فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

آرزوهای بزرگ کودکان

 

دوستی کتابی بهم داد با عنوان آرزوهای بزرگ کودکان و با خط بچه هائی نوشته شده بود که آرزوهاشون رو نوشته بودند . این کتاب کوچک برایم جالب بود چند جمله از آرزوهای بزرگ بچه های کوچولو رو اینجا نوشتم . آرزوهای بچه ها هم به زبان انگلیسی ترجمه شده هم به زبان فرانسه . 


- بهترین آرزوی من اینه که وقتی خواهرم به دنیا اومد اسمش رو بذاریم سفید برفی تا جادو گر  بدجنس به او سیب سمی بدهد.  

- من خدا رو شکر می کنم که بابا و مامان و خانوم معلم را آفرید . آرزو می کنم که مامان و بابا و خانوممون تا آخر عمرشون زنده باشن .  

- من دوست دارم دیگه زنگ تفریح گریه نکنم ولی دیروز زنگ تفریح دوم گریه کردم . 

 

- من آرزو دارم که خدا همه ی مردگان را به راه راست هدایت کندوهمه زندگان همیشه زنده بماند.  

- من دوست دارم وقتی بزرگ شدم ریشام و سیبیلام تلایی بشه .  

- من یه آلمه آرزودارم که یکیش از همه مهمتره اینی که فردا مامانم  ببرم برام کفش بخره.  

 

ای کاش گاهی یادمون می رفت که بزرگ شدیم! مثل وقتهائی که زندگی به طرز احمقانه ای خیلی جدی می شه و دلمون برای حرفهای ساده و مسخره زندگی تنگ می شه !  اما من وقتی دلم بخواد روی جدول خیابون راه برم دیگه فکر نمی کنم بزرگ شدم ... این کار رو می کنم !  اگر چه این کارها کمی جسارت هم می خواد!   الان اگه بهم بگن آرزوت چیه ، هول می شم انگار که قراره همین الان برآورده بشه ، نمی دونم کدومش در اولویته ... اما مطمئنم که هیچوقت آرزو نمی کنم به کودکی برگردم ... با وجود تمام معصومیتها و پاکی هاش . چون دیگه حوصله ی طی کردن این راه دشوار تا این زمان رو ندارم ... اما عاشق بچه ها هستم و عاشق دل های بزرگ و  دنیای پاک و کوچولو و قشنگشون . 

 

این روزها اینقدر درگیر زندگی آدم بزرگا شدم که تصمیم داشتم یه مدتی ننویسم که مبادا خستگی هام رو به اینجا منتقل نکنم. اما می دونم دلم برای تک تک دوستام اونقدر تنگ می شه که نخواسته باشین هم بر میگردم ...  

اینجا من با شما یه دنیای قشنگی دارم ... یه چیزی شبیه دنیای پاک و خوب بچه ها !

نظرات 59 + ارسال نظر
آفتاب دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 12:59 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جان .. من هم چند تایی از اون یکی وبم گذاشتم از کتاب سومین جشنواره بین‌المللی “دستهای کوچک دعا” انتخاب کرده‌ام.


خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / 7 ساله)



ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم. از تو می‌خواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاه‌ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله)



خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / 9 ساله)

خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر ره‌گوی / 7 ساله)



خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / 10 ساله)



آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی می‌دهند که به من عیدی می‌دهند! (سحر آذریان / ? ساله)



بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو می‌خواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه می‌خورد و می‌گوید کی کارت پایان خدمت می‌گیری؟ (حسن ترک / 8 ساله)



ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی / 11 ساله)



خدایا! کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / 10 ساله)



خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا می‌کنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / 10 ساله)



خدایا! یک برادر تپل به من بده!! (زهره صبورنژاد / 7 ساله)



ای خدا! کاری کن که دزدان کور شوند ممنونم! (صادق بیگ زاده / 11 ساله)



خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی “اکس جید” را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم. (مهسا فرجی / 11 ساله)

دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم! (روشنک روزبهانی / 8 ساله)



خدایا! شفای مریض‌ها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچ‌کس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / 11 ساله)

ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم می‌رسم. خدایا دعای مرا قبول کن. (رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله)



ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش می‌کنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / 9 ساله)



ای خدایی که خانممون گفته از بابا و مامان هم مهربونتری! کاش دوباره آقای احمدی‌نژاد (!) به شهر ما می‌اومد و دستور میداد کوچه ما را آسفالت کنند تا مامانم مجبور نباشه هر روز کفشامو توی کوچه با آفتابه بشوره تا گلشون پاک بشه! (محدثه واحدیان / 7 ساله)



کاشکی من یه مغازه توپ فروشی داشتم تا دیگه مجبور نمی‌شدم به جای توپ‌هایی که همسایه‌مون پاره می‌کرد، توپ نو بخرم! (زهرا ایمانی / 12 ساله)



خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلم‌مان هم مرا بوس کند!! (امیرحسام سلیمی / 6 ساله)



خدیا! دعا می‌کنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / 11 ساله)



ای خدا! من بعضی وقت‌ها یادم می‌رود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / 9 ساله)



خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم! (دلنیا عبدی‌پور / 10 ساله)



آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم می‌فهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمی‌گرفتند! (هدیه مصدری / 12 ساله)



خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) می‌خوان دعا می‌کنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود! (باران خوارزمیان / 4 ساله)



خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / 6 ساله)



خدایا! می‌خورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / 7 ساله)



خدایا! من دعا می‌کنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم! (سالار یوسفی / 11 ساله)



من دعا می‌کنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند. (المیرا بدلی / 11 ساله)



خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا می‌کنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم! (نیشتمان وازه / 10 ساله)



اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول می‌زنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / 11 ساله)



خدای مهربان! من یک جفت کفش می‌خواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / 7 ساله)



خدایا! من یک دوستی دارم که پدرش کار نمی‌کند فقط می‌خوابد و همین طور تریاکی است! خدایا کمک کن که از این کار بدش دست بردارد. خدایا ظهور آقا امام زمان را زود عنایت فرما. (لیلا احسانی فر / 11 ساله)

"هزاران نفر برای باریدن باران دعا می‌کنند

غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمه‌هایش سوراخ است




سلام آفتاب جان
مرسی برای گذاشتن این جمله های قشنگ . هر کدومشون چه دنیای کودکانه ی قشنگی داره .
بچه ها اونقدر پاک و معصوم هستند که انگار فرشته های پاک خدا بودند که به تازگی به زمین اومدند .

کوروش دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 13:48 http://www.korosh7042.com

این دنیای مجازی هم عین همان کتابی است که وصف کرده ای
ما هریک ارزوهای کوچکمان را در ان می نویسیم
راستی اگرچنین پرنیان بانو من بابت غم سروده هایم بسیار بدهکار
عزیزانم هستم؟
ولی اینجا تنها جایی است که بیشتر از بیرون هم را می فهمیم

درود خوبی معنایی اش هم تحسین و سلام


سلام کوروش عزیز
بدهکار نیستید به کسی قربان ! در دنیای رفاقتهای ناب هیچ وقت هیچ کس به هیچ کس دیگر بدهکار نخواهد بود.
لطف کردید .

بهارآرزو دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 14:16

سلام بانو .../

آرزو می کنم همیشه دلتون پر از شادی باشه و هیچکس و هیچ چیزی در زندگی نباشه که آرامشتون رو ازتون بگیره ...

دوستون دارم و خواهم داشت

سلاااام

مرسی برای این آرزوی خوبت .
عمیقا دوستت دارم و هر چیزی یک بهانه می شه که به یادت باشم .

پارسا دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 14:20

سلام خاله جون .../

من یه عالمه آرزوهای قشنگ دارم ...

آرزو می کنم وقتی با کنترل می زنم تو شیشه تلویزیون مامانم کنترل رو ازم نگیره ...

یا وقتی جیغ می زنم مامانم حواسمو پرت نکنه و بذاره که جیغمو بزنم آخه بعضی وقتها نیاز دارم که جیغ هم بزنم

آرزو می کنم اون موقعها که مماخم میخورد زمین زمین ممخاش بشکنه

....

خیلی دارم آرزو

ای جااااااااااااانم !
باز تو اومدی و دل من رو بردی ؟! قربونت برم الهی . میبوسمت عزیزم

واقعا با کنترل می زنی تو شیشه ی تلویزیون ؟؟؟‌
هی واااااای من !

قندک دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 14:55

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز و بزرگوار. خیلی خیلی از مراحم و الطافتون ممنون و سپاسگزارم.الهی همیشه سلامت باشید.
چه ابتکار جالبی؟ بله من هم با شما هم عقیده هستم.

سلام عرض شد قربان
ممنونم و متقابلا" آرزوی سلامتی دارم برای شما.
لطف کردید .

مریم دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 19:12 http://www.2377.blogfa.com

چه آرزوهای بامزه ای !
من هم بچه ها را خیلی دوست دارم ولی اصلا آرزو ندارم برگردم به کودکی ! (یاد حسین پناهی بخیر که می گفت من میخوام برم به کودکی !)
سلام عزیزم !

سلام مریم جان
حسین پناهی از اون آدمهائی بود که انگار همیشه یک کودک باقی مونده بود. یک آدم بالغ با روح یک کودک . یادش به خیر ...

پرنیان - دل آرام دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 22:12

یاد باد آن خاطرات رنگ رنگ

آن رفاقت های زیبا و قشنگ



زندگی آن روزها بس ساده بود

مهربانی با همه همسایه بود



یادمان باشد کجا بودیم ما

سرخوش و مست و رها بودیم ما



رفت آن ایام خوب مهربان

خاطرات کودکی! با ما بمان



" زهرا طاهری"


تا کوچیکی دل دل می کنی زودی بزرگ شی
بزرگ میشی میگی کاش دوباره کوچولو می شدم از زندگی آدم بزرگا خسته م

پرنیان فکر اینکه بیام ببینم فتح باغی نیست یا هست و پرنیانش دل خسته ست نمی خوندمون نمی شنودمون دلم و می گیرونه
خیلی وقتا میشه یواشکی میام می خونمت میدونم متوجه میشی تمام دوستی هاتو حس میکنی
اما همین که بدونم هستی خیالم تخته

نمیدونم چرا یاد این پیامت افتادم:
بگو می آیی تا خیالم تخت شود
خودمانیم روی زمین که قرار نیست بخوابی ...

خیلی دلم تنگه این روزا با رفتنت تنگ ترش نکن
باشه؟؟؟

سلام پرنیان مهربون
واقعا یاد باد آن خاطرات رنگ رنگ. وقتی یاد روزهای دبستان می کنم ، اونقدر به نظرم دور می یاد که انگار اصلا مربوط به من نبوده . و بچه های دبستانی رو که می بینم فکر می کنم سی سال دیگه اینا هم همین احساس من رو خواهند داشت دلم می خواد بهشون بگم قدر این لحظه های قشنگ رو بدونید ولی می دونم که اونا هیچوقت درک نمیکنند من چی می گم .

و ممنونم برای دنیای محبتت . مرسی که می یای بهم سر می زنی حتی اگه شده خاموش ...
هستم پرنیان عزیزم ... دوستتون دارم ... دوستت دارم ...

بگو می آئی تا خیالم تخت شود ...

باران دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 22:22

...

جای من خالی است ...

سلام!
آخ که چقدر وقتی مهر میآد دلم تنگ میشه برای بچگی،برای صداقت،برای سادگی..
خیلی قشنگ بود این یادآوری پرنیان خوب..
و جملات آفتاب بانو..
ممنونم

سلام
شما دیگه چرا ؟!
شما که هنوز مشغول مخش نوشتین کماکان !

من هم ممنون

ویس سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 00:12 http://lahzehayenab.blogsky.com

واقعا دنیای کودکان جالبه.گاهی فکر می کنم وقتی خدا ارزوهای مرا بشنود از ته دل می خندد.

اما آرزویی که اصلا خنده ندارد،آرزوی سلامتی و شادی برای توست.شاد باشی

می دونم که هیچکدوم از آرزوهات خنده دار نیستند.
ممنونم برای آرزوی خوبت . تا وقتی گوشه های زندگی آدم پر شده از دوستی های ناب زندگی خیلی باارزشه .

باران سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 09:11

یاد صمد افتادم!

مشخ مینویسم
آی مشخ مینویسم!!!


پرویز صیاد که واقعا شاهکار بود بازیهاش اون روزها .

ایمان سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 09:13 http://mocha-paris.blogfa.com/

؛من دوست دارم دیگه زنگ تفریح گریه نکنم ولی دیروز زنگ تفریح دوم گریه کردم .؛
همین دو جمله ساده به اندازه یک فیلم یا داستان کوتاه اثر گذار بود...
بعضی از بچه ها شاهکارن به خدا...
کودکی هامون توی جنگ و سختی و محرومیت گذشت...اما باز هم همیشه یاد اون دوران هستم...عجیبه...

پیروز باشی

سلام
آره دنیای بچه ها خیلی بزرگه . من وقتی توی یک جمع فامیلی باشم ترجیح می دم بیشتر با بچه های کوچولو سرو کله بزنم ، آدم رو می برن با خودشون توی دنیای قشنگشون مخصوصا اگه خجالتی هم نباشن و راحت ارتباط برقرار کنن.

الان هم فکر نمی کنم بچه های دبستانی خیلی در آرامش باشن . بالاخره مشکلات و مسائل بیرون و جامعه و خانواده تاثیر خودش رو می ذاره روی روح و روان پاک اونا.

ممنونم

باران سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 10:24

الو!!!
خاله رها!
مشترک مورد نظر خواب میباشن انگاری!
تیرتان به سنگ خووووردش!

کلا این روزا ما نمی دونیم چرا سروکارمون همش با سنگه !

هر جا می ریم یا سنگ می خوره به ما یا ما به سنگ می خوریم!
حالا اگه از اون قیمتی هاش بود حرفی نبود!

بله !

آذرخش سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 10:54 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
حال شما؟
خوبید؟
مث همیشه نوشته هاتون جالب بود. دستتون درد نکنه
گاهی آرزو می کنم برگردم به دوران کودکی. اما وقتی یاد مدرسه و کلاس و درس و مشق و ...می افتم پشیمون میشم و به همین دوران راضی ام
از اینکه نوشتی می خوای ننویسی ناراحت شدم. امیدوارم کارها همه روبراه بشه و بازم نوشته هاتو بخونیم. من که دلم واست تنگ میشه
روزهای خوبی داشته باشی و خوش بگذره

سلام آذرخش عزیز
ممنونم . امیدوارم تو هم خوب باشی .
هستم آذرخش عزیز . من دلم بیشتر تنگ می شه برای شماها.
شما هم روزهای خوب و توام با آرامش داشته باشی. باز هم ممنونم از لطفت .

فروغ السلطنه! سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:12

لبخندت مانا، بانوی باغ های سرشار ...
چه نیک و نیکو نبشته ای از انحنای پخش شده بر پهنای صورت دوستان ِ بزرگ دل ِ کوچک قامت!
دوستشان داریم با تمام دلمان ... !
کودکان احساسی که می دانند جای بازی کجاست ...

...

اما بعد!
سپاس خدای را عز و جل!
که به لطف ایزدش و دعای مهربانانش، روزگارمان نورانی و صد البت، بارانی است!
و جناب ِ شما نیک می دانید این لبخند از چیست!!!

دعایمان کنید ...
روزهای پر خاطره ایست ایم روزهای میانه ی مهر ِ مهربان ...

سلام فروغ جان
با تمام وجودم خوشحالم ... خوشحالم برای شما. خوشحالم که شاهد روزهای قشنگ شما هستم.
قدر لحظه لحظه های نابش رو بدونید. این روزها بی همتا و بی نظیرهستند . آرزو می کنم سالهای سال عاشق بمونید.
روزهاتون طلائی طلائی ...

الهام تفرشی سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:10 http://elitata86.blogfa.com



سلی ی ی ی ی ی ی ی ی


چه آرزوهایی ...
من یکی از آرزوهای بارز دوران بچگیم که همشم تصورش میکردم این بود که مجری برنامه کودک باشم
بعدن تر ها هم البته به آرزوم رسیدم تا حدودی .. مجری برنامه کودک نشدم .. اما جاهای زیادی مجری شدم
یکی دیگه شم این بود که مثه این کارتونا جادوگرا که نشون میدادن توی آزمایشگاه باشم و هی این چیزو اون چیزو با هم قاطی کنم .. تهشم آخر رسیدم به شیمی ..
داری تجسم خلاق رو پرنیانیم ؟؟
بارزترین آرزوی فانتزی ِ الانم هم اینه که یه روز مقابل یه جمعیت بزرگ پیانو بنوازم
توروخدا می بینی ! مردم آرزو دارن .. مام داریم

اینروزا هم کم بچه نمیشم .. بی منطق و لج باز و بهونه گیر
گاهی البته

پست قشنگی بود پرنیانیم .. یادآوریه خوبی بود .. خیلی چسبید ..

سلی ی ی ی ی ی ی به روی ماهت

چقدر آرزوهات خوشگل خوشگل بودن
و خوشحالم که بالاخره یه جورائی به حقیقت پیوستند.
مطمئن باش اگه موسیقی رو دنبال کنی یه روزی بالاخره جلوی یه جمعیت بزرگ پیانو خواهی نواخت و اون روز اگه یادت بود ... یادی از من کن!
وقتی این آرزوت رو خوندم یه هوئی با صدای بلند گفتم : آخــــــــــی !

امیدوارم به همه ی آرزوهای قشنگت برسی

الهام تفرشی سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:13 http://elitata86.blogfa.com

الو ؟ الو ؟ یک ... دو .... سه ....


گنجشک ماهی غیبتشون کبیر شده ها ...

نگین نگفت !

ایشون یه بار گفتند ممکنه برن و چند وقتی پیداشون نشه. کلا داستان وبلاگها و دوستهای وبلاگی همینجوریه دیگه . یهو یکی می یاد و هی می یاد بعد از مدتی دیگه میره کلا! یا نمی ره و خاموش می یاد و خاموش می ره !

به هر حال امیدوارم هر جا هستند خوب و خوش و سلامت باشن .

مریم سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:30 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام پرنیان عزیزم
چقدر آرزوای جالب و قشنگی چه پست با حالی
ممنونم مهربونم
دوستت دارم زیاد نمی دونم چندتا فکر کنم ده تا

سلام مریم عزیز و مهربون
آخی ... مرسی .
لطف کردی عزیزم . مرسی که اندازه ی ده تای بچه گی دوستم داری.

ز- حسین زاده سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 13:17 http://autism-ac.blogfa.com/

آرزو دارم هر برگی که در این روزهای پاییزی از درختان می افتد ، آمینی باشد برای آرزوهای قشنگ کودکان که دل پاک شما هم یکی از همان کودکان معصوم را به ذهن می آورد.

سلام جناب آقای حسین زاده
چه جالب بود این جمله ! ممنونم و من هم متقابلا همین آرزوی زیبا رو دارم برای شما.

باران سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 20:32

ای بابا!
هرجا میریم لپامون زودی قرمز میشن!

خجالت نداره که ! والا

یکتا سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 22:35 http://www.sokote-sangin.blogfa.com

بانو سلام
شبتون بخیر .. خوب هستین ؟

ممنون برای این دلنوشته ی ساده و صادق

گاهی وقتا دلمون برا شیطنت های بچگی تنگ میشه اگرچه بعضی شیطنت ها برای من در کودکی هم ممنوع بود !!!
منم راه رفتن روی جدول کنار خیابون رو دوست دارم اما نگاه آدم بزرگ ها رو وقت راه رفتنم روی جدول نه !!! آدم هایی که راه رفتنم روی جدول ، خیلی هاشونو به مسخره کردن وا میداره خیلی هاشونو به چشم غره و طعنه هایی که ... اما هنوز هم آدم بزرگ هایی هستند که به راه رفتنم لبخند میزنند بانووو .. و من لبخندشان را با لبخندی از ته دل جواب میدهم ...چقدر خوبه که حس کنی بشنوی و ببینی هستند آدم هایی که حس درون و دلتنگی هاشونو برای کودکی شون پنهان نمی کنند

خوش حالم که شما هم روی جدول کنار خیابون راه میرید هر وقت که دوست دارید و ازش لذت می برید ، بانوو بی خیال ِ آدم بزرگ هایی که دوست داشتن های شما را دوست ندارند و یا دارند و منکرش می شوند !!!

اما آرزو :
آرزوهامون خیلی زیاد و بلند بالا هستند اما چه حیف که عمرمون خیلی کوتاهه ، کوتاه تر از کوتاه

یکی از عزیزترین عزیزانم آرزوی کودکیش این بوده :
دلم میخواد همه ی دنیا بمیرند فقط خودم زنده باشم و بابا بزرگم !!!
اما عمر کوتاهه بابا بزرگش آرزوی نوه اش رو که حالا خودش نوه داره رو محال کرد !!! خدا کنه آرزوی نوه ی خودش محال نشه !!!

آرزوی مشترک مـــــن و الهــــــام :
پیـــــــانو ی سیاه و گــــــــوش هایی که بـــــا دل میشنوند !!!
طفلی گیتارهای منو تو الی !!!!


ممنونم پرنیان جووون
چقدر دوست دارم قدم زدن روی جدول کناری ِ خیال سبز و بهاری شما رو بانوووو ... دوست ندارم حالا که پیداتون کردم از دستتون بدم ... بنویسید برا دلهایی که دلتون و نوشته هاشو دوست دارند


دوستتون دارم

سلام یکتا جونم
یه وقتهائی بد نیست یه کم جسارت و کمی پر و بال دادن به کودک درون . اینا خودش باعث میشه که ادمها شادتر بمونند.
اون آرزوئی که نوشتی چقدر سرشار بود از یک عشق کودکانه ی خوب. همه بمیرن و من بمونم و بابا بزرگ! امیدوارم خدا عمر بسیار طولانی به ایشون بده که هم نوه ها و نتیجه ها و ... را ببینه.
و امیدوارم یه روزی پشت یک پیانوی رویال بشینی و قطعه های زیبای باخ و شوپن و ... را بزنی و من بشنوم و لذت ببرم .
مرسی یکتا جونم برای بودنهات ... برای بودنهای مملو از مهربانی و گرما
میبوسمت عزیزم و من هم خیلی دوستت دارم .

شقایق چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 05:51 http://daraus.persianblog.ir

:) اما من خنده ات را می خوام دوستم.

آره .. مهره. خواهر زاده من کلاس اولی شده. زمان مثل چی می گذره من اول بار رفتم ۱ سالش بود.

پرنیاان یه آهنگ قشنگ دیشب شنیدم. دوست دارم بابک جهان بخش. یه کم غمگینه اما خیلی زیباست (یه جورایی زیبایی ش هم شاید به خاطر اینه).. فکر کنم دوستش داری.

مرسی شقایق جونم
آره زمان خیلی زود می گذره . یه وقتهائی بچه های فامیلهای دور رو که بعد از مدتها می بینم که هر کدوم خانم و یا آقائی شدند برای خودشون تعجب می کنم و باورم نمی شه که این زمان زود گذر برای من هم به همین شکل گذشته . و بعد فکر می کنم خوب من چیکار کردم تا امروز؟ چی دادم به زندگی ؟ و چی از زندگی گرفتم ؟
خیلی بده که آدم این سوال رو از خودش بپرسه و متوجه بشه که نه چیزی از زندگی گرفته تا امروز نه چیزی به زندگی داده . عمر می گذره ولی ای کاش به بطالت نگذره .

آهنگی رو که گفتی نشنیدم . راستش اصلا بابک جهان بخش رو نمی شناسم . ولی اگه اسم آهنگ رو می گفتی پیداش می کردم و گوش می کردم حتما.

مرسی شقایق عزیزم ... همیشه همیشه شاد باشی و پر امید و عاشق.

نازنین چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 07:25

سلام عزیزدلم امیدوارم خوب باشی و روزهات سرشار از عشق و شادی باشه. دنیای بچه ها واقعا جالبه وگاهی به خوشی های ساده اشون حسودی می کنم. این روزا اینترنت خانه ام که قطع شده و هر چی بهشون زنگ می زنم می گن مشکل مخابراتی. اداره هم که حسابی درگیر کارم ولی انقدر این چند شب تو فکرت بودم ودلم برات تنگ شده بود امروز صبح زودتر از خونه اومدم فقط برای اینکه قبل از مدیرمون برسم و بتوانم بیام اینجا. دلم یه عالمه برات تنگ شده دوستت دارم و همیشه به یادتم مهربونم.

سلام نازنین عزیزم
راستش این چند روز من هم به یادت بودم چند بار خواستم برات پیغامی بذارم ولی بعدش فکر کردم شاید بهتره بذارم به حال خودت باشی.
امیدوارم مشکل اینترنتت به زودی حل بشه .
من هم دوستت دارم عزیزم .

نازنین چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 07:29

راستی دیروز دختری بهم می گفت: مامان باورت میشه دخترت انقدر بزرگ شده؟ منم کلی بوسیدمش وقربون صدقش رفتم. بعد گفت:مامان بزرگترین آرزوی من این که تو هیچ وقت پیر نشی. وقتی می بینم دارم بزرگ میشم همش نگران میشم تو پیر بشی. من اصلا دلم نمی خواد تو پیربشی.
اینم آرزوی دختری من.

امیدوارم مامان خوشگلش براش همیشه شاداب و جوان بمونه و سالهای بعد که خیلی بزرگتر شد با افتخار به همه بگه : این مامانمه !

رها چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 08:28

سلام عزیزم ..وای که دنیای قشنگی داره بچه گی ..هر چند که من هنوز بزرگ نشدم ...امروز مامانم ا بردم فرودگاه تا چند روزی بره پیش ازی و بعد برگرده ایران ...از صبح دلم میخواسته مثل بچگیم که مامانم جایی میرفت گریه کنم ...
البته اشک هام امان نداد ولی بخاطر بچه ها کلی خودم را کنترل کردم چون انها هم هنوز یک روز نشده دل تنگ شدند ....میبینی عزیزم گاهی هیچ وقت بزرگ نمیشیم ..مخصوصا من ....

سلام رها جون
اتفاقا برعکس ... این یعنی بزرگ شدن و بزرگ بودن . به نظر من بذار بچه ها اشکات رو ببیند و بدونند که چقدر عاشق و دلتنگ مامان هستی.
جاشون خالی نباشه . انشاالله خدا عمر طولانی بهشون بده و فرصتهای با هم بودن زیاد.

ارکید چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 09:16

سلام پرنیان عزیزم
خوبی؟
این پستت منو برد به اولین روز از اولین کلاسی که داشتم
یادش بخیر
حال و هوام عوض شد
با یه کیف و مداد و دفتر و یه عالمه بچه های رنگ وارنگ و یه معلم که خیلی دلم براش تنگ شده.
روحش شاد
کاش میشد زمان رو همونجا تو یه قاب شیشه ای متوقفش کرد.
روز خوبی داشته باشی

سلام ارکید جان
فکر نمی کنم کسی باشه که اولین روز مدرسه رو یادش نیاد. هیجان و ترس و غم دوری از مادر و ذوق داشتن کیف و کتاب و ...
یه عالمی داره برای خودش

مرسی عزیزم

ارکید چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 12:19

راستی پرنیان گلم
جایی نریا
همینجا بمون
اگه بخاطر مسائلی نمیتونی بنویسی و کمتر سر میزنی اشکال نداره
ولی باش.

مرسی ارکید عزیزم
با این مهربونی ها چقدر آدم می تونه دلگرم باشه

کوروش چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 13:08 http://www.korosh7042.com

سلام پرنیان مهربان
آمدم بودم برای پستی جدید
اما یادم آمد که قبل ها فرصتی میداشتم نظرات را نگاه می کردم
این قسمت نقل قول های آفتاب عزیز
به دلم نشست
یک دست مریزاد ی از سر سپاس به او دارم

سلام کوروش عزیز
لطف کردید قربان . ممنونم از محبتتون
و قابل توجه آفتاب عزیز

یکتا چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 14:17

کاش هرشب از روی آرزو هامون
یک بار می نوشتیم
حداقل و فقط یک بار
آرزوها هم دل دارند بخدا
چه میشود شبی یک بار
حداقل و فقط یک بار
از آنها یاد کنیم
شاید دلتنگمان باشند
آرزو ها هم دل دارند بخدا


بیایید آرزوها را آرزو کنیم ، نه فراموش
آرزو ها هم دل دارند بخدا


" یکتا "


سلام بانوو

باز هم دل گفت که بنویسم
من بی تقصیرم بانووو
ببخشید که می آیم و خسته میکنم شما رو
با حرفای دل ٍ دلـــــــــــــم


روزتون پر از امید
دلتون پر از شادی
و لبتون پر از خنده

آفرررررین ! چقدر قشنگ بود .
واقعا" اگه گاهی آرزوهامون رو بنویسیم حداقل خودمون متوجه می شیم چقدر این آرزوها منطقی هستند و چقدر ممکن یا ناممکن. حداقل تکلیفمون رو یه کم با خودمون هم روشن تر می کنیم.
حرفهای دلت رو گوش کن. چون حرفاش قشنگن.
شاد باشی عزیزدلم و دعا می کنم آرزوهای قشنگت یکی پس از دیگری به حقیقت بپیوندند.

قندک چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 14:51

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز
عجب روزگار و دورانی دارند این کودکان. خوش به حالشان

سلام قندک عزیز
بله ... خیلی وقتها من هم وقتی نگاهشون می کنم میگم خوش به حالتون.

ممنونم

مهستی چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 15:32

سلام عزیزم
با افتخار شما را لینک نمودم .

مرسی مهستی عزیز .
خوشحالم به جمع دوستان خوب من پیوستی .

فرید چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 16:15 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
دنیای بچه ها و آدم بزرگ ها با هم فرق های زیادی داره که همه ش رو همه می دونن...
توی دنیای بچه ها بزرگ شدن یه آرزوئه و توی دنیای ادم بزرگ ها بچه شدن یه اتفاق هر روزه...
توی دنیای بچه ها اگه آروم باشی یعنی مریضی، اگه گریه کنی یعنی چیزی رو می خوای که حقت نیست و اگه بخندی یعنی الان بهترین حالتی که می تونی هستی اما توی دنیای آدم بزرگ ها، اگه آروم باشی یعنی باکلاسی، اگه گریه کنی می تونه از شادی باشه و اگه بخندی می تونی در اوج عصبانیت باشی...
توی دنیای بچه ها بازی یعنی فرصتی برای شاد بودن و توی دنیای آدم بزرگ ها شاد بودن بازی قشنگیه برای خوب جلوه دادن خیلی چیزها....
توی دنیای بچه ها هر کسی خودشه و توی دنیای آدم بزرگ ها هرکسی، یکی دیگه...
توی دنیای بچه ها همه چیزهای ساده جالبند و توی دنیای آدم بزرگ ها همه چیزهای جالب، ساده وتکراری...
چقدر خوبه آدم ها وقتی بزرگن بچه باشن... واقعی و دوست داشتنی.... پاک و شادی آفرین.... اما بی توقع و بی برنامه ریزی...

سلام
خیلی خیلی قشنگ بود. واقعا لذت بردم از خوندنش . یادم می یاد مدتها قبل شاید حدودا یک سال و نیم پیش، یه پست گذاشته بودم در همین رابطه . در رابطه با کودکی بود و کاملا یادمه کامنت شما رو .
و وقتی فکر می کنم می بینم که وقتی بزرگ میشیم بیشتر باید هنرپیشه ی خوبی باشیم و حواسمون باشه که نقابهامون رو در جاهای مختلف و در شرایط مختلف حفظ کنیم... تا شاید دیگران راضی تر باشن.

ممنونم .

فرزان چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 17:20 http://filmvama.blogfa.com/

درود به پرنیان عزیز
مشکل ما آدم بزرگا اینه که دائم در گذشته و آینده غرق میشیم ..
معمولن در بدبختیهای گذشته ونگرانیهای آینده . وگرنه میشیم همون کودکان ساده و بی آلایش ..
ارزوهای بچه ها چقدر ساده و خنده دار بود

سلام فرزان عزیز
قبول دارم حرفت رو ... خیلی زیاد!
اما این روزها ، شرایط زیاد اجازه نمی ده که ادمها در لحظه زندگی کنند. بی ثباتی در همه چیز باعث شده که مردم دائما نگران فرداهاشون باشن
مردم از خستگی های روحی دوست دارن یا غرق بشن توی گذشته و یا دائما نگران آینده هستند که آیا شغلمون رو داریم؟ آیا سقف بالای سرمون رو فردا داریم؟ و دها آیا دیگه ...

ولی وقتی لحظه ی حال قشنگه اونقدر غرق می شیم توش که دیگه هم گذشته یادمون می ره و هم دیگه به آینده فکر نمیکنیم. من که وقتی توی لحظه های قشنگم هستم دیگه به هیچ چیز فکر نمی کنم به جز همون لحظه و سرشار میشم ازش.

ممنونم .

معجزه خاموش چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 19:31 http://mmahmoodichemazcoty.persianblog.ir/

سلام.منو یاد دوران کودکی ام انداختید . چه دوران پرتلاطم و پر تنشی بود. چه دوران سخت و . . . سخت و پراسترس و . . . خودم بودم و خدای خودم. فقط اینو بهتون بگم پرنیان خانم سپری کردن دوران کودکی بدون حضور مادر چقدر سخت و . . . .
خب اینجوریهاست دیگه پرنیان خانم. شاید یکی از آرزوهای دوران کودکی ام این بوده که منم مثل بقیه زندگی کنم و فرقی با اونها نداشته باشم.

سلام
همیشه همه چیز اونجور که دلمون می خواد نیست و یا نمی شه . دوران کودکی دورانی هست توی زندگی که آدم دلش میخواد فقط خاطرات خوش داشته باشه ازش. ولی خوب گاهی هم اینجوری پیش نمی ره.
اون که گذشت ، اون چیزی که در پیش رو هست رو باید دریابید. سعی کن نهایت استفاده رو از جوانی ببری دوست من. از زندگی انتقام بگیر با خندیدن با به دنبال انگیزه های خوب بودن برای زندگی و با خوشحال بودن .
قوی باش ! چون سختی ها اومدند که تو رو قوی کنند. قوی باش و لحظه های خوب را بدزد از زندگی ...

گنجشکماهی چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 23:10

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان
"غروب را نتوان مرگ ِ آفتاب انگاشت
که زندگی ش فرو رفتن است و سر زدن است"
---------------------------------------------------

وقتی خوندن ِ این پست ِ خاطره سازتون رو که در ضمن ِ خودش حرف هایی به فکر فروبرنده داشت، به انتها رسوندم، دچار دو واکنش ناخواسته شدم:

اول یک بغض ِ کودکانه، گلوم رو مثل ِ بادکنک باد کرد. می خواستم با خاطرات ِسوزنی خودمو بترکونم، اما دیدم که بزرگ شده ام!
تعداد دفعاتی که درست حسابی گریه کرده ام آنقدر کم بوده که می تونم با انگشتای دستام بشمارمشون. نه این که دلیل برای گریستن نبوده. آخرین بارش رو خیلی روشن یادم هست گریه که می کردم یک جمله با خودم می گفتم که هر وقت یادم بهش می افته، به خودم می گم، ای بابا، گنجشکماهی یاد جوونی هات به خیر. (گریه که می کردم به خودم می گفتم: یا من هنوز مرد نشده ام یا دروغ می گن که مرد گریه نمی کنه و چه خوب بود).
دوم، رفتم سر ِ کتابخونه، دستم رو دراز کردم و "شازده کوچولو" رو برداشتم.
احتمالش فراوونه که در برهه های مختلف ِ زندگیتون این اثر رو خونده باشین. قصدم بیان محتوای اون نیست. فقط همین یک پاراگراف رو می نویسم، و عجیب خوشحالم از این انتخاب آن هم برای اوایل ِ مهر.

"به لئون ورث
از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به یکی از بزرگ‌ترها هدیه کرده‌ام. برای این کار یک دلیل حسابی دارم: این (بزرگ‌تر) بهترین دوست ِ من تو همه دنیا است. یک دلیل ِ دیگرم هم آن که این (بزرگ‌تر) همه چیز را می‌تواند بفهمد حتا کتاب‌هایی را که برای بچه‌ها نوشته باشند. عذر سومم این است که این (بزرگ‌تر) تو فرانسه زنده گی می‌کند و آن‌جا گشنه گی و تشنه گی می‌کشد و سخت محتاج ِ دلجویی است. اگر همه‌ی این عذرها کافی نباشد اجازه می‌خواهم این کتاب را تقدیم آن بچه‌ای کنم که این آدم‌بزرگ یک روزی بوده. آخر هر آدم بزرگی هم روزی روزگاری بچه‌ای بوده (گیرم کم‌تر کسی از آن‌ها این را به یاد می‌آورد). پس من هم اهدانام‌چه‌ام را به این شکل تصحیح می‌کنم:
به لئون ورث
موقعی که پسربچه بود
آنتوان دو سنت اگزوپه‌ری"
---------------------------
مهرنوشت:

اول ِ مهر برای من فقط بوی دفتر ِ کاهی و پاک کن ِ دو رنگ و نارنج های سبز ِ حیاط مدرسه ی ابتدایی، که باهاشون فوتبال بازی می کردم رو نمیده.
اول مهر فقط یادآور ِ شکستن ِ ساعد ِ دست ِ چپم به خاطر بازیگوشی در روز دوم ِ کلاس ِ اول ِ دبستان، نیست.
اول مهر برای من فقط بوی رفتن به مدرسه و گل کوچیکای زنگ ِ تفریح و باندبازی ها و پدر خوانده گری ها و ... رو نمیده.
فقط یادآور قهر هایی نیست، که طول ِ درمانشون دو روز هم نبود و بعد همه چیز عین ِ روز ِ اول می شد، بی کدورتی.
اول ِ مهر برای من فقط بوی خط کش ِ تنبیه ِ آقای شعاعی و مهربونی ها و دلسوزی های خانم شهابی ِ که همیشه میانجگر می شد، رو نمی ده.
اول مهر فقط برای من تصویرگر صندوق های شیشه ای ِ جشن ِ عاطفه ها نیست.
فقط یادآور ِ کلاس های درس ِ بدون ِ سقف و بخاری های دانش آموز سوز!، نیست.
فقط یادآور ِ محکی ها و امثالهم نیست...
اول ِ مهر خیلی بوها می دهد

اول مهر که میاد بوی یک سال، کهنه تر شدن ِ شناسنامه ام رو هم با خودش میاره، یک سال از لحاظ ِ شناسنامه ای بزرگتر شدن و دلهره ی ( آیا) به همان میزان بزرگوارتر شدن!

گیریم شروع آموختن و مطالعه و به قول ِ آدمبزرگ ها، سواد دارشدن، از ِ آکادمیک گرفته و غیر آکادمیک و از این قبیل، باشد برای اول ِ مهر.

برای مهرورزیدن ها، خرج ِ عاطفه ها، عمل کردن به سوادها، آشتی ها، رشد ها، توجه به دوستی های کهنه و... چی؟ چه روزی/چه ماهی/چه سالی باید نقطه ی آغاز بشه ؟
-------------------------------------------------------
آرزو نوشت:

اول باور کنید که تقلب نکردم، قسم هم نمی خورم، این واقعن آرزوی من بود و هنوز هم هست.
آرزوم در بچگی این بود که شازده کوچولو باشم، همون که کارتونش رو می ذاشت، چه قدر خوب بود، خوش به حالش بود، پرواز هم می کرد.
پرواز کردن رو دوست داشتم، ولی دوست نداشتم پرنده باشم با دو تا بال و کلی پَر، یا با هواپیما بپرم. دوست داشتم با همین دست و پا آدمیزادی بپرم. یادم هست پنج، شش ساله که بودم با برادرم می رفتیم روی سایه بون ِ حیاط و از اون بالا می پریدیم روی خاک ِ باغچه.
ای بابا
باید یکبار ِ دیگه برم و شازده کوچولو رو بخونم، احساس می کنم دارم بزرگ می شم،
اونقدر بزرگ که توی دنیای آدمبزرگ ها، جام داره تنگ می شه.
----------------------------------------------------------------
از قدیما نوشت:

یادم میاد از مدت ها پیش با لغت ِ آدمبزرگ و تبعات آدمبزرگ بودن درگیر بودم و یک ایسنپم درست کرده بودم به نام ِ آدمبزرگیسم. فولدر ِ فایل های گذشتمو که سرچ می کردم، چند شعر دراین باره پیدا کردم. متنی که در زیرآوردم، نظرمو جلب کرد، خیلی به پست قبلتون می خوره، اما بی ارتباط با این پست هم نیست. سعی کردم تا جایی که میشه خلاصه اش کنم تا حوصلتون رو سر نبره.

... دردت به جان ِ خسته ام
مگذار معنای خنده بر گلساره ی زیبات بخشکد!
انگار که سال هاست دورم از خنده های تو
بخند
که مدت هاست دربدر ِ کوچه های آوارگی ِ شهر ِ بی خنده هاتم،
خنده ها دیده ام، نه از سَــر ِ شوق!
با من از سَــر ِ شوق بخند،
بی بهانه، بی مزد،
با من عاشقانه بخند، لبریز ِ معنای حیات.

بخند
به دنیای آدمبزرگ ها
بخند
که تنها از عطش ِ خنده های تو می سوزم
نه اینان،
که در لفــّافه ی دلارهاشان جایی برای خنده های شوق آمیز نیست!
با من از سر ِ شوق بخند، که از قافله ی این خندان لبان نیستم.

آنگونه بخند که برای غیر ِ تو ناشدنیست،
با من ِ غریب، آشنا بخند
در سکوت ِ من، پُر صدا بخند
با من، با چشمانت بخند
بگذار سکوت و غربت ِ من، از هم آغوش شدن با خنده های تو،
سرشار شوند.

می ترسم
می ترسم در قیامت ِ غربت ِ بی خنده هات،
از خاک ِ دلتنگی، نعش ِ گریه بر خیزد!
و گریبان ِ بغض ِ در اضطراب مانده ام را بگیرد.

بخند
که تنها صدای خنده های آشنات
از میان ِ هزاران مرثیه ی تنهایی!
و از همهمه ی خنده های آدمبزرگ ها بر اجساد ِ شادمانی!
مرا عبور می دهد
وَ بی زخمی از دلتنگی
به آغوش ِ تو می رساند.

کجاست خنده ها ی مُسری ِ تو
از سَر ِ شوق بخند، تا من هم بخندم...
(گنجشکماهی)

---------------------------------------------
-خیالم راحت- نوشت:

خورشید که تن ِ دریا را می سوزاند!
فوقش تکه ی کوچکی از دریا، ابر می شود!
خیالت راحت،
ابر که ازِ آغوش ِ گرم دریا جدا شد،
سرد می شود!
باران می بارد!
و مورس ِ عشق می زند بر پنجره ی! دلت/تا دوباره بازش کنی!/ رو به وسعت ِ دریا
خیالم راحت است
دریا، دریاست!
ابر هم که باشد توی آسمان!
رود می شود روی زمین!
و باز می گردد به اصل ِ خودش
(گنجشکماهی)

امیدوارم دلیل ِ خستگی هاتون زود ِ زود رفع بشه و با آرامش و پرشور برگردید

مثل ِ بولدوزر حرف زدم، خدا کنه گوش ِ چشمتون خسته نشده باشه
---------------
خاطره نوشت:

می خواستم یک خاطره از کاری که دلم خواست و با وجود ِ نگاه های خیره، انجامش دادم، بنویسم. نگاه کردم به مطالبی که نوشتم دیدم وای ِ من چه قدر پر حرفی کرده ام و ساعت از 11 هم گذشته. اگر بخوام ادامه بدم باید به همین اندازه دوباره بنویسم. این شد که ازش فاکتور گرفتم. وبسنده می کنم به چند پیشنهاد:

چند دقیقه دویدن روی پیاده رو و راه رفتن روی جدول ِ کنار خیابان، اگر ولیعصر هم باشد که چه بهتر، خوبه، مخصوصن اگر مثله سال ِ 86 هم اونقدر برف بزنه که توی برف بازی ش عینکت گم بشه
یک هوار ِ ممتد و خیلی بلند هم خیلی جواب می ده، مخصوصن اگر در جاده باشه
شکستن ِ چینی ِ ارزون ِ دم ِ دست هم امتحانش رو پس داده
و آزادی ...
آزادی میدان ِ بزرگیست، وقتی در اون قدم می زنم زیبایی ش رو خوب تر لمس می کنم!
------------------------------------------------------------------
با یک حس ِ عجیبی دارم این تیکه رو می نویسم، این باغ و صاحبانش رو نمی شود فراموش کرد/ نمی شود.
همیشه حرف های گفته نشده، بیشتر از حرفای گفته شدست
وقتی زبون ِ کوبش ِ قطره های بارون ِ پاییزی، روی شیشه ی پنجره رو بفهمیم
وقتی زبون ِ کودکی هامون رو دوباره یادمون بیاد
وقتی زبون ِ همدلی ها رو یاد بگیریم
دیگه
پنجره ها بسته نمی مونن
مفاهیم جور خوب تری تعبیر می شن
ارتباط ها جور ِ عجیبی قشنگ می شن
اون وقت یک نگاه هم می تونه
یک نوازش هم می تونه
یک سکوت هم می تونه
یک بغض هم می تونه ...
دنیا دنیا حرف هایی بزنه، که زبان از گفتنشون عاجزه
در پناه ِ خدا باشید/ خدای صبور






سلام بر گنجشکماهی عزیز
کم سعادت بودیم قربان!
الهام هم حتی سراغتون رو ازمن گرفت . از کامنت زیباتون ممنون در این ساعات اول روز پنج شنبه واقعا حالم رو خوب کرد. آرزوتون چقدر شبیه آرزوی منه !
از قدیما نوشتتون هم حرف نداشت .
خاطره نوشت رو هم که حذف کردید ! اشکال نداره .
حتما به توصیه هاتون عمل می کنم . اتفاقا تا دلتون بخواد چیزهائی دارم که آی دلم می خواد بشکنمشون و از شرشون یه جورائی خلاص بشم !
اما تمیز کردن بعدش چی می شه؟ باید یه جوری بشکنم که همش یه جا ریخته بشه و پخش و پلا نشه این طرف و اون طرف .
زمستان 86 ....... بگذریم ....
میدون آزادی رو دوست ندارم ! نمی دونم چرا ولی هیچوقت وسوسه نشدم برم اون وسط قدم بزنم . اما با راه رفتن روی جدول خیلی خیلی موافقم .
....

و مرررررررررررررسی

الهام تفرشی چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 23:21

سلام پرنیانیم




شبت آروم و بی دغدغه عزیز دل

سلام الهام جونم
صبح پنج شنبه ات به خیر و خوشی عزیزم

آفتاب چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 23:46 http://aftab54.blogfa.com/

سلام

شبت بخیر عزیزم

اومدم تشکر منم از دوستان و همچنین از جناب کوروش بزرگوار ..
چندین بار وبلاگشون سر زدم اما نیافتم !

سلام آفتاب جون
آدرس کوروش عزیز لینکش کنار وبلاگم هست . دیروز نشستم همه ی دوستام رو لینک کردم !
اگه کسی هم از قلم افتاده خودش بهم بگه ... حتما فراموش کردم.
اگه باز هم نتونستی وبلاگشون رو باز کنی بهم بگو تا لینکش رو برات بفرستم.

الهام تفرشی پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 00:18

پرنیانیم ..

پاشو بیا مدرسه موشا !! وبه باران ...
باران یادش رفته درو ببنده ... داریم سو استفاده میکنیم یه حالی میده !!

ای سود استفاده گرا!
اومدم دیدم و کلی مسرور شدم. البتـــــــــــــــه !!! من قبلنا به ایشون توصیه کرده بودم که تائید نظراتتون رو برمی دارید خطرناکه هاااااااا!!!
مگر اینکه فروغ جان به دادش برسه !

آذرخش پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 09:45 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید
دیگه از این به بعد قسمت شد که پنجشنبه ها مژده رسیدن پنجشنبه عزیز رو بهتون بدم
اتفاقا منم بعد از چند ماه که پنجشنبه ها تعطیل بودیم امروز قدرشو بیشتر می دونم
آخر هفته خوبی داشته باشید
خدانگهدار

سلااااام
بابا دیروز کلی منتظر بودم!
آهان پس دیگه تعطیلی پنج شنبه ها تموم شد! حیف شد. امیدوارم تعطیلی آخر هفته ی خوبی داشته باشی آذرخش عزیز.
مرسی

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 17:27

سلام خانوم گلی

بدو بیا دل آرامم

منتظرتونما

سلام پرنیان جون
حتما می یام

مهستی پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 22:25 http://www.mz991.blogsky.com

سلام بر پرنیان خاطر
عزیزم نمی دونم کدوم شهری که بارون نخورده ای
باورش برام سخته که مدت ها گذشته باشه و تنت زیر بارن خیس نشده باشه ، که قطرات بارون رو رو صورتت حس نکرده باشی ، که بوی خاک خیس شده از بارون رو که بوی حیات میده رو استشمام نکره باشی . باورش هم برام سخته . امیدوارم هرچه زودتر بتونی زیر بارون دستاتو باز کنی ، صورتتو به بارون بدی و باهاش حال کنی .
این دفعه که بارون بیاد ، نشونی خونه دلت رو میدم تا بیاد و تموم غم هاتو بشوره ببره ...استاد مهستی هستی .
موفق باشی عزیزم

سلام مهستی عزیز
راستش ما توی تهران یک ماه پیش چند روز بارانی خیلی خیلی قشنگی داشتیم ولی متاسفانه دیگه تکرار نشد. الان هم منتظریم برای شروع یک هوای بارانی پائیزی زیبا.
مرسی برای این همه لطف و محبتت .

پاپیون جمعه 8 مهر 1390 ساعت 01:27 http://papilloncafe.blogfa.com

چرا گاهی اینقدر بعضی پست های بعضی وبلاگهای دوست داشتنی زیبا می شوند.؟
نکته ی همه ی این جملات شاید آن غم بی ارزش و کوچکی ست که دل های نازکشان را به رنج آورده!
می بینی پرنیان از همان کودکی چگونه غمگین هستند؟

سلام
تو لطف داری ...
من هم اولین بار که این جمله ها رو خوندم در عین اینکه خنده ام گرفته بود اما احساس می کردم یه جورائی انگار غمگین می شم.
نمی دونم ... یه حس بود دیگه.
بچه ها دنیای خیلی قشنگی دارن . فقط کافیه یه کم دقت کنیم بهشون اونوقت برامون خیلی چیزها جالب می شن.

پاپیون جمعه 8 مهر 1390 ساعت 01:32 http://papilloncafe.blogfa.com

پرنیان دل من غمگین است یا این جملات نشان از غمی باریک و لطیف و بزرگ در دلهای کوچک و معصوم این کودکان دارد.
غمهایی که با بزرگ شدنمان بیرحم تر می شوند.

خیلی دوست دارم خوشحال باشی . فرصتهای شادی رو از زندگی محکم بگیر و از لحظه لحظه هاش لذت ببر. می شه ... می شه خیلی وقتها دور شد از حقایق تلخ زندگی و با بهانه های ساده خوشبختی ، خوشحال شد.

من خیلی دقت کردم ... زندگی رو وقتی جدی می گیریم ، به طرز وجشتناکی جدی می شه.

مرسی ...

رها جمعه 8 مهر 1390 ساعت 07:28

سلام پرنیانم ادینه بخیر ....

سلام رها جان
روز و شبت به خیر و ممنون ...

مهستی جمعه 8 مهر 1390 ساعت 11:02 http://www.mz991.blogsky.com

سلام عزیزم
با مطلب کوتاهی در مورد دختر آپم . قدم رنجه نموده کلبه ی ما را منور سازید . پایدار باشید.

سلام مهستی عزیز
حتما می یام .

آفتاب جمعه 8 مهر 1390 ساعت 11:52 http://aftab54.blogfa.com/

سلاممممممممممممممم

اینجاهم عروسیه ؟

سلام آفتاب جون
اینجا ؟ نه !
راستی ! خسته نباشی ... از فعالیتهای زیاد!!!

مهستی جمعه 8 مهر 1390 ساعت 12:42 http://www.mz991.blogsky.com

سلام عزیزم .
ممنون از حضور گرمت .

سلام

بنیامین جمعه 8 مهر 1390 ساعت 13:24 http://dreammind.blogsky.com

سلام ،کودکانه زیبایی بود یاد آور گذشته دوری که...

سلام بنیامین عزیز
لطف کردی.

انبساط ثانیه ها جمعه 8 مهر 1390 ساعت 16:18

زندگی لبریز از کاش هاست و ما هماره در پی ِ داشتن شان ....کودکان را کودک وار دوست باید داشت....برقرار

سلام دوست عزیز
بله همینطوره و ممنونم

Pouya جمعه 8 مهر 1390 ساعت 18:35

man o Divoone kardi ba ib weblog e kheili Qashang va ta'sir gozaret.
in ahange ziba ham kheili aramesh bakhshe too in vaa nafasaye zendegie mashini,
man kolli talangor khordam
mamnon hastam az shoma.
kheili Delam gerefte bood.
baz ham az in chizHa vasam minevisi?
lotfan be Email send kon.

man pouya hastam az Perth-australia

ممنونم پویا عزیز
خوشحالم که اینجا رو دوست داشتی . من متاسفانه فرصت این رو ندارم که بخوام هر نوشته ای رو برای تک تک دوستانم ای میل کنم. ولی اگه اینجا بیای و هر پستی رو بخونی و نظراتت رو بنویسی ، حتی اگر انتفادی داشته باشی، خوشحال خواهم شد و در زیر هر کامنتی جوابت رو خواهم داد. مثل بقیه ی دوستای خوبم .
از کامنت پر از لطف و محبتت ممنونم و برات یه یه دنیا آرامش و شادی آرزو می کنم.
باز هم از محبتت ممنونم .

سلام عزیز مهربونم
هفته ی خوبی داشته باشید

دلم برای اس ام اسای مهربونیتون تنگ شده
داشتم گوشیمو زیر و رو می کردم
خیلی هواییتون شدم
پیاماتون از قشنگترینای تو گوشیمه که دلم نمیاد پاکشون کنم
گاهی با مرورشون دلم براتون پر می کشه

سلام پرنیان عزیزم
ببخش که این روزها خیلی کمرنگ تر شدم. ممنونم عزیزدلم برای این دنیای محبتت. من هم امیدوارم هفته ی خوبی رو آغاز کنی .
پر باشه از اخبار خوب و شادی و امیدواری . انشاالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد