فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

با عشق تنفس هم یک حادثه ی تازه است


وقتی شقایق مرد ، گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن ، به آنها چند قطره آب قرض دهد . جویبار آهی کشید و گفت : آن قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام آبهای من به اشک تبدیل شود و آنها را برای مرگ شقایق  بریزم ، باز هم کم است . گلها گفتند : راست می گویی ، چگونه ممکن بود با آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت ؟

جویبار پرسید : مگر شقایق زیبا بود؟ گلها گفتند : شقایق غالباً خم می شد و صورت زیبای خود را در آب شفاف تو می دید ، پس تو باید بهتر از هر کس بدانی که شقایق چقدر زیبا بود . جویبار گفت : من شقایق را برای این دوست می داشتم چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ، من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم...


عشق تنها ثمره اش ، زیبائیست . وقتی کسی را دوست می داریم ، فارغ از خود، فارغ از ثابت کردن خود، که در دوست داشتن نیازی به ثابت کردن نیست، زیرا که احساسات ناب ، برای کسانی که درک درستی از عشق داشته باشند ، مثل آینه صاف و روشن است، دنیایی از زیبائی را انتقال داده ایم. 

زندگی نیاز به زیبائی دارد، می خواهد دیگران درک درستی از زیبائی داشته باشند، می خواهد نداشته باشند. تو زیبائی را خلق می کنی و آفریده ی چیزی می شوی که به آن افتخار می کنی .  تو خدای یک احساس خواهی شد، در بدترین زمانها، زمانهائی که نادیده گرفته می شوی، هرگز احساست را نفی نکن، نفی احساس یعنی نفی خودت. تو به راه خودت ادامه بده، به حقیقت خودت دست پیدا کن و هر لحظه مشغول خلق واقعیتی از خودت باش. به احساست گوش بده ، احساسات ناب تو متعالی ترین افکارت خواهند بود. 


عشق یعنی کلاغی آمده نشسته روی شیروانی ساختمان روبروئی و من زل می زنم به او. چونکه کلاغ ها را دوست دارم. عشق یعنی ساعت چهار و نیم صبح از صدای خوش یک پرنده که نمی دانم چیست بیدار می شوم و در یک صبح جمعه که تنها فرصتی ست در ایام هفته که بتوانم تا هر زمان که دلم بخواهد بخوابم ، قید خواب را می زنم. عشق یعنی در ساعت 12 نیمه شب محو تماشای ماه نیمه ای شده ام که مهتابش تمام اطاق را روشن کرده است و من را مسحور زیبائی اش کرده است. عشق یعنی دوست داشته باش، حتی اگر دوستت ندارند، نادیده نگیر ، حتی اگر نادیده گرفتندت ، ببخش ، حتی اگر با تلخ ترین خودخواهی هایشان غمگینت کردند. 

و من دائم و هر بار و هزاران بار از خدا می خواهم مرا از تمام اینها دور نکند. به من قدرت دهد ، قدرتی زیاد که بتوانم ادامه دهم . 


دوستی رهگذر نیمه های شب برایم نوشته است : 


اینجا چرا اینقدر صداقت موج می زند؟! و در جوابش نوشتم : شاید به این دلیل که یک نفر اینجا هست که همیشه دوست دارد  بی نقاب خودش باشد با تمام خوبی و بدی هایش! 


باور کنید که نوشتن احساسات حقیقی هم جسارت می خواهد، بی نقاب بودن جسارت می خواهد. ما عادت کرده ایم که خودمان را برای اولین کسی که باید سانسور کنیم ، خودمان است!  گاهی بد نیست با خود صادق بودن.

بگذار احساس هوائی بخورد ...

نظرات 43 + ارسال نظر
mandana جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 09:16 http://rayan.rej.ir

فیلتر شکن پرسرعت
تضمین باز کردن سایت و فیلم های یوتیوب
تضمین 100% کیفیت
تست رایگان
قابل اجرا بر روی انواع موبایل ها و سیستم عامل ها
پشتیبانی 24 ساعته (دختر/پسر)

VPN , HTTPS , Socks , PM9 , Kerio VPN Client

skype: vpn.online
ID yahoo: vpn_socks15
sms : 09308750457
Email: mandana_hot32@yahoo.com
Fb: https://www.facebook.com/fa3t.vpn

weblog : http://fa3t.sadafblog.com

web site : www.rayan.rej.ir

آفتاب جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 09:50 http://aftab54.blogfa.com/

سلامی به زیبایی این دشت گل لاله به پرنیان نازنین.

اینجا احساس همواره هوا می خورد .. سرشار از دوست داشتنهاست .. زیبایی ها و البته آرامش ...

می دونم اینجا قلبی ست که برای محبت بی وقفه می تپد ، مثل این گلهای قشنگ .. به سرخی همین دشت .

سلام لیلا جون
ممنونم برای دلگرمی های قشنگت.

میخوام برات از یک احساس حقیقی بنویسم. امروز صبح بعد از نوشتن این پست ، منتظر یک کامنت بودم. منتظر بودم یک نفر بیاید برایم بنویسد که خیلی حرفهایت تکراریست . حرف تازه بزن
و من بنویسم تا حرف تازه و تا احساس تازه و تا یک آدم دیگر شدن، خداحافظ

و اگر کسی اعتقاد به این قضیه دارد ، محبت کند و برایم همین جمله را بنویسد . رفتن را برایم راحت تر کرده است . اگر چه ننوشتن برایم مثل مردن است .

مطمئنم که می دانید برای جلب محبت و گرفتن کامنتهای مهربانانه این ها را ننوشتم. اینجا همیشه من مورد محبت قرار گرفته ام . خیلی بیشتر از اون چیزی که لایقش بودم.

تکراری شدن چیز خوبی نیست.

تنها جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 10:32

امروز هزاران بار جوان تر شده ام
و خورشید مرا خواهرم میخواند...!
نگاه گنجشکهای حیاطمان پر است از سوال...
آخه آنها نمی دانند :
باد به گوشم رسانده که دوستم داری..................................

به به . خوشگل بود
خوشحالم که دیگه از اون شعرهای غمگین ننوشتی امروز

تنها جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 10:40

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است

مرسی تنها جان برای این شعر قشنگت.

آفتاب جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 10:43 http://aftab54.blogfa.com/

عزیزم تکراری نیست .. همیشه همیشه زیباست ..اگر بود که اینجا همگی دل نمی ذاشتند..

می دونم که تمامی دوستان احساسشون مثل منه در اینجا ..

یه جای بدور از سردی این زمانه ست .. یه جای دنج و پر از احساس .. یه باغ سرسبز که در وجود یکی یکی ما جوانه زده نازنینم .

مرسی لیلا جون
با بودن شماست که حالش خوب است.
خیلی دوستت دارم. نه به خاطر این حرفهای مهربانانه ات . به خاطر خودت ... ماهی

ایرج میرزا جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 11:08

سلام

خیلی حرفهایت تکراریست . حرف تازه بزن

سلام

مثلا" ؟
حرف تازه مثلا" چی ؟
بگو دیگه.

من الان باید این کامنت تو رو شوخی بگیرم یا جدی؟
تکلیفم رو معلوم کن لطفا".

هدی جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 11:40 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان عزیزم

کی گفته که احساس می تونه به تکرار برسه؟ چیزی که به تکرار می رسه که دیگه رنگی از احساس نداره ... و عشق تنها چیزیه که به تکرار نمی کشه اگه درست باورش کنیم ...

باور کن خود من بارها و بارها شده که اومدم دیگه دست از این همه نوشتن از احساس بکشم و به قول تو بگذارم احساس هوایی بخورد .... اما نشد ... به همین سادگی!

اصلا این نوشتن شاید تنها لطفی باشه که می تونی به احساس خودت و یا احساس کسانی که قلمشون به قدر قلم تو برای بیان قوی نیست، بکنی!

به نظر من نوشتن برای کسانی که اهل قلمند یه نوع رسالته که اگه هم بخوان نمی تونن ازش کنار بکشن چون دیگه جزیی از دلیل حضورشون روی زمین شده ...

و عشق هرگز پنهان نمی شود حتی اگه کسی پیدا بشه که بخواد با نامهربونی و دور زدن این حقیقت، بهش خدشه وارد کنه ...

و یادما باشد خدایی هم همین نزدیکی ست که سرشارتر از نفس تمام عشاق دنیا داره با وجود این همه جنگ و تجاوز و کشتار و نامردی و گرگهایی که به گرگ بودنشون افتخار هم می کنن، کل زمین رو هر روز صبح با عشق رنگ آمیزی می کنه ...

سلام هدی جون
آره عشق شاید تنها چیزیه که به تکرار نمی رسه .
وقتی می نویسی احساس هوا می خوره هدی جون ، وقتی ننویسی احساس به حالت خفگی می رسه. من آدم نوشتنم. اگر ننویسم فکر کنم می میرم ، یک روزائی روی کاغذ می نوشتیم و توی دفترچه ها اما به یمن وجود تکنولوژی کار مان راحت تر شد. از ننوشتن کسی نمی تواند به من بگوید. ممکن است مثلا" بروم یک وبلاگ جدید بزنم با یک نام دیگر و برای دل خودم بنویسم :))))
شوخی کردم . اگر قرار بشه اسم وبلاگ عوض بشه حتما به شماها اطلاع خواهم داد .

و من دلم خوش است به بودن همین خدائی که همین نزدیکیست ، همین جا ، کنار من و تو .

november جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 13:07 http://november.persianblog.ir

عرض ادب.
عشق برگُرده اش تب و تاب گران مایه ای دارد، بقدری که بگمانم قرار عشق با من این است که آواره ام کند! باز این شهرآشوب، وحشی شده و در هیچ کجا بند نمیشود. دیدن شقایق های عاشق با همان سرخی نابُ همیشگی شان تو را و نیز من را، سرشار میکند از عاشقی ... چقدر برایم سخت میشود دشت زیبا را بدون سرخی شقایق دیدن!

پرنیانِ جان، منم کلاغ رو خیلی دوست میدارم، خیلی زیاد، بقدریکه یکی از دیوارهای چهاردیواری ام فقط عکس سیاهان کوچک شده ... خلاصه که خیلی دوستش دارم

اما مهربان زاده عزیز
گاهی با بعضی حرفها و با تماشایشان (حتی اگر تکراری)، بقول یکی از کامنتهای قدیمی خودت که عنوانش برخاطرم نیس، فراموش میکنم هرچیزی که لازم باشد فراموش شود ... همیشه باغت جاودانه و پابرجا باشد.


هروقت مجالی شد رد پایت را برایم به جا بگذار ،پشت صنوبرها

سلام دوست عزیزم
می بینی چه حسیه ؟
دشت شقایق تا حالا از نزدیک ندیدم ولی وقتی شقایقی کنار یک جاده می بینم کلی ذوق می کنم ... وااااای شقایق ها رو !!!
خیلی قشنگنه
تو هم کلاغ ها رو دوست داری؟ خوشحالم که این را می شنوم اکثرا" کلاغ دوست ندارند ولی من خیلی خیلی دوستشون دارم. یکی دوماه پیش دو تا کلاغ اومدند روبروی یکی از پنجره های خونه ی من شروع کردند لانه ساختن ، درست بالای یک درخت کاج در حیاط ساختمان روبروئی ، مرتب می آمدم نگاهشون می کردم ببینم بالاخره این ساختمان سازیشان به کجا رسید. تا اینکه کلاغ مادر نشست روی تخمهائی که قرار بود جوجه بشن. هر روز می آمدم که بالاخره جوجه کلاغ ها رو ببینم . ندیدمشان. خورد به چند روز دیر آمدن های من به خونه و فراموشی من و گذشت زمان ... الان دیگه رفتند. هیچ کدومشون نیستند. خیلی حیف شد که جوجه هاش رو ندیدم.
چون به این سادگی نمی شه جوجه کلاغها رو دید . کلاغها خیلی روی جوجه هاشون حساس هستند .

فکر کن ! یه دیوار پر از نقاشی یا تصاویر کلاغ ! :))

حتما می یام می خونمت . مرسی از محبتت دوستم

تنها جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 13:42

راااااااااااااااااااااااااااااااااااستی پرنیان این مطلب های زیبا رو از کجا میاری؟واقعاشاعرانه و زیبا هستند.

با کمک سلولهای خاکستری مغزم از توی این روح پرشر و شور .

مرسی . لطف داری

صادق (فرخ) جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 14:02 http://dariyeh.blogsky.com

سلام .. پس شما هم برای رفتن ، دنبال بهانه هستی؟!!
صبح جمعه از خواب برخاستی و یادداشتی نوشتی و اکنون منتظری تا کسی بیاید و کامنتی بگذارد و بنویسد که داری تکراری می شوی و بعد هم شما این نوشته را بهانه کنی و مثل آن رفیق قدیمی ما بروی . نه خیر ، نمیشود ...
پرنیان عزیز هر نویسنده ای ممکن است روزی به این نتیجه برسد که دیگر حرفی برای گفتن ندارد . حتی بزرگترین نویسندگان جهان ، گاهی سکوت کرده و یا حتی در اوج از نوشتن دست کشیدند . آنها مغلوب شهرت و معروفیت خود شدند .... اما من و شما که مثل آنها نیستیم . ما برای دل خود نوشتیم و کم کم مخاطبانی یافتیم و دلبستگیهایی پدید آمد ... به همین سادگی !
من روزی که از وبلاگ اول شروع کردم تقریبا هر روز یک پست میگذاشتم . آن روزها خیلی حال روحی بدی داشتم و دست خودم نبود . آن نوشتنها به من کمک کرد تا حس کنم چندان هم تنها نیستم و الان که گاهی به آن نوشته ها مراجعه میکنم ، باورم نمیشود که برخی از انها را من نوشته ام.
اگر خودت خسته شده ای بهتر است از موضوعاتی غیر از عشق و لطافت احساس نیز بنویسی . نفرت و حسادت و بغض و خودخواهی و خیلی چیزهای دیگر هم در وجود ما هست . از نامهربانیهای روزگار و آدمها بنویس ... از تضادهای موجود در زندگی ... از تنهایی همان پرنده ای که در شهر دود و آهن و با وجود این همه صدای گوشخراش دارد هنوز میخواند و نغمه میسراید تا کسی مثل تو را با صدایی خوش از خواب بیدار کند ... از جاه طلبی آدمها و از خشم و سودجوییهایشان بنویس .... تو دیگر مثل روزهایی که نوشتن را اغاز کردی ، نیستی .
حالا دیگر دوستان و هواخواهانی داری و به نظرم نمیتوانی به تنهایی تصمیمی بگیری . یادت هست از فروشنده ی شیاد در کیش مطلب نوشتی ؟؟ همو که کفش آلستار قلابی را به تو فروخت ؟ حرف برای گفتن زیاد است و از یاد مبر که همه ی نویسندگان معروف نیز آثاری غیرقابل اعتنا هم دارند .
همیشه که نمی شود شاهکار آفرید ...
از شقایق نوشتی
تا شقایق هست زندگی باید کرد
و به نظرم تا شقایق هست ، باید نوشت و سرود .
بلبل هم دارد همان نغمه های همیشگی را میخواند ... گوش کن !! این همه سال داریم به نغمه هایش گوش میدهیم و باز خسته نمیشویم . زیرا در این نغمه های تکراری طراوت و امید و عشق هست . پرنیان عزیز
در قفس آپارتمانهای خویش باید نغمه ای خواند ... حتی تکراری ... ما بدون این نغمه ها ، خواهیم مرد .

سلام فرخ عزیز
صبح که اون جمله را برای آفتاب عزیزم نوشتم ، با خودم خیلی درگیر بودم. فکرکردم دوستان عزیزم می آیند اینجا ، وقت می گذراند ، محبت دارند، جمله جمله های من را می خوانند ، کامنت های پر از لطف و محبت می ذارن ، ولی انگار من همش دارم دور یک دایره می چرخم. چقدر از ماه و ستاره و گل و بلبل و عشق و دوستی و رنج و ... می شود نوشت؟
خیلی ... خیلی زیاد ، چون تمام این زیبائی ها پایانی برایش نیست، برای وصف یک احساس ناب آسمانی خیلی می توان نوشت . ولی خوانندگان پر از لطف من چه گناهی کردند؟ گاهی می روم سراغ روزمرگی ها، سراغ گلایه هایم که شاید کمی ژانر را عوض کنم. نه اینکه اجباری باشد برای عوض کردن این ژانرها، خودم دوست دارم گاهی راجع به مسائل اجتماعی هم بنویسم و بیشتر دوست دارم نظرات و تجربیات دیگران را بخوانم .
فکر کردم اینجا هر کسی که می آید آنقدر مهربان هست که به نوشته های تکراری من اعتراضی نکند. صبح با خودم درگیر بودم . الان هم اگر کسی به من بگوید ننویس یا سبک نوشته هایت را یک تنوعی بده ، با کمال میل می پذیرم. کما اینکه ایرج میرزا نوشته . البته من ایرج میرزا رو هر کاری می کنم نمی تونم حرفش رو جدی بگیرم. از بس اذیت می کنه ! :))))

نوشته اید که در مورد حسادت و نفرت و بغض بنویسم . باور می کنید این حسها را در خودم نمی یابم؟ حسادت که خدا را هزار بار شکر می کنم که در وجود من ننهاد. می توانست برای آدم شدنم این خصلت وحشتناک ، که غیر از خودم به هیچ کس آسیبی هم نمی رساند در وجود من خلق کند . ولی با تمام وجودم از او سپاسگزارم که به این شکل من را مورد آزمایش قرار نداد. از خوشحالی ، و از موفقیت دیگران عمیقا" خوشحال می شوم و نمی توانم حسرت خوشبختی کسی را بخورم. ولی در مورد نفرت شاید ... بله ، گاهی به نفرت هم رسیدم ، آنقدر که دلم خواسته خرخره ی طرف را بجوم، ولی آن هم داومی ندارد ، به محض اینکه احساس کنم طرف مقابل از کاری که کرده پشیمان است ، انگار نه انگار که دلم میخواسته با دستهای خودم بکشمش :))))
از نامهربانی های روزگار بنویسم؟ گاهی می نویسم، گاهی هم فکر میکنم این نامهربانی ها باید باشد.
وقتی غمگینم سعی میکنم مطلبی ننویسم. فکر می کنم من در مقابل خوانندگانم مسئولم . نباید بار اندوهی بر روح های خسته ی دیگران بگذارم. هر کسی به اندازه ی خودش دارد. نه اینکه صادق نباشم، شاید وقتهائی هم که ناراحت بوده ام از گوشه و کنار جمله هایم متوجه شده باشید. آدمم دیگر. دلم می شکند، دلخور می شوم، می رنجم ... مثل همه ی آدمهای دیگه.
ولی چون می دانم یکی دو روز که بگذرد با رنجشم کنار آمدم ، پس چه بهتر که ثبتش نکنم.

جالبه که برایتان بنویسم همان مطلبی که در مورد کفش های آل استار نوشتم، از همان زمان که فکر کنم بیش از دوسال می گذره ، ماهی نیست که من کامنت خصوصی نداشته باشم که آدرس یک نمایندگی اصل آل استار را از من بپرسند. در گوگل سرج می کنند و سر از اینجا درمی آورند و از من راهنمائی می خواهند. آنقدر که یک روز به خودم گفتم یک پست ثابت اول وبلاگ بذارم و آدرس نمایندگی آل استارهای اصل را بنویسم تا دیگر کسی مجبور نشود کامنت بذارد و بعد هم منتظر جواب من باشد.
الان هم می نویسم که اگر کسی با سرچ کردن به اینجا رسید مجبور به سوال کردن دوباره نباشد : خبابان جردن ، مرکز خرید الهیه
:))))
باور کنید من ننوشتم که نظر مساعد دوستانم را بر ماندن بگیرم. خودم می دانم چقدر مهربانید ، من هم به شماها وابسته شدم و خیلی وقتها در زندگی عادی و خارج از دنیای مجازی گاهی یاد همه ی شما می کنم. کافیست چیزی ببینم یک جائی که مربوط به نوشته ی کسی باشد ، آن شخص ناخودآگاه می آید توی ذهنم و همیشه هم عادت دارم وقتی کسی به یادم می آید ، برای سلامتی و آرامشش دعا کنم .
خدا دعا کردن را خیلی دوست دارد.

باز هم ممنونم. من اگر به جائی برسم که تصمیم بگیرم ننویسم ولی مطمئن باشید به شماها هر روز سر خواهم زد و سلامی خواهم کرد.

ضمنا" دیروز ناهار با دوست قدیمیتان بودم. حالش خوب است .
سرحال و خوب . نگرانش نباشید. برمیگردد انشاالله . هر وقت که دوباره به حس نوشتن رسید برمیگردد.

ممنونم فرخ عزیز. واقعا" از محبت شما سپاسگزارم. کجا بروم که دوستانی مثل شماها را دوباره پیدا کنم؟

حالا ببینم ایرج میرزا حرف حسابش چیه ؟
;)

ضمنا" امروز صبح از چهار و نیم بیدار شدم و زل زدم به منظره ی روبروم احتمالا" قاطی کردم :))))))))

خلیل جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 19:43 http://tarikhroz3.blogsky.com

سلام،

چه خوب ؛

" بگذار احساس هوایی بخورد... "

سلام

باشه

حمید جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 20:25

سلام
خیلی وقته نوشته هاتونو میخونم و اولین باره نظر میدم . امیدوارم همیشه به نوشتنتون ادامه بدین .
شخصیتتون خیلی برام جالبه . مثل عامه مردم نیستید و از اون شخصیت های خاص هستید , امیدوارم این خاص بودن باعث تنهاییتون نشده باشه چون خودم درگیر این قضیه هستم و غالبا یا من اطرافیانمو نمیفهمم یا اونها منو .
راستی اینو هم بگم که بخش نظراتتن هم خیلی فعاله و خوشحالم که یکیو دیدم که اینقدر با دقت نظرات رو میخونه و اینقدر با حوصله جواب میده .
تو این غروب جمعه آرزو میکنم دلتون شاد باشه .
یه پیشنهاد هم دارم برای وبلاگتون .فکر کنم یکی از آهنگهای آلبوم راز با صدای حامد فولادقلم مناسب وبلاگتون باشه .

سلام دوست عزیز
خوشحال شدم برایم کامنت گذاشتی . محبت کردی. دوستان خاموش وقتی به صدا در می آیند برایم جذابیت داره.
در مورد آدمهائی امثال من ، خیلی وقتها مجبور می شی خودت رو توضیح بدی برای دیگران تا به حقیقتت باور کنند. تنهائی هم داره ولی تنهائی هاش گاهی شیرینه.
هر کسی که می یاد اینجا و برای من نظر می نویسه من ازش ممنونم . از خواندن کامنت ها لذت می برم . ارتباط سالم و پربار و تاثیر گذار انسانهاست با هم. هیچ جای دیگه ای نمی تونی مثل این رابطه ها اونقدر صاف و صمیمی پیدا کنی. مگر اینکه کسی بخواد شیطنت کنه که اون هم فکر نمیکنم برای من پیش اومده باشه.
در مورد آهنگ وبلاگ نمی دونم این که می گید چی هست چون من خواننده های جدید رو معمولا" ترانه هاشون رو اصلا گوش نمی دم.
ولی باید چیز قشنگی باشه. از محبتت خیلی خیلی ممنونم از این پیشنهادت واقعا" سپاسگزارم . اما راستش رو بخوای آهنگ الان وبلاگم رو یکی از دوستان عزیز اینجا بهم هدیه داد یک روزی و مناسبتش اونقدر برام عزیزه (یک پستی بود که برای پدرم نوشته بودم) و محبتش اونقدر قشنگ بود که دلم نیومده هیچوقت عوضش کنم و هم اینکه یک بار این کار را کردم دوستان اعتراض کردند که ما فتح باغ رو با این آهنگ وبلاگ دوست داریم.
باز هم ممنونم . امیدوارم همیشه از خوندن اینجا خوشحال باشی.
برای آرزوها و دعاهای قشنگت خیلی خیلی ممنونم .

ایرج میرزا جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 21:00

سلام[sos]یعنی آیکون زهره ترک شدن

وای وای وای چه بد اخلاق
خب خودت گفتی منتظر بودی یکی بیاد بگه حرفات تکراری شدن . آهاااان . نباید میگفتم؟ پس از اون نظر؟؟؟

کی گفته حرفات تکراری شده ؟ خب دیوونه اگه حرفات تکراری و در نتیجه ملال انگیز بود مردم که بیکار نبودن بیان وقت بزارن فتح باغ رو بخونن . اصلن بگو تکراری . مگه هر چیزی که تکراری شد بده ؟ مثلا طلوع خورشید رو نگاه کن . هر روز . ملیونها ساله داره صبح به صبح یاعلی میگه خودشو میکشه بالا هن و هن تا غروب راه میره بعد با دلتنگی خدا حافظی میکنه واسه چی ؟ آیا این تکرار ملال آوره؟ هر روز به هم سلام میدیم . یا به قول فرخ آیا تکرار شقایق ملا آوره؟
این تکرار نیست که ملال آوره بلکه جهل و نفهمی دلیل تکراره که ملال آوره . شاید منظور حافظ هم همینه وقتی که میگه :
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی/ عشق داند که درین دایره سرگردانند . اگر حرفهات بوی عشق داد مثل نوای بلبل همیشه دلگشاست و اگر مثل عقلا مصلحت اندیشی کردی و خودت رو محور این صلاح دونستی بدون که سرگردانی (شریعتی) . هر چی دلت خواست بنویس . خوشی باشه یا دلتنگی . بنویس که چون از دل برمیاید بر دل خوانندگان مینشیند . انقدر هم نگو دوستان مجازی . اینجوری آدم فکر میکنه کسایی که میان اینجا وجودی توهمی دارن و واقعیتشون چیز دیگریه . برعکس . من فکر میکنم توی فضای مجازی آدمها چون از هم نمیترسن بدون نقاب میان و خود واقعیشونو نشون میدن . ( به استثنای چت رومها )
خلاصه که هر چه میخواهد دل تنگت بنویس . من یکی اگر هم کامنت نزارم خودت میدونی که همیشه خوندم . حالا لذت بردم یا حالم بد شده به خودم مربوطه . تو خودت باش ما هم خودمون .
راستی . تیر ماه اومد و ووووو مبارکهههه
اول . ماه تولدت مبارککککک
ولی یادت باشه سرم داد زدیااااا

سلام
باباااااا! مگه چی گفتم ؟ خدا نکنه زهره ترک بشی
اگه شوخی نبود مطمئن باش بهش فکر میکردم. ولی همیشه از طرف تو منتظر یک شوخی هستم.

طلوع خورشید هیچ وقت ملال آور نیست. صبح ها رو دوست دارم . همیشه فکر می کنم با طلوع آفتاب چه چیزهائی می تونه منتظرم باشه. حتی اگر هم هیچ چیزی منتظرم نباشه باز هم فردا همین فکر رو می کنم
خل ام دیگه :)))))

راست میگی . نباید بگم دوستان مجازی . اینجا خیلی وقتها از هر واقعیتی واقعی تره. اینجا مهربانی هاش خیلی گرمه. دوستی هاش خیلی قشنگه. مرسی که هستین همتون
برام همتون خیلی دوست داشتنی هستین. حتی دوستائی که چند ماه اخیر هست اومدند مثل هدی جون مثل نوامبر عزیز و اگر کسی را از قلم انداختم.

نوشته هام رو خوندی و حالت بد شده ؟؟؟؟ آره ؟؟؟؟
پس چرا بهم نگفتی ؟

آره والا این تیر ماه هم اومد . پختیم از گرماش واه واه

وای من سر تو داد زدم؟؟ جریمه ام کن. صد بار ار روی همه ی پست ها بشینم بنویسم با خودکار استدلر آبی که لعنت خدا هم نمی ارزه و پدر آدم در می یاد تا یک جمله بنویسه.

هدی جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 21:40 http://aftabgardantarin.blogfa.com

قریب به دو روزه که با یک تب ناخوانده دست به گریبانم اما اونقدر عزیز هستی که بیام و برات بنویسم که منم خیلی وقتا فکر کردم به رفتن ... نه فقط رفتن از ایران که رفتن به یه جای خیلی خیلی دور که دست هیچ کسی دیگه بهم نرسه ... و خنده داره که درست همون موقع به این نتیجه رسیدم که طبق قوانین فیزیک دورترین نقطه از هرچیزی روی کره ای به این گردی به نام زمین، درست همون نقطه ایه که روش وایسادیم!

عصری بی حوصله از این حرارت درونی توی حیاط نشسته بودم که دیدم از دوتا جوجه کبوتری که مدتی قبل متولد شدن (آخه ما دوتا کبوتر داشتیم که تخم گذاشتن و الان یه خونواده چهار نفره شدن!) یکیشون داره پرواز یاد می گیره ... هی می پرید بالا و نرسیده به یه متری دیوار میفتاد روی زمین ... خیلی شیرین بود ... می بینی؟ گاهی همین چیزای کوچیکه که با تمام کوچیکی به آدم نیرو و روحیه میده برای ادامه دادن!

با خودم فکر کردم احتمالا می تونم تصور کنم چرا با وجود این همه مشکلات عدیده در زندگی مردم کشورم بازم سن امید به زندگی در ایران از خیلی از کشورهای پیشرفته با اون همه امکانات بیشتره! چون ما هنوز در لابلای این تکنولوژی پرشتاب و بیروح قدرت دیدن زیباییها رو از دست ندادیم ...

ببخش بیشتر از این واقعا الان توانش نیست برای نوشتن ...

مرسی هدی جونم
واقعا" ازت ممنونم با این کسالت به خودت این همه زحمت می دی . چرا تب کردی؟ امیدوارم چیز مهمی نباشه .
می دونی فرار فایده نداره . هر جای دنیا که بری دلت برای همین هایی که گاهی خسته ات می کنه تنگ می شه.
چشمتون روشن . کبوترتون دوقلو بدنیا آورده.
ماه رو نگاه کن امشب چقدر قشنگه. البته امیدوارم هوای شهرت ابری نباشه .
مراقب خودت باش. انشاالله به زودی سرحال بشی

ایرج میرزا جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 21:43

عشق یعنی شب تعطیل و پشت بام و هوای خنک و خواب همراه با بوسه های چند پشه بر دست و پا تا خود صبح پدر عشق بسوزه

:))))
مگه هنوز هم کسی روی پشت بام می خوابه ؟ پشت بام های پر از دیش و کولر و مخازن آب و لوله های هواکش ها و ....
چطوری وسط این همه تکنولوژی خوابت می بره؟ :))))

تنها جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 21:50

آقا اجاره ما هم روپشت بوم میخوابیم...
راستی پرنیان عزیزمن ب این نتیجه رسیدم ک شما یک نویسنده هستی...اگه واقعا مطالب این وب ازسلولهای خاکستری مغزت از توی این روح پرشر و شور نوشتی واقعابهت تبریک میگم

واقعا" ؟ خوش به حالتون . البته من هم شبها پنجره ی کنار تختم رو تا ته باز می ذارم . خیلی با پشت بام فرقی نمی کنه تازه پشه هم ندارم از اون بدتر خطر سوسک هم تهدیدم نمیکنه.

اگه نویسنده ها بفهمند ... صد در صد خودکشی می کنند .
من کجا و نویسنده ها کجا تنها جان؟ ما فقط از دلمون می نویسم .

اما ازت ممنونم که من رو اینقدر خوب می بینی :)))

bijan جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 22:25 http://bijanshah.blogfa.com

گل

ممنون دوست عزیز

آهنگ وبلاکتون قشنگه

تنها جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 22:29

آرزو می کنم هیچ یک از
آرزو هایت برایت آرزو نماند....
تو هم برای آرزو هایم دعا کن...
....................................................................................

تو را به جای همه کسانی که نمی شناخته ام ، دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام ، دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن ، دوست می دارم
.
.
.

برای خاطر عطر گستره‌ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گلها
تو را برای دوست داشتن، دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام، دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت ، دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها ، دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال، دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن، دوست می دارم
تو را به خاطر دود لاله های وحشی
به خاطر گونه زرین آفتاب گردان
برای بنفشی بنفشه ها ، دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن ، دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم،دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام، دوست می دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره ها، دوست می دارم
تو را به اندازه همه کسانی که نخواهم دید، دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه تمام ستاره های آسمان، دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، به اندازه قلب پاکت ، دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن، دوست می دارم
برای خاطر جانوران پاکی که آدم نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن، دوست می‌دارم
جز تو که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی‌ تو جز گستره‌ای بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز
از جدارِ آینه‌ی خویش، گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فراگیرم
راست از آن‌ گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم.
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود...دوستت دارم

مرسی تنها جان برای شعرهای قشنگت

حمید جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 23:32

- متاسفانه من آهنگ وبلاگ رو نشنیدم و فکر میکردم وبلاگتون آهنگ نداره . حتما ایراد از مرورگرمه .
اگه ایمیلتون رو داشتم یکی از آهنگها رو براتون میفرستادم .

- دیگران رو نمیدونم ولی دلیل خاموش بودن خودم تو این همه وقت , جو خوب و صمیمی شما با نظردهنده ها بود , یه جورایی احساس غربت به آدم دست میده . مثل این میمونه که به یه مهمونی ای بری که تا حالا با هیچکدوم برخورد نداشتی ولی بقیه مهمونها سالهاست همو میشناسن و گرم صحبت با همدیگه هستن . ترجیح میدادم سکوت کنم که مبادا این خلوت قشنگ بهم بخوره .

- من 2ساله مدیر یکی از وبلاگهای دانشجویی هستم و چندهزار نظری رو پاسخگو بودم و بحث کردم .برام خیلی جالب بود که تو فضای مجازی آدمها میتونن همونی باشن که دوس دارن و اینجا کمتر چیزی برای محدود کردن نظرات و صحبتهاشون وجود داره و خیلی راحتتر از محیط واقعی میتونن از افکار و طرز نگاهشون صحبت کنن .

باید با اینترنت اکسپلورر باز کنید تا آهنگ وبلاگ رو بتونید بشنوید.

اینجا مدلش اینجوریه که اگر کسی کامنتی بذاره که دوست دیگه ای دوست داشته باشه نظری در موردش بده ، کاری به تازه وارد بودن و قدیمی بودن نداره، با اون آدم جدید ارتباط برقرار می کنه. اینجا هیچ کس از اول همدیگه رو نمی شناخته همینجوری با هم دوست شدند. کسانی هم بودند که حوصله اشون سر رفت از جو اینجا و رفتند و دیگه خبری ازشون ندارم . مگر اینکه اونها هم خاموش می یان و من متوجه نمی شم.
آدرس ای میلی که خواسته بودید :
parvazenegah@yahoo.com

صادق (فرخ) شنبه 1 تیر 1392 ساعت 00:32

از کامنت ایرج میرزا فهمیدم که در تیرماه به دنیا آمده ای ... مثل من که در همین ماه متولد شدم .
تبریک میگم ... اما تیریها کمی غیرعادی اند . یعنی همه بهم میگن که غیر عادی هستم و خودمم به این موضوع اعتراف دارم.
ماجرای کلاغها و جوجه هاشون قصه ی مفصلی داره ... والدین جوجها رو تا دو سه هفته تنها میذارن و میرن . چون جوجه ها بوی بدی دارند و تن شون کرم میذاره و بعد جوجه ها از همون کرمها تغذیه میکنند . کم کم که بزرگتر شدند و بال و پری درآوردند ، مامان و بابا بر میگردند و زندگی شیرین میشود .
کلا کلاغها مرموزند و نمیشه به راحتی برای شناخت زندگی و مسائل خصوصی شون وقت گذاشت . مطمئنم اگه ما روحیات و اخلاق اوها رو داشتیم ، با اون اتحادی که دارند ، دنیا رو زیر و رو میکردیم . من از هوش و تدبیر کلاغها خیلی چیزها دیدم و گاهی در قبال اون تدابیر ارزشمندشون احساس عجز میکنم . بیا آرزو کنیم شبی بخوابیم و فردا در هیبت یک کلاغ از خواب بلند بشیم ... هم عمری سیصد ساله خواهیم داشت و هم میتونیم بر سروی بلند و زیبا لانه ای بسازیم در حد لالیگا و بعد از اون بالا به علافی آدمها بخندیم و قارقار جانانه ای سر بدیم . کسی چه میدونه ؟؟ شاید این آرزوی ما برآورده بشه !؟
در ضمن خوشحالم که اون دوست قدیمی حالش خوبه ... خبری خوب بود که از شما رسید . ناهاری هم که خوردید ، نوش جان

تیری ها عجب و غریبند؟ :))) باید از اطرافیانم بپرسید . احتمالا" می گن آره خوب ;)
داستان کلاغها برام جالب بود . نمی دونستم این چیزهائی را که گفتین . وای چقدر عچیبند این کلاغها . برای همینه که ما به ندرت یک بچه کلاغ می بینیم . من دیدم کلاغها نیستند و پیداشون نیست. خیلی برام عجیب بود که به این زودی جوجه ها بزرگ شدند و خانوادگی کوچ کردند و رفتند و عجیب تر این بود که آشیانه ای که با این سختی درست کردند رو رها کردند و رفتند . اتفاقا" امروز صبح باز هم رفتم نگاه کردم خبری ازشون نیست. ولی من دلم نمی خواست کلاغ باشم . خیلی عمرشون طولانیه . عمر طولانی خسته کننده است . سیصد سال ؟؟؟ وای !!!

ممنونم از محبت شما .

پرنیان دل آرام شنبه 1 تیر 1392 ساعت 10:30

با نیمی از قلبم دوستت دارم

با نیمی دیگر خاکسترت را بر باد می دهم

میان این دو نیمه

با دهان زنی زیبا می خندم






دستت را اگر به سویم دراز کنی

گمان نمی برم عاشق شده ای

نگاهم اگر کنی

گمان نمی برم که می بینی ام

قصه اگر بگویی

یاد مهتاب و ماه و شب نمی افتم

. . .



صدایم اگر می کردی

شاید شعری تازه می نوشتم . . .


"آیدا عمیدی"

مرسی پرنیان عزیزم
خیلی قشنگ بود

پرنیان دل آرام شنبه 1 تیر 1392 ساعت 10:37

اول از همه ماه تولدمون مفالکاااااااااااااااااااااااااااااان




تازشم منم قبول دارم که تیری ها عجیب غریبن
یعنی به این حس در مورد خودم رسیدم که بعضی روزها حال و اوضام دست خودم نیست

مامانم چند روز پیشا به یکی از اقوام که پرسید چرا این این شکلی شده از سر کار برگشته (منو می گفتنا :))))))
گفت هنوز بعد این همه وقت متوجه نشدی این (منظورشون بازم من بودا) یه روز خوبه یه روز بد - یه روز شاده یه روز الکی غمگین - آدم تکلیفشو باهاش نمی دونه

یعنی یه همچین آدمی ام من


تازه ترشم اینکه بهتون حق نمی دم اینجا رو رها کنید و منتظر بهانه باشید که یکی بگه حرفاتون تکراریه و دیگه تکرارشون نکنید

به این جهت که شما اولا در مورد ما خواننده های پر و پا قرصتون مسئولین و طبق قوانین جزایی در صورت دیدن عملی شبیه به این جریمه می شید

و مزید بر این ها اینکه اگر دوستی یا رهگذری یا هرکسی از متنی که نوشتید یا شعری که گذاشتید - برداشتی کرد که باعث رنجشتون شد - به دل نگیرید - به این فکر کنید شاید اون شخص اون لحظه در حالت خوبی نبوده - غمگین بوده - دلش از جای دیگه پر بوده و سر نوشته های پر امید و پر از عشق شما که به نظرش تو اون خوش نیومده - خالی کرده

دیگه اینجوریاس مادر جان
یه سال دیگه م گذشت - پیرتر شدیم شوخی کردم - یه سال دیگه گذشت از کنار عزیزهایی مثل تو بودن و چقد خوشحالم که دوستی هامون بیشتر کهنه بشه اما بوی کهنگی به خودش نگیره

مرسی پرنیان عزیزم
تولدت مبارک . امیدوارم همون شبهای مهتابی که تیرماهی ها دوستش دارن برات سرشار از ستاره های امید و عشق باشه.

دوست عزیز که کامنت گذاشتند به اسم آقای حمید که مطمئنم کامنت ها رو تو می خونی همیشه، نوشتند که مدتهاست خواننده ی خاموش بودند و از رابطه ی بین دوستان این وبلاگ خوششون می یاد. می خواستم بگم پرنیان دلارام عزیزمان هنوز نیومده . اون و آفتاب جون فعال های فتح باغند همیشه و البته بقیه دوستان نیز .
می بینی ؟ داریم تند تند پیر می شیم ؟؟
کی باورش می شه من الان ... ساله شدم!
سانسورش کردم تا یهو سورپرایز بشن همه . آدم که سنش رو یهو لو نمی ده! :))))
اگر چه من همیشه با شجاعت تمام همیشه می گم. خیلی هم خوشحالم. تازه هر کی هم می شنوه می خواد مثلا" دلداری بده با مهربانی می گه ولی اصلا" بهتون نمی یادا! فکر میکنه اینجوری عمق فاجعه شاید کمتر بشه :))) ولی من فاجعه ای نمی بینمش . هر روزش قصه ها داشته برای ما.
خوب بگذریم ...
مرسی عزیز دلم

نوشته های پراکنده شنبه 1 تیر 1392 ساعت 10:50

سلام
حال شما؟
خوبید؟
بازم مث همیشه نوشته ای زیبا
و منم هیچی نگم بهتره
امیدوارم آخر هفته خوش گذشته باشه
بهم سر بزنین آپم
شاد و سربلند و عاشق باشید

سلام
مرسی . ممنونم ازت
حتما " می یام و می خونمت .

تنها شنبه 1 تیر 1392 ساعت 11:20

سلام پرنیان عزیز....امـــــــــــــ ؛میگم ک مگه تولد شما 20 تیر نبود؟؟؟؟؟ من فکرکردم ک 20 تیری هستیدشما؟

درست فکر کردی تنها جان.
دوستهای مهربون من همیشه از اول تیر شروع می کنند ...

تنها شنبه 1 تیر 1392 ساعت 11:44

____________.♥.
____________.♥♫♥.____________.♥. *
____________.♥♫♥♫.______-.♥♫♥. *
____________.♥♫♥♫♥._-.♥♫♥♫. *
_____________.♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥. *
______-.♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥. *
_.♥♫♥♫♥♫♥♥♫♥♫♥♫♥♥♫♥♫♥. * . *
______-.♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥. * . * . * ..
___________.♥♫♥♫♥♫♥♫♥♫♥. * . * . * ..
____________.♥♫♥♫♥._-.♫♥♫♥. * . *. * . * ..
____________.♫♥♫♥.______-.♥♫♥. * .* ..
____________.♥♫♥.____________.♥. * . * .
_____________.♥

┊  ┊  ┊  ┊
┊  ┊  ┊  ★
┊  ┊  ☆
┊  ★

به به ... چه خوشگل . مرسی مهربون

هاتف شنبه 1 تیر 1392 ساعت 13:00

سلام
بعضی وقت های صداقت های ما جای خودشون رو به تعارفات میدن...
من چون با کسی تعارف دارم هر چی بگه که مخالفش باشم باز هم تاییدش میکنم و خوب اینطوری هم از صداقت خودم دور میشم...
خودمون رو که بعضی وقت ها فریب میدیم دیگه...

سلام
گاهی وقتها هم بحث بی فایده است . ترجیح می دهی سکوت کنی و لبخند بزنی . این نشان دهنده ی عدم صداقت نیست. گاهی وقتها اتفاقا" لازمه . چه لزومی داره ما عقیده مون رو به کسی ثابت کنیم که درک درستی از اون هیجوقت نخواهد داشت؟

قندک شنبه 1 تیر 1392 ساعت 13:07 http://ghalamgoon.blogfa.com

با سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز
اسم اون پرنده بلبل خرما است که از پرندگان مهاجر خوزستان به تهران است که در زمان جنگ توسط هموطنان خوزستانی آورده و رها و تکثیر شده است.این پرنده قبلا در تهران و شهرستانها وجود نداشت و بومی خوزستان بود. درود بر شما

سلام
جدی ؟ نمی دونستم . یه چیزی شبیه بلبله ولی مثل بلبل هم نمی خونه . ممنونم که گفتین . اطلاعات در مورد پرندگان زیاد شد . فرخ عزیز هم در مورد کلاغها چیزهای جالبی نوشته بودند.

november شنبه 1 تیر 1392 ساعت 13:22 http://november.persianblog.ir

تبریکات بسیار بخاطر نوشدن نفس هایت ....
بازگشتنت به آغاز و رفتن به دور بعدیِ زندگی ...
با این امید که هرگز خمیده مباد قامت رویاهای صورتی ات ...

و مبارک باشه تولد سایر تیری ها "پیشاپیش"


پرنیانِ جان وقتی میخواستم اسمی واسه وب بگذارم فهمیدم خیلیا کلاغ دوست دارن چون هرنامی از کلاغ برمیگرفتم قبلتر یکی انتخابش کرده بود!!! راستی اگه ی چیزایی از درسهام تو ذهنم درست مونده باشه این سیاهان کوچک دوست داشتنی، کلاغها نهایت 70 سال عمر میکنن!!

پشت بام خوابی هم هیجان خاص خودش رو داره که البته فقط تجربه پشت بام نشینی رو دارم که به خیلی قبلترها برمیگرده. یادم میاد یک سال خیلی از امتحانای خردادو روپشت بوم میخوندم ، آخرشم چندخط نامه واسه خدا مینوشتم که مثلاً کمکم کن امتحانمُ خوب بدم اونم با دست خط من درآوردی که اگه کسی پیداش کرد نتونه بخونه بعدشم مسپردمش دست پشت بوم و نسیم و باد.فکـــــــــ کـــُـــن چه کارایی میکردم

راستی شماره 2: کاشف بعمل اومده بهترین شرایط بلوگ اسکای اینه که هرچقد بخوای میتونی کامنت بنویسی اما پرشین ما کرنمتر 1024 حرفی واسه آدم راه میندازه

مرسی نوامبر عزیزم . هنوز بیست روز دیگه مونده که به دنیا بیام . هنوز تو دل مامانمم ;) ولی خیلی محبت داری و من ممنونم ازت

یک دوست عزیز و دوست داشتنی دارم که از دوستان قدیمی وبلاگیم هست اسم وبلاگش یه زمانی بود جوجه کلاغ . هم خودش رو دوست داشتم و دارم و اسم وبلاگ قدیمی ش رو .
ولی من شنیدم کلاغها 300 الی 400 سال عمر می کنند.

حالا بذار من برات یه خاطر پشت بامی شیرین تعریف کنم . موقعی که دختر دبیرستانی بودم توی خونه ی ما یکی دو صندوق آلبالو گرفتند و باهاش مربا درست کردند و یک قسمتی ش رو هم خشک کردند که آلبالو خشکه بشه. یکی از دختران فامیل که خیلی با هم دوست بودیم تابستان اون سال اومد خونه ی ما برای یکی دو هفته ای مهمانی . بعد ما هر روز عصر کارمون شده بود که دوتائی می رفتیم روی پشت بام و یواشکی دخل آلبالوها رو می آوردیم و هسته هاش رو پرت می کردیم توی کوچه که آثار جرم نباشه و بماند چقدر می خندیدیم به این کار مسخره و چقدر خوش می گذشت . بعد از چند روز که اومدند ببیند آلبالوها خشک شده یا نه . چند تا دونه آلبالو بیشتر توی سینی ها نبود . که یادمه بهمون گفتند پس بگو جیم می شدین کجا بودین ! مشغول آلبالو دزدی بودین ! :)

در مورد بلاگ اسکای هم بله دیگه مگه نمی بینی این کامنتهای متری که ما می نویسم برای همدیگه رو؟

november شنبه 1 تیر 1392 ساعت 13:59

عجب دزدیه ترشی

آخ ... آره . اولش فکر کردند گنجشکها خورده بودند ، بعد که به قیافه ی ما دوتا دقت کردند متوجه شدند دزد خانگی بوده ! :)))))

پژمان شنبه 1 تیر 1392 ساعت 16:13 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام
چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود
چه خوب که میشه دوباره اینجا نوشت
..............
چقدر این عشق را تجربه کرده ام من.........

سلام پزمان عزیز
و چقدر این جمله های قشنگت در این لحظه بر دلم نشست .

مرسی

ونوس شنبه 1 تیر 1392 ساعت 17:56 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام پرنیان عزیزم
امیدوارم که همیشه هوای حوصله ات بهاری باشه و خدانکنه که هوای دل پرنیان ما ابری بشه
اینجا قلب پرنیان عزیزه
با همه وجود میشه پی به روح زیبات برد

سلام ونوس مهربانم


مرسی گلم

تنها شنبه 1 تیر 1392 ساعت 20:19

چه زیبا نقش بازی می کنیم ...
و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم ؛
حتی خدا هم
از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است ...

سلام تنها عزیزم

مرسی .

باران یکشنبه 2 تیر 1392 ساعت 11:27

واااالا!
یه مدتی بریم هواخوری اصلن!
.
.
سلاملیکم ..

سلام قربان
کجا ؟ ما رو هم ببرین لطفا"

سمیه یکشنبه 2 تیر 1392 ساعت 15:26 http://somayeh33.blogfa.com

عالی بود وبسیار زیبا

مرسی دوست عزیزم

تنها یکشنبه 2 تیر 1392 ساعت 20:36

آخ جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون...من اولین کسی هستم ک نیمه ی شعبان رو بهت تبریک میگم؛البته همین طور ب همه ی دوستای عزیز:ویس عزیز,محمود عزیز,الهام عزیز,رهای عزیز, یکتا عزیز,زهره ی عزیزم,لیلا عزیز,مهرباران عزیز,استاد فرید عزیز, فرینوش بانوی عزیز,سیده لطافت عزیز,پاپیون عزیز,ایمان عزیز, احسان عزیز,بهار ِآرزو عزیز,ن . ن عزیز,باران عزیز,حسن عزیز, زین العابدین عزیز,آذرخش عزیز,علی عزیز,به چمنزار بیاک اسمشونو نمیدونم ولی عزیز:) ,مشنگ خان عزیز,مریم عزیز,پری کاتب عزیز, مهدی عزیز,مرتضی عزیز,حسین عزیز,مهتاب عزیز,لیلیتا عزیز, موموعزیز, میلناعزیز,O.Akbari عزیز,محمدعزیز,زولیت عزیز, فرینازعزیز,اقدس خانوم عزیز,پژمان عزیز,احساس سوختن ک نویسندش غریبه است ولی عزیز:) ,نرگس عزیز,باران پوش عزیز, نوید عزیز,ونوس عزیزم,علی عزیز,شبنم بهارعزیز,فرخی عزیزم, Alirezaعزیز,گنجشکماهی عزیزم,آقای محمدی عزیز(قلمبه), ققنوس عزیزم,صادق هزاری عزیز,سایه عزیز,مهردادعزیزم, خودم عزیز,رویا عزیز,بی ستون عزیز,هدی عزیزم,هاتف عزیز,اردشیر عزیز, نوامبرعزیز,حبیب عزیز,تـلارعزیز وهمه ی عزیزانی ک از قلم انداختم...........کف کردم
چقدر دوست داری پرنیان گلم

سلام
اول و چندمش زیاد مهم نیست . مهم اینه که تو خیلی مهربونی . این همه اسم رو از کجا پیدا کردی؟
دونه دونه رفتی لینک ها رو سر زدی ؟ آخی ... چه حوصله ای !

مرسی تنها جان. من از طرف خودم و همه ی دوستان عزیزم از تو تشکر می کنم و عید رو بهت تبریک می گم . امیدوارم در این شب مهتابی به بهترین و قشنگ ترین آرزوت دست پیدا کنی .

تنها یکشنبه 2 تیر 1392 ساعت 20:37

کـم کم دلـم از این و از آن سیر می‏شود
با چشـم مهربان تـو تسخیر می‏شود
این خواب‏ها که همسفر هر شب من است
یک روز مو به مو همه تعبیر می‏شود
فرصت گذشت وقت زیادی نمانده است
تعجیل کن عزیز دلم دیر می‏شود
--------------------------------------------------------------
ای آنکه از دیار من آخر گریختی
چون شد که از تو باز نیامد نشانه ای
از بعد رفتنت نشناسم جز این دو حال
رنج زمانه ای و گذشت زمانه ای
در کوره راه زندگیم جای پای توست
پایی که بی گمان نتوانم بدو رسید
پایی که نقش هر قدمش نقش آرزوست
کی می توانم اینکه به هر آرزو رسید...
افسوس ! ای که عشق من از خاطرت گریخت
چون شد که یک نظر نفکندی به سوی من
می خواستم که دوست بدارم ترا هنوز
زیرا به غیر عشق نبود آرزوی من
بیچاره من ، بلازده من ، بی پناه من
کز ماجرای عشق توام جز بلا نماند
از من گریختی و دلم سخت ناله کرد
کان آشنا برفت و مرا آشنا نماند
نادر نادرپور

مرسی برای شعرهای قشنگی که به اشتراک گذاشتی .
شبت پر ستاره

مونا یکشنبه 2 تیر 1392 ساعت 21:50

نخونده پست تونو سلام خانمی جون بعد از اندی وقت سرنزدن به نت ووبلاگ ای مختلف اینجاوشما همیشه اولین می بدون اغراق شما اون حسه خوبه این خوبیننننننننن

سلام
حالت چطوره ؟ خوبی ؟
امیدوارم خوب باشی و سرحال و سلامت .
مرسی عزیزم

آفتاب یکشنبه 2 تیر 1392 ساعت 22:00 http://aftab54.blogfa.com/

کامنت ها رو ببین بعد بگو می خوام برم

چی بگم لیلا جون ؟
این محبت دوستان قابل جبران نیست. همه ی شما بزرگوارید و با محبت

تنها دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 09:59

تنهایی تنها کسی است که در تنها ترین لحظات تنهایی ام تنهایم نمی گذارد...
.
.
.
انسان ها تنهاییت را پر نمیکنند فقط خلوتت را میشکنند هرچه انسان های اطرافت بیشتر باشند خلوتت آشفته تر و تنهاییت بیشتر میشود...

تنها جان ، رهایش کن این تنهائی را

raha دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 11:03

salam parniyan jan delat hamishe shad va labet be khande bashe

سلام رها جونم
مرسی برای این دعای قشنگت ... سعی میکنم همش بخندم .
تو هم مراقب خودت باش عزیزم

aramesh دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 12:36

سلام
وبلاگ به شدت احساسی و خلاقانه و خودمانی است!
تا حدی که چیزی در حدود سه چهار ساعت وقتمو برای این وبلاگ گداشتم
تبریک بابت این موضوع...
دقت که می کردم چند تا کلمه خیلی تو نوشته هاتون موج میزنه
خدا - آسمان - جدایی (خطوط موازی) - عشق - انسانیت - آرامش - کودکی
تکاپو روزانه - غمی پنهان - امیدبه فردا - و در جمع بندی همه اینا "زیبایی"
و ترکیب اونا باعث بوجود اومدن نوشته های زیبای شما شده
بازم تبریک!
نمی دونم تا چه حد به خوانندگان خودتون اجازه می دید از شما سوالاتی درباره خودتون بپرسند ولی می خواستم خیلی ساده و خودمونی بپرسم این روزا رابطه شما با عشق زمینی تان در چه مرحله ایست؟چقدر درگیر این موضوع هستید و چند سوال دیگه
خیلی به این موضوع امیدوارم که بی پرده و خودمانی مثل همیشه جواب بدید(اگه هم خیلی سخت بود خصوصی جواب بدید)

سلام دوست عزیزم
ممنونم برای این دقت و زمان و وقتی که گذاشتی .
در مورد سوالی که کرده بودی دوست عزیزم، سوالت خیلی کلی ست . عشق زمینی من زیاد دارم ، دوست داشتن هایم بدون مرز است و می رود و می رود تا می رسد به عشق . آدمهای زیادی هستند اطرافم که عاشقشان هستم. افراد خانواده ام و بعضی از دوستانم، گیاهانم و ...
من همیشه در حال ساختن عشق هستم برای خودم، یک دلیل اساسی اش هم این است که بتوانم قلبم را تا آنجا که می توانم از کینه ها خالی کنم.
من جوابت را دادم ولی دوست عزیزم سوال تو اونقدر خصوصی بود که مثلا" یک نفر میزان حقوق ماهیانه ی یک نفر را در یک جمع بپرسد!

:)))
خوشحالم که اینجا رو قابل خواندن دونستی

تنها یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 22:48

هیچ جایی صمیمتی رو ک اینجا وجود داره نداره....خوشحالم ک باهات آشنا شدم :)))

گلی پنج‌شنبه 20 تیر 1392 ساعت 23:53 http://abnabatchobii.blogfa.com

احساس دل آدمه...نه پیر میشه نه میمیره .و نه تکراری......................

قشنگ بود . مرسی دوست عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد