را به من بـسپار ، رها کن غصه یک لـقـمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن عــزیزا‌ ، من خــدایی خـوب می‌دانــــم
تـو دعـوت کن مرا بر خود به اشکی ، یا خدایی
مـیهمانم کن که من چشمان اشک آلوده‌ات را دوست می‌دارم
طـلب کن خالق خود را
بجو ما را‌ ، تو خواهی یافت که عاشق می‌شوی بر ما
و عـاشق می‌شوم بر تو که وصل عاشـق و معشوق هـم ،
آهسته می‌گویم ، خدایی عالمی دارد
قـسم بر عاشقان پاکِ با ایمان ، قسم بر اسب‌های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عـصر روشن تـکیه کن بر من
قسم بر روز ، هـنـگامی که عالم را بگیرد نور ، قسم بر اختران روشن اما دور
رهایت من نخواهــــــم کـــرد
بـخوان ما را ، که می‌گـوید که تو خــواندن نمی‌دانی؟!
تو بـگـشا لب ، تو غیر از ما خدای دیگری داری؟!
رهـا کن غیر ما را
آشـتی کن با خــدای خود تو غـیر از ما چه می‌جویی؟!
تــو با هر کس بـجز با ما ، چه می‌گویی؟!
و تــو بی من چه داری؟ هیچ
بگو با ما چه کم داری عزیــزم‌؟! هیــــچ ...
هـزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خـورشید و گـیاه و نور و هـسـتی را
برای جلــــوه خود آفـریدم من ولی
وقتی تو را من آفـریدم بر خودم احـسـنت می‌گـفتم
تویی زیـبا‌تر از خورشید زیــبایم
تویی والاترین مـهمان دنـیایم
که دنیا بی‌تو ، چیزی بی‌تو را کم داشت
تو ای مـحبوب‌ترین میـهمان دنیایم
نمی‌خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیا کـسی هم با خدایـش قهر می‌گردد؟
هزاران توبه‌ات را گرچه بـشکستی ، بـبـیـنم من تو را از درگه‌ام رانــدم؟؟
اگر در روز سـخـتـیـت خواندی مرا اما به روز شادیـت
یک لحظه هم یادم نکـردی ، به رویـت بنده ی من هیچ آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور ، آن نامهربان معبود ، آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مـهربانـت ، خالقت
اینک صدایم کــن مرا با قطره اشکی
پـیش آور دو دست خالی خود را‌ ، با زبان بسته‌ات کاری ندارم
لـیک غوغای دل بـشکسته‌ات را می‌شنـیدم
غریبِ این زمین خاکیم ، آیا عـزیزم حاجـتی داری؟
بـبـیـنم چشم‌های خـیست آیا گفته‌ای دارند؟
بخوان ما را بـگردان قبله‌ات را سوی ما
ایـنک وضویی کن
خـجالت مـیکشی از من؟ بگو ، جز من کسی دیگر نـمی‌فهمد
به نـجوایی صدایم کن بدان آغـوش من باز است
برای درک آغـوشم شروع کن
یک قـدم با تــو تمام گام‌های مانده‌اش با من ... "

سلام

مرسی برای این کامنت زیبا و شعر بسیار قشنگ.

برای پاسخ دنبال یک شعر خیلی زیبا می گشتم از آقای کیوان شاهبداغی ، متاسفانه هر چه فکر کردم یادم نیامد . اگر به یادم اومد و یا پیدا کردم همین جا دوباره اضافه می کنم.

mika جمعه 23 آبان 1393 ساعت 13:17 http://mika-majd.blogfa.com

سلام
شاد کردن قلبی با یک عمل بهتر از هزار سر است که در حال نیایش خم شده است(گاندی)
بنظر من هیچ چیز لذتش مثل شاد کردن دل یه بچه نمیشه.

سلام
خدا کنه اون بچه خوشحال یشه.

لیلا شنبه 24 آبان 1393 ساعت 10:37

زیبایی ، نخستین اشارت خداوند است
هر جا یک زیبایی را دیدی
یادت باشد که بر روی زمین مقدس هستی
در چهرۀ انسان
در چشمان یک کودک
در یک نیلوفر آبی
یا در بال های پرنده ای در پرواز
در رنگین کمان
درقطره های باران و دانه های برف
یادر تخته سنگی خاموش
هر جا یک زیبایی را دیدی
به خاطر داشته باش
خدا نزدیک است

روزتان طربناک و لحظه هایتان تابناک دوست خوبم

سلام

ممنونم برای این متن زیبا و دلگرم کننده

لیلا شنبه 24 آبان 1393 ساعت 10:45

در گذر گاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده بجا می ماند .

عشق ها می میرند؟

نمی میرند ، شکل دیگری پیدا می کنند.

لیلا شنبه 24 آبان 1393 ساعت 11:32

لایق پرستش است
کسی مثل تو
که در این بی مهری ها
بی چشم داشت محبت می کند . . .

خیلی زیباست . البته من هرگز به خودم برنداشتمش

لیلا شنبه 24 آبان 1393 ساعت 14:18

مهربانیت را شمار نیست عمرت را شمار مباد .
همواره آرزومند مهر جاودان الهی برایتان هستم

لطف دارین شما دوست عزیزم.


ممنونم .

باران یکشنبه 25 آبان 1393 ساعت 12:31

سلاملیکم قربان!
ما تشکر میکنیم از شما
2 تا!

سلام عرض شد

سلامت باشید . حالا چرا 2 تا ؟

باران دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت 11:39

میگم پیر شدین ها و کم حافظه!!!

دوتا دیگه!
یکی بخاطر تبریک
و دومی بخاطر اینکه شیرینی نمیخواین!
البته یه نمره منفی هم میگیرین به جهت اینکه کادو ندادین هنوز!!

واقعا" که !

ولی سوغاتی می خوایم !

میله بدون پرچم سه‌شنبه 27 آبان 1393 ساعت 15:56

سلام
آفرین بر شما

سلام

ممنونم .

آفتاب سه‌شنبه 27 آبان 1393 ساعت 18:39

صندلی ات را کنارصندلی ام بگذار!


همنشینی با تو " یعنی تعطیلی رسمی تمام درد ها "

سلام
مرسی لیلا جون

چقدر قشنگن این جمله ها . ای کاش همه کسی را داشته باشن که این جمله لایقشون باشه .

میثم ش پنج‌شنبه 29 آبان 1393 ساعت 17:29

نوشته هایت زیباست.... مدتی است میخوانمت

ممنونم.

ونوس جمعه 30 آبان 1393 ساعت 09:50 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام به پرنیان عزیز خیلی وقته که بهت سرمی زنم نمی تونم کامنت بزارم خوبی

سلاااااام چقدر خوشحاام اومدی ، ریحانه کوچولو خوبه؟ حتما حسابی شیرین شده

لیلا شنبه 1 آذر 1393 ساعت 13:12

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﺁﻣﺪﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﺎﺳﺖ
ﺷﺎﯾﺪ ﺁﻥ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭﯾﻐﺶ ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﻣﺎﺳﺖ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻣﺒﻬﻤﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﺁﻧﺠﺎﺳﺖ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻮﻕ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻦ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍ ، ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ
سلام خواهر پاک طینت وزیبا ضمیرم
همواره باغ وجودی تان سرشار از میوۀ رحمت وعنایت وکرامت الهی

سلام دوست عزیزم

این شعر زیبای شما من رو به یاد یکی از خنده های خاطره انگیز زندگی ام انداخت .
چه خوب بود ...

ممنونم ازت

لیلا یکشنبه 2 آذر 1393 ساعت 10:44

چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تــو بخنـد.
مشکلی گــر سـر راه تــو ببنـدد، تــو بـخنـد.
غصه هـا فانی و باقی همه زنجیر به هــم،
گـر دلـت ازستم و غصه برنجد، تو بخنـد…!

عزیزم لحظاتتون آرام و دلتون شاد.

می خندم ...


مرسی دوست مهربونم .

لیلا یکشنبه 2 آذر 1393 ساعت 12:35

یک تکه بلور از جنس حضور
یک یاس سپید از رنگ امید
باهرچی وفاست از سوی خدا
همه تقدیم تو باد

بهترینها ازآنتان

مرسی . واقعا ممنونم برای این شعرها و پیامهای زیبا

من هم برای شما بهترین ها رو آرزو می کنم

لیلا یکشنبه 2 آذر 1393 ساعت 13:22

درختِ مهرِ رویِ تو
چنان روییده در جانم
تو آگه نیستی شاید
ولی من خوب میدانم

که حوّا هم اگر در خواب
درختی اینچنین می دید
زِ جنّت دست بر میداشت
و از آن میوه ای می چید

خیلی قشنگه . چقدر این حرفها قشنگند. چقدر این احساسات خوبند. کاش آدمها قدرش رو بدونند.... ای کاش .

لیلا دوشنبه 3 آذر 1393 ساعت 11:48

سلام دوست مهربانم
پاییزتون پر زمهر . ایامتان به کام !
زیبایی در اوج نگاهی ست که با مهر می لغزد
سپاس از مهر نگاهتان گرامی
خوشحالم که مورد پسند واقع شد. بهترین ها از آنتان

سلام

من هم خیلی ممنونم . خوشحالم که دنیا خالی نیست از خوبها .

لیلا چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 09:52

سلامِ صبحِ صحیح از تو بر جهان آمد
که عطرِ نازِ نگاهَت به جانِ جان آمد
چنان به باغِ بلاغَت روان سخن، رانی
که مسخِ شهدِ کلامَت به دل روان آمد
"حدیثِ اشکِ شبم ماجرای جانسوزیست"
چه سود گر تَبِ عاشق به دل نهان آمد؟
به عطرِ گُل، بدَریدند جامه ها، بلبل
که چون تو نقشِ جمالی، چو پرنیان آمد
بهار با لبِ بادِ صبا به بوسه نشست
غم فراقِ تو گُم شد؛ که مهربان آمد

( احمدرضا زارعی )

تقدیم به بلندای مهر و صفای شما دوست عزیز و گرانقدر

آخی ... مرسی

لیلا یکشنبه 9 آذر 1393 ساعت 13:41

عشق ما آدما گاهی ، بیصداست ، توی ضمیره
گاهی هم با جسم بیجان ، زیر خاک آروم میگیره
بعضی عشقا از رو ترسه ، شبیه داستان نوحه
طرف از وحشت طوفان ، تو دل تو جا میگیره
بعضی عشقا هم شبیه ِ ، عشق ابراهیم میمونه
میبره به مسلخ عشق ، خونواده و عشیره
بعضی عشقا هم شبیهِ ، قصه ی حضرت عیسی
آخرش با رنج و سختی ، رو صلیب آروم میگیره
تقریباً بیشتر عشقا ، شبیه داستان موسی ست
وقتی که چند روز بری یه ، " گ و س ا ل ه " جاتو میگیره
(ساحل)

سلام

آخرش یهو غیرمنتظره تموم شد

جالب بود . دو سه باری خوندمش . ممنون

لیلا پنج‌شنبه 13 آذر 1393 ساعت 08:16

سلام بر دوست عزیز و گرانقدرم
خندۀ آفتاب سحرگهی بردیده وجمال مه گونه تان بخیر وسرور!
خوبی مهربانم ؟
امید که تن وروانت سلامت !
چلچراغ حق ، فروزان برحیاتت!

سلام
خیلی ممنون و سپاسگزار .
و برای آرزوهای قشنگت هم بسیار ممنونم مهربان

آفتاب جمعه 14 آذر 1393 ساعت 08:41

سلام خانمی.. پست جدید لطفا..

سلام لیلا جانم

چشم

آفتاب جمعه 14 آذر 1393 ساعت 08:46

ﺳﺎﺯ ﻫﻤﺪﻟﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻮﮎ ﮐﻦ
ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺯﻻﻝ ﻣﻦ ﺷﻮ
ﺗﺸﻮﯾﺶ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮ
ﺑﺮ ﮐﺎﻏﺬ ﭘﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺗﺮﺩﯾﺪﻡ ﻣﻬﺮ ﯾﻘﯿﻦ ﺑﺰﻥ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ
ﺑﺮ ﺑﺴﺘﺮ ﺍﻣﻦ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﻧﺪ ..
ﺍﯾﻦ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ ﻫﺎﯼ ﻭﻗﺖ ﻭ ﺑﯽ ﻭﻗﺖ
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ،
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﻣﺘﺶ
ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻋﺠﯿﺐ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

بسیاررررر زیبا ...


مرسی

لیلا یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 09:06

سلام دوست زیبا اندیشم

هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد
آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد
تو که نزدیک تر از من به منی می دانی
دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد
هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم
از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد
دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق
بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد
ساعتی نیست فراموش کنم یاد تو را
غم که با ماست مرا یاد تو می اندازد

علی احمدی

سلام

من بابت این محبت ها نمی دونم باید چی بگم !

لیلا یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 11:35

یـقـیـن و مُـسَـلَّــم تو را دوست دارم // به هرلحظه؛هر دَم تو را دوست دارم
اگـر چــه نــدیــدم جــمـــال تــو را // نـدیـده تو را هـم ؛ تو را دوست دارم
کـنـم در خـیــالـم رخِ چــون مَـهَـت را // به شکلی مجسَّم تو را دوست دارم
ملک خوانمت ؟ یا فرشـتـه نــدانـم ؟ // وَ لـیـکـن بـگـویَـم : تو را دوست دارم
تــو زیبـاترینـی در ایــن دهــر فــانــی // بدان قرص و محکم تو را دوست دارم

این شعر زیبا سروده ی خودته ؟

خیلی قشنگه خیلی ممنونم .

لیلا یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 13:30

به تو فکر می کنم
و برگ های زرد
یکی یکی
شکوفه می شوند
راستی
آنجا هم
پاییز
این همه زیباست ...؟
سلام دوست عزیزم خوشحالم مورد پسند واقع شد. شعر خودم نیست ولی یقین مسلم تورا دوست دارم

فرشته ای تو ؟ که این گونه خوب و زیبایی !
وَ یــا عــــزیــــز دلِ مـــن ؛ پــــریِّ دریــــایی ؟

خــدا چــه نیک تــو را خلــق کرده پرنیان جان
دل تــو شـاد هـمـیـشه کــه خــود دل آرایی

خیلی ممنون و سپاسگزارم

این متن بالا چقدر دلنشین بود و البته شعرها

امیدوارم لایق این همه مهر باشم.

باران چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 14:20

سلاملیکم!
منم همونکه آفتاب بانو گفتن!

علیک سلاملیکم

اول بگید شما کجا هستین قربان ؟!!!

باران پنج‌شنبه 20 آذر 1393 ساعت 13:15

در همین نزدیکی!!!

مشتاق دیدار قربان
به همراه خانواده ی عزیز

پاپیون جمعه 21 آذر 1393 ساعت 18:28 http://papilloncafe.blogfa.com

چقدر خوب است که تو در همین شهری هستی که من صبح تا شب درآن به‌فکر فرار کردن از خودمم...

باران یکشنبه 23 آذر 1393 ساعت 10:05

پ کووو پ؟!

چی استاد؟

باران شنبه 20 دی 1393 ساعت 12:56

مشتاق دیدار دیگه!!!
از 10 الی 12 بهمن
تهران

جدی ؟ پس یه برنامه بذاریم ؟

باران یکشنبه 21 دی 1393 ساعت 11:16

ما هستیم
در خدمتیم
3 تایی!

هماهنگیش با روسا!!

همین امروز با دوستان هماهنگ می کنم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد