فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

هر جائی که عشقی شگرف باشد ، معجزه ای هم خواهد بود .


هیچوقت  بابت  عشق هایی که نثار کسانی کردید و بعدها به  این نتیجه رسیدید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبودند، افسوس نخورید . شما آنچیزی که باید به زندگی ببخشید ، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق. عشق تماما" انرژیست که در کائنات ماندگار خواهد بود.


و در نهایت،  هر رنجِ دوست داشتن یک صیقلی ست بر روح . با هر تمرین دوست داشتن، روح زلال تر میشود و بخشیدن سهل تر و فراموش کردن ساده تر.


و هر بار بیشتر می آموزیم  که دوست داشته باشیم بی دلیل و این یعنی رسیدن به آرامشی بی انتها ...



نظرات 25 + ارسال نظر
. شنبه 18 آبان 1392 ساعت 23:24

سلام
من همیشه شما را می خوانم ولی گاهی نمی شود سکوت کرد ...
درست مثل الان .

سلام
ممنونم . لطف دارید.

رها یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 07:17

سلام بر دوست داشتنهای بیدلیل و عشق هایی که هر گز قدرشان دانسته نشد ....امیدوارم خوب باشی پرنیان جان

سلام رها جان
مرسی عزیزم . خوبم . امیدوارم تو هم خوب باشی .

قندک یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 08:19

سلام پرنیان عزیز.صبح پاییزیتون بخیر.خیلی زیبا گفتید.چرا با وجود این عشق زیبا و ملکوتی بیشتر ما انسانها از آن بهره نمی بریم و چرا مدام به دنبال بدی ها ودامن زدن به آن هستیم؟ چرا عشق به این لطافت و قشنگی را کمتر کسی دوست داره ؟

سلام قندک عزیز
برای اینکه ما خودمون رو خیلی دوست داریم . اونقدر که نمی تونیم نگاهمون رو به زندگی و آدمهای اطراف کمی عوض کنیم.

قندک یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 08:25

حالی است مرا که عشق نامش کردند
هرکس که خرید خون بجانش کردند
حالی است مرا که تلخی اش شیرین است
شادم من و چهره ام عجب غمگین است

خیلی قشنگ بود ممنون

قندک یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 08:32

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها
مگر که کلبه دل چقدر جا دارد
این همه راز و معماست بین آدمها
وکاش صبح ببینیم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدم ها
بخاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
مریم حیدرزاده

واقعا" مگه کلبه ی دل جقدر جا داره که این همه راز و معماست بین آدمها؟

البته کلبه دل برای خوبی ها بی نهایت جا داره ولی آدمها کوچولو می بینند با کوچکترین احساس فکر می کنند خوب بسِ دیگه ، به زندگی یه عالمه بخشیدیم ...

قندک یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 08:35

انتخاب و گزینش تصویر مثل همیشه زیباست و حرف نداره. درود بر شما

خیلی ممنونم
عشق های بی بهانه و بی انتظار درست مثل نواختن برای یک پرنده ست و یا مثل دانه پاشیدن برای پرندگان پشت پنجره ست. پرنده که نمی یاد دست ما رو ببوسه ولی همین بخشیدن ها ست که ما رو لبریز از حس های خوب می کنه .

قندک یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 09:03

پا به پای شما از کوه بالا رفتن نفس می خواهد پرنیان عزیز. ولی خب به امتحان کردنش می ارزد.انقدر زیبا بیان می کنید که آدم دلش نمی آید سکوت کند و با صدای شما همصدا نشود.حیدر زاده اینجا نیز در تایید حرف شما می گوید:
می شود بابال سرخ عاطفه
تا فراسوی افق پرواز کرد
می شود با یاری حسی لطیف
عشق را با یک تپش آغاز کرد
می شود در بیکران آسمان
شعر سرخیک شقایق را سرود
می شود تا مرز یک آشفتگی
جان فدای غنچه ای تنها نمود
می شود با جنسی از دست بهار
تک تک پروانه هارا تاب دا
می شود با جرعه ای ازاشک شوق
باغ سرخ لاله هارا آب داد

گاهی وقتها خیلی سخت میشه همه چیز. گاهی وقتها نفسم بند می یاد توی این سربالائی ها ولی وقتی کم می یارم یک غزل حافظ می خونم و دوباره با نفس های عمیق ادامه می دم. زندگیِ شاید در پیچ و خم ها و نامهربانی هاش درس های زیادی می خواد به ما بده. به جای غصه خوردن باید به این فکر کنیم که چی می خواد یاد بده.
ممنونم برای این شعر خوب

نوشته های پراکنده یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 09:21 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
چی میشد نظر همه همین بود
دنیا گلستان میشد
روزهای خوبی داشته باشی

سلام
ممنونم . خیلی لطف داری . تو هم همینطور .
سر فرصت باید بیام وبلاگت فکر کنم مطلب تازه گذاشتی و خبرم نکردی.

باران یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 10:42

...

عشق شادی ست ، عشق آزادی ست عشق آغاز آدمی زادی ست ..
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست ..

.
.

آری آری سخن عشق
نشانی دارد ..

.
.

راستی
جاتون خالی هست تو وبلاگ مهرباران!
رده بندی سنی میکنند اونجا جایزه هم میدن!

سلام
حتما" می یام . من برنده می شم جزو جوانترین شرکت کنندگان

پرنیان دل آرام یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 15:00 http://with-parnian.blogfa.com

گاهی فکر می کنم شما با دوستاتون که دوسشون دارید دعواتونم می شه؟؟ بعدش چیکار می کنید وقتی حس می کنید دلتون شکسته
چیکار می کنید وقتی تو وجودتون پر از دوست داشتنه و دارید اذیت می شید

پرنیان جون با دوستهام هیچوقت دعوام نمیشه. دوستهام خیلی خوبن . ولی اگر کسی ناراحتم کنه یا دلم شکسته بشه با حرفی یا حرکتی ، زود می بخشم و همیشه بالاخره یک جائی را به طرف مقابلم حق میدم . می گم شاید من هم در شرایط اون بودم همینجوری میشدم. انتظاراتم را از اطرافیانم کم کردم ولی نه اینکه دلم اصلا" نشکنه. غمگین می شم و بعد که آروم تر شدم میگم اشکال نداره ... همه ی اینها میگذره .

اگر کسی خیلی و چندین بار ناراحتم کنه می ذارمش کنار . و دور میشم که ازش متنفر نشم

ویس یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 18:17

پستت مرا یاد یک رباعی از ابوسعید ابی الخیر انداخت که فوق العاده است.
وافریادا ز عشق وافریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا ، دادا
ورنه من و دل ، هرچه بادا ، بادا
همیشه عاشق نیازی به نازنینی عرضه می کنه. اگر حتی خریدار هم نداشته باشه ، حداقل خودش ازین عشق ورزی بهره ها برده ، که مپرس

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری

ممنونم برای این شعر قشنگ .

ایرج میرزا یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 22:09

اینطور عشق ورزیدن نشانه عظمت عاشق و حاکی از اینه که عاشق در تطبیق مصداق معشوق دچار اشتباه شده . و چقدر ظریف و زیبا اشاره کردی . افسوس خوردن در چنین شرایطی به احترامی به عشقه .
خاله سوسکه یادته ؟انقدر گشت و گشت تا بالاخره گمشده شو پیدا کرد . دست از طلب برنداشتنو باید از خاله سوسکه یاد گرفت . مگه نه
سلاملکم

ممنون . دقیقا" افسوس خوردن بی حرمتی به عشقِ . عشقی که شاید فقط عاشق می دونه چقدر ناب بوده.

خاله سوسکه یادمه. امیدوارم زندگی خوبی رو با آقا موشِ سپری کرده باشه .

و علیک سلامیکم

قندک دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 08:14

سلام و درود
صبح پاییزی و دود آلودتون بخیر
روز خوبی داشته باشین
مواظب خودتون باشین

سلام
صبح شما هم به خیر . خیلی خیلی ممنونم . محبت فرمودید.

شما هم مراقب باشید مخصوصا" در این هوای آلوده این روزها .

هدی دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 08:35

آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی
قصه اینست چه اندازه کبوتر باشی ...

سلام پرنیان عزیز
چه گویم که ناگفتنش بهتر است ...

سلام هدی جان

ممنونم . همین که گفتی عالی بود.

باران دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 09:19

برنده؟!!!
شوووووما؟!!!!
شما که با نادرشاه افشار هم کلاس بودین که!!!

نخیر قربان !

این شما بودین که با نادر شاه افشار در جنگ ها هزاران خاطره دارین

آفتاب دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 21:21

سلام پرنیانم .
نوشتی :

هیچوقت بابت عشق هایی که نثار کسانی کردید و بعدها به این نتیجه رسیدید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبودند، افسوس نخورید . شما آنچیزی که باید به زندگی ببخشید ، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق.

می شه واقعا افسوس نخورد؟؟

می شه به راحتی عبور کرد ؟

بعضی ها عادت کردن که محبت کردن یعنی وظیفه" از طرف مقابل .

سلام آفتاب عزیزم
اونا اشتباه می کنند. اما تو کار خوبِ خودت را کردی. تو به زندگی عشق دادی ، به هستی، هر کسی هم که قدرش را نداند بازنده است.

آره آفتاب جان می شه افسوس نخورد. من نخوردم و شد ... خیلی وقتها و همیشه اول خودم از دوست داشتن هایم بالیدم. آخه دوست داشتن خیلی زیباست.

هدی دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 22:36

امروز یه خبر جالبی رو توی روزنامه خوندم که تعبیری از همین پستته پرنیان جان.

مربوط به چوپانی از اهالی لرستان ...

یه پلنگ ایرانی گرسنه میزنه به گله بزهای این چوپان و 42 راس از بزهاشو لت و پار می کنه و از بین می بره ... و 42 راس بز برای یه چوپان که با خون دل اون گله رو پرورش داده یعنی همه سهم یک یا چندخونواده از زندگی!!

اون مرد پلنگ رو میبینه و فکر می کنی در مقابل چیکار می کنه؟؟ مردی که تقریبا بیش از نیمی از سرمایه شو در کمتر از یک ساعت از دست داده و مطمئنا خیلی سخته براش جبران این خسارت! چقدر باید طول بکشه تا دوباره گله به همون وضع سابق برگرده؟

شاید هرکسی به جای اون بود پلنگ رو با تیر میزد و اینجوری حداقل دق دلیشو درمیاورد و هم این که به هرحال اون حق داشت از گله ش مراقبت کنه!

اما در مقابل اون کاری کرد که تیتر روزنامه ها شد در جوانمردی و اثبات اینکه گاهی عشق فقط به همین روندی که ما فکر می کنیم نیست! ...

اون مرد پلنگ رو از دور دید و به جای کشتنش، تنها به ستایش زیبایی و ابهت بی نظیرش پرداخت و به جای"مو" پیچش مو رو دید و هرگز دلش نیومد یک قلاده پلنگ ایرانی رو که دیگه نسلش تقریبا رو به انقراضه از بین ببره فقط به جرم اینکه اون طبق طبیعت ذاتیش رفتار کرده!

اون گفته بود که گله ش می تونه دوباره زادوولد کنه و دوباره در آتیه به همون وضع سابق برگرده اما اگه اون پلنگ کشته میشد یه میراث مهم طبیعی از بین می رفت که شاید جای برگشت نداشت!!! گفت که اونوقت توی کوههای اون اطراف همیشه جای یک قلاده پلنگ باشکوه ایرانی خالی می موند مثل خرسهایی که به گله های دیگه خسارت زده بودن و همه به دست مردم از بین رفته بودن!

نمیگم مردم حق نداشتن!
اما هرکسی یه جوری به قضیه نگاه می کنه ... به این واژه "حق داشتن"! ...

به قول سهراب گاهی هم جور دیگر باید دید ...

میخوام بگم گاهی "گذشت" واقعا سخته ... و واقعا تحسین برانگیز و شجاعانه!

و اینکه خیلی سخته! ... آسون نیست گذشتن از چیزی که حق توئه و تو درعوض می بخشی و یه دنیا متحیر رفتارت میشن که مگه میشه؟ مگه این آدم از چه جنسیه که بقیه نیستن؟ ...

اینا یه زیباییهای پنهانی هست که ممکنه در همه به صورت بالقوه وجود داشته باشه اما فقط یه سری از آدما میان و برای بقیه رونمایی می کننش ... مهم نیست که بین اون تماشاچیانی که دارن کف می زنن چنددرصد باهاش موافق یا مخالفن ... مهم نیست که چقدر منتقد یا تحسین کننده داره! چون اون اصلا و اصولا برای چنین چیزهایی نیست که پا به صحنه گذاشته و یه جور دیگه رفتار کرده ...

بعضیا توی زندگی "قواعد خاص" خودشونو دارن ... و همینه که هم عجیبه و هم زیباست ...

خیلی قشنگ بود.
فکر کن حتی یک چوپان روستائیِ بی سواد هم توی این دنیای بزرگ چقدر می تونه بزرگ باشه.
عشق به رنگ های مختلف ظهور می کنه و قاعده و چارچوب نداره خوشبختانه.

مرسی هدی جان

صادق(فرخ) دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:15 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... زیبا و کوتاه و تاثیرگذار بود . اول خوندم و فقط خوشم اومد ... اما نخواستم توصیه هایی رو که نوشته بودی بپذیرم .
اومدم چیزی بنویسم و برم ... اما این کار رو نکردم و به خودم گفتم که بهتره بری و دوباره برگردی . توی یکی از کامنتها از دوست عزیزمان هدی ، ماجرای پلنگ رو خوندم و دیدم یکی از بهترین پاسخها به یادداشتت رو هدی داده ... بعد یاد پدرها و مادرهایی افتادم که به هر علتی مورد بیوفایی بچه هاشون قرار گرفتند و از این بابت گله ای هم ندارند . اونها همیشه از خداوند ممنون هستند که اجازه داد تا لذت بچه داشتن و لذت بزرگ کردنشون رو بفهمند و الان هم در قبال بچه ها ، هیچ توقعی هم ندارند . زیباترین شکل عشق ورزیدن و بخشش در اینه که بدونی دیگه نمی بینیش و با این حال ، همه محبت و وجودت رو نثارش کنی . من عاشق محبت کردن به حیوونا و آدمهای ناشناسم . چون هیچ وقت نمیتونم منتظر روزی بمونم که مثلا با حرکتی ازم تشکر کنند . البته این از خودخواهی ما نشات میگیره که معمولا متوقع باشیم ... ولو اندک!
من برای اینکه مورد وسوسه های درونم قرار نگیرم ، از محبت ورزیدن و کمک به آدمها ی ناشناس و حیوونا ، اصلا دریغ نمیکنم . .. نظرم اینه که خیلی جیگر و لیاقت میخواد که محبت و عشق رو نثار کنی و ببخشی ... و بعد هیچ توقعی هم در کنه وجودت نباشه ... واقعا سخته

وقتی در مقابل یک قدرناشناسی یا مثلا" یک بی وفائی یا یک معرفتی قرار میگیری ، هیچ کاری نمی تونی بکنی به جز اینکه قلبت بشکنه، و در نهایت به خودت بگی حیف از محبت ها و عشق هائی که نثار طرف کردم. به جای این حس تلخ و گس و گزنده و افسوس خوردن و یا اینکه به خودم بگم چه اشتباهی کردم، به خودم میگم اشکال نداره، من کاری را کردم که باید میکردم. و با این دوست داشتن ها و بعدش حس غم انگیز حاصل از بی معرفتی ها و بعد کمی بعدترش با خود کنار امدنها و گذشتن ها ، در من حس بزرگتر شدن ایجاد می کنه. حس آرامش به جای کینه و دلخوری ، حس اینکه در ورای تمام این اتفاقات ، بسیاری چیزهای دیگر هست که نه به چشم دیدنیست و نه به گوش شنیدنی و ... فقط با قلب و روح لمس کردنیست. شاید یک سری درس های الهی.

نمی دونم فرخ عزیز ، شاید هم من اشتباه می کنم . همیشه باید یک جائی برای احتمال اشتباه گذاشت. شاید هم درست فکر میکنم.

دوست دارم به زندگی بدهکار نباشم. حتی اگر بارها و بارها هم غمگین شده باشم.

و اگر کسی بخواد من را بشکنه ، قطعا" ازش دور می شم، بدون کینه، اما نه اینکه وقتی بهش فکر می کنم غمگین نشم.

مسلما" خیلی گذشت می خواد در یک جاده ی یک طرفه ی محبت رفتن و رفتن. نمی شه. یه جائی آدم استاپ میکنه. ولی خوبی غربیه ها و به قول شما حیوونا و یا گیاهان اینه که تو اصلا" انتظاری نداری برای جبران شدن محبتت .

باران سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 09:51

سلاملیکم!
نمیدونم چرا همچین با تفکر که به این عکس نگاه میکنم
منو یاد سن و سال یه نفری با دوستاش میندازه!!!
خوب نگفتم خداوکیلی؟!!

علیک سلاملیکم
نه بابا! این آقا از نواده های شماست. زیاد فکرتون رو درگیرش نکنیند.

...

صادق(فرخ) سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 10:39

راستی ! توی همین چند سال اخیر صدها مورد جوک در باره ی لرها درست شد و اونها رو توسط اس ام اس این ور اون ور فرستادیم و خیلی وقتها هم خندیدیم . به نظرم رفتار اون چوپان لر ، تودهنی بزرگی بود برای اونهایی که این جوکها رو ساختند و پخش کردند و خندیدند و به قول خودشون حال کردند .
اون چوپان مثل همون دهقان فداکار ، باید در ذهن ما بمونه و یادمون نره که دهقان فداکار هم یه آذری بود و در باره ی اونها هم همیشه جوک هایی وجود داره و بهشون خندیدند . وقتی میبینم یه آدم بی مصرف و بیسواد و مرفه که شارلاتان بازی رو فقط خوب بلده و بعد به لرها و غیره میخنده ، خیلی عصبانی میشم . اما باید اقرار کنم که شما درست میگی ... باهاتون مخالف نیستم . یعنی اگه مخالفت کنم ، خودمو ضایع کردم .

اتفاقا" وقتی من هم این خبر رو خوندم و متوجه شدم این چوپان لر هست، به حرفهای شما فکر کردم. ولی متاسفانه اینجور کارهای بزرگ توی مملکت ما داستان نمی شه بره توی کتابهای درسی بچه ها. اونقدر چیزهای ارزشی !!!!! دیگه هست که اینها اصلا" به چشم نمی یاد. ولی ای کاش یک نفر در نظام آموزشیِ ما بیاد و این بزرگی را بکنه و این را به صورت یک داستان مثل دهفان فداکار در کتابهای درسی بچه ها درج کنه.

و خواهش میکنم قربان اختیار دارید. شما بزرگوارید و استاد ما.

آفتاب سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 17:48

پرنیان جون به نظرت این عکس شبیه پدر بزرگ فصلها نیست؟؟همونی دوست ماست؟

نه بابا! این آقا رو یه چارصد سال بزرگترش کن.

...



...................
ضمنا" امروز یک جمله از اسکاروایلد خوندم:
دشمنانت را ببخش ، هیچ چیز آنان را بیش از این عذاب نمی دهد.

حمید چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 00:53

سلام ..
مدتیه خواننده خاموش شدم دوباره .. خواستم عرض ارادتی کنم :)
گوشه باغ نشستم و دارم و نگاه میکنم فکر نکنید رفتم و اینجا رو فراموش کردم یا از اینجا خسته شدم .. :)
راستی با یه دختر 19ساله آشنا شدم که هروقت اسمش به ذهنم میاد سریعا یاد شما میفتم .. هرجور فکر میکنم باید جوونی های شما هم اینطوری بوده باشه :)
کاش از زمان نوجوونی شروع میکردید به وبلاگ نویسی تا میشد از نوشته های اون زمانتون هم خیلی چیزها یاد بگیرم :)

سلام حمید عزیز
اگه خواننده ها خاموش بشن و یواشکی بیان و یواشکی برن ، خوب قاعدتا" من دیگه اینجا ادامه نمی دم به نوشتن. لابد می رم یه وبلاگ دیگه می زنم و به صورت ناشناس یه جای دیگه برای دل خودم می نویسم . نمی دونما ! شاید.

شوخی کردم . اتفاقا" به یادت بودم ...

جوابت رو توی پست بعدی می دم . و سوال دیگه ات رو حتما" بهت جواب میدم. در اولین فرصت .
ضمنا" کامنت های خصوصی رو در «تماس بامن» بنویس لطفا. مرسی

h@m!d چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 14:28

برای خاموش شدنم دلایلی وجود داره .. بعد از بحث هایی که تو پست زنان قاجاری مطرح کردم .. خوندن جوابها .. نظر سایر دوستان و البته کمکهای جناب فرخ عزیز , فهمیدم یه جاهایی رو باید بررسی کنم و مطمئن شدم دارم اشتباه فکر میکنم ..

یه سری سوالات و تضادها برام پیش اومد و شروع کردم به مطالعه و تحقیق ..الان به شدت مشغول مطالعه و بررسی هستم ..
فهمیدم باید اول ذات و طبیعت یه زن رو شناخت بعد درمورد رفتارها و کارهاش نظر داد .. دارم مطالعه میکنم در مورد طبیعت زن تا بتونم یه زن رو درکش کنم و دلیل خیلی از رفتاراشو بدونم .. البته سراغ مردها هم باید برم ولی اولویتم رو گذاشتم رو جنس زن ..
دارم کتابهای روانشناسی میخونم و یکی از دوستانم که ارشد روانشناسیه هم کمکم میکنه ..:)

صحبتهای شما و صبحتهای فرخ عزیز تلنگری بود که بفهمم درگیر یه سری تعصبات خشک هستم .. شروع کردم به شکستن تعصبات و خدا رو شکر خیلی خوب دارم پیش میرم .. البته بعد از شکستن تعصبات شروع کردم به بررسی کردن زندگی و دیدگاهها و فرهنگ های مختلف .. دارم بررسی میکنم زندگی آدمها رو ازطیف های مختلف جامعه ..

وقتی تعصبات رو کنار بذاری بعد تفکرات مختلف رو هم ببینی , خیلی خوب و "منطقی" میتونی تشخیص بدی و نظر بدی ..

خواستم بیام و عذرخواهی کنم بابت اون نظرات و بگم که اشتباه کردم ولی دیدم الان دیگه خیلی دیره و چیزی رو عوض نمیکنه ..
اگه مدتیه خاموش شدم به این دلیله که میخوام وقتی کمی دیدم بازتر شد و خیلی تعصبات الکی رو شکستم , بعد نظر بدم و بحث کنم (البته این خاموش بودنم موقتیه هااا) ..

چقدر عالی . چقدر خوب ...

حمید عزیز پیشنهاد می کنم کتاب جنس ضعیف و کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد از اوریانافالاچی رو هم مطالعه کنی.

اتفاقا" وقتی رفتی فکر کردم نکنه از من دلخوری. آخه بعضی وقتها ، بعضی دوستان عجیب و غریب یهو از من دلخور می شن. مثلا" دوستی بود که شش ماه وبلاگش رو آپ نکرده بود و بعد اومد و از من گله کرد که تو حتی یک بار هم نمی یای وبلاگ من بعد هم خداحافظی کرد و قهر کرد و رفت.
خلاصه خیلی این کامنتت خوشحالم کرد. این خیلی عالیه .

راستی جوابم رسید به دستت؟

h@m!d چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 15:19

خوشحالم که باعث خوشحالیتون شدم :)
آره رسید به دستن و خوندمش ..واقعا ممنون :) جواب نظرتون رو تو دفترم نوشتم و براتون میفرستمش تا شب .. وقتی نوشتن کامنت قبلی تموم شد , رفتم ناهار .. وقت نشد براتون بفرستمش .. حتی وقت نشد پست جدید رو هم بخونم ..

بابت معرفی کتابها هم ممنون :) به لیست کتابهام اضافه شد .. باید ببینم کی میشه برم انقلاب و بخرمشون :)
نه ازتون ناراحت نشدم اصلا :)

ممنونم ازت حمید عزیز

معلومه که اصلا" آدم متعصبی نیستی و کاملا" با فکر و با مطالعه و تحقیق مسائل را می پذیری. ما بیشتر تحت تاثیر فرهنگ و خانواده و محیط اطراف افکار و عقایدمون شکل می گیره . از بچه گی با یک سری مسائل بزرگ می شیم و ممکنه هم همیشه فکر کنیم همین درسته. ولی خیلی ها به مرور زمان و با مطالعه ، معاشرت با آدمهای بزرگ ، مسافرت و ... می فهمند که میشه هر چیزی را یه طور دیگه هم دید. مهم انسانیتِ . چیزی که اصلِ اینه که هر عقیده و مسلکی داشته باشیم ، انسانیت را رعایت کنیم. مذهب و اعتقادات مذهبی هم به ما آرامش می ده.

امید چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 17:11 http://omidmosaed.tk

سلام وبلاگ زیبایی داری , اگه دوست داشتی به من سر بزن اگه هم با تبادل لینک موافقی لطفا منو با عنوان : عاشقانه های امید مساعد و با آدرس http://omidmosaed.tk لینک کن و به من خبر بده تا منم تورو لینک کنم
راستی شعرایی که تو وب هستش خودم مینویسم , بخون و نظر بده , مرسی

سلام
ممنون . می یام می خونمتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد