فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

جنس ضعیف ...


من یک زنم ، جنس دوم، جنس ضعیف، موجودی که تصور می شود مغزش از جنس مخالفش کوچکتر است. قلبی دارد  به وسعت تمام وجودش که دوست می دارد، عاشق می شود، می شکند، می بخشد، و باز هم دوست خواهد داشت و عاشق خواهد ماند. من یک زنم که قادر است بزرگترین احساسات و عمیق ترین و ناب ترین عشقها را در دلش بپروراند بدون  هیچ انتظاری، و در عشق هایش سراپا ایثار باشد. موقعتیش، فرصت هایش، آرامشش، امنیتش و ... را به خطر می اندازد برای کسی یا کسانی که دوستشان دارد. من یک زنم ، جنس دوم، جنس ضعیف، کسی که می بخشد، تمام کسانی را که قلبش را می شکنند و به خاطر عظمت عشقش از صمیم دلش برای آرامش و سلامتیشان دعا می کند .من یک زنم، کسی که در تاریکی شب و خلوتی یک کوچه در روز از بیم مزاحمتهای خیابانی امنیتش همیشه در خطر است، کسی که اگر چه قادر نیست گاهی در یک شیشه خیارشور را باز کند اما می تواند تا مرز مردن، یک موجود زنده به دنیا هدیه دهد. و زمانیکه این هدیه ی کوچولوی دوست داشتنی را می بیند لبخند می زند و تمام دردهایش را فراموش میکند و تا آخرین نفس عاشق باقی می ماند. می تواند از یک مرد برای خود، خدای روی زمینی بسازد و دلخوش این باشد که در اندوهبارترین لحظه های زندگی شانه ای قوی خواهد داشت برای تکیه کردن و باز ادامه دادن ... همان مردی که گاهی پرده های اطاق را محکم می کشد که نکند کسی از فاصله های دور اندام او را ببیند و نام آن را غیرت می گذارد،  آخر یک زن هنوز نمی داند که تمام دارائی او اندام اوست و اگر روزی در معرض نگاه بیگانه ای قرار گرفت ، یعنی تمام هستی اش را به باد داده است. یک زن نمی داند که روحش مسئله ی مهمی نیست در هستی اش.  و یک زن نمی داند که دوست داشتن، بهترین دلیل نادانی ست برای کسی که جنس ضعیف می نامندش، و یک زن نمی داند که نیروی عظیم عشق هایش در کجای کائنات نگه داشته خواهد شد ، شاید برای یک روز مبادا!   


من یک زنم همانی که سیبی را از درخت چیدم و گناه بوجود آمد.


من یک زنم خالق گناه، فرشته ی گناه، نادان ، دیوانه ، ضعیف  و عاشق .


بعد نوشت : سکوت رساترین فریاد یک زن است. وقتی شروع به نادیده گرفتن کسی می کند، این نشان می دهد که واقعا" صدمه دیده است.

نظرات 34 + ارسال نظر
پرنیان دل آرام جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 22:01

سلام چقدر حقیقی نوشتید از زن از عشقی که یه جایی توی کائنات نگه داشته شده از زنی که فرشته ی گناه می دونند اونو اما برای به دست آوردنش حاضرند خودشونو کوچیک هم بکنند

واقعا گاهی تو کشف آدمهای مذکر اطرافم هم می مونم هرچقدر بیشتر بهشون به خلقتشون فکر میکنم کمتر به نتیجه می رسم

این شعر خانوم کردبچه رو خیلی دوسش دارم

می نویسمش براتون


زن
زاییده نمی شود
ساخته می شود
و دختری که صدای گریه های عروسک تازه اش
از تمام شریان هایش عبور می کند
چه دیر می فهمد اگر گل های چادر مادرش را
محکم تر بو می کرد
هیچ وقت گم نمی شد
و چه زود یاد می گیرد لالایی های تازه اش را
باید خرج آجرهای خانه اش کند
تا مدادهای رنگی دخترش
سقف ها را با درد کمتری روی دیوارها بکشند


می دانم
قرار بود هیچ وقت برای تو لالایی نگویم
تا صبح ها به خاطر پرهای خیس بالش من
به رنگ آسمان شک نکنی
و به آوازهای غمگین پرنده هایی
که هرشب تخم های شکسته می گذارند


قرار بود هیچ وقت لالایی نگویم
چیزی نگویم
اما در گلویم آوازهای هزاران پرنده ی مرده گیر کرده است
و زندگی دست هایش را
هر شب دور گردنم قفل می کند و کلیدش را
خانه های کوچک نقاشی های تو قورت می دهند .



لیلا کردبچه

کافیست ترا به نام بخوانم
تا ببینی لکنت عاشقانه ترینِ لهجه هاست
و چگونه لرزش لب های من
دنیا را به حاشیه می برد
...

سلام پرنیان عزیزم
الان آقایان هم حتما همین نظر را دارند و بارها از خدا پرسیده اند که آخه این چی بود خلق کردی؟

و تمام اینها برای اینه که ما دنیاهامون با هم متفاوته. ولی چیزی که هست اینه که هیچکدوم بدون هم رشد نخواهند کرد. زن و مرد در کنار هم می تونند بزرگ بشن ، می تونند به اوج برسند، می تونند به نهایت شادی برسند ، می تونند به نقطه ی امنیت برسند ، به شرط اینکه چیزی برای دادن به هم داشته باشند ، در غیر اینصورت فرو رفتن برای هر دو خواهد بود. و اولین شرط این بزرگ شدن حضور عشق است و در کنارش اعتماد و احترام.

یک دوست شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 00:18

زن بودن مثل ققنوس بودن است
هی آتش میگیری و باز نا امید نمیشوی
و از خاکسترت زن متولد میشود

زن قداست دارد
برای با او بودن باید مرد بود نه نر

می بینی عزیزم
زن بودن قداست دارد
برای با او بودن باید مرد بود نه نر

زیباترین جمله کوتاهی که در باره زن میتوان گفت
و ببخشید که با متن شما همخوانی ندارد

یک مرد اگر قرار باشه یک بار آتش بگیره تمام چارچوب وجودیش به هم می ریزه. آرمانهاش تغییر می کنه و وقتی نگاهش می کنی می بینی به یکباره خورد و خمیده شد. اما یک زن هر بار که خاکستر می شه ، خودش رو جمع می کنه و دوباره می سازه بدون اینکه دلیل خاکستر شدنش را فراموش کنه و به خاطر همون دلیل شاید ادامه می ده. چون ایمانش را به عشق از دست نمیده ، چون فکر می کنه تنها عشق روی پا نگهش می داره. و رنج های قبلی ، زخمهای دائمی و ابدی می شه بر روح و گاهی جسمش، اما باز زندگی می کنه ............
(من این زندگی را در نگاه مادرانی که فرزند از دست دادند زیاد دیدم)

«برای با او بودن باید مرد بود» .
یک زن نیاز به یک «مرد» دارد ، برای تکمیل شدن، برای رشد کردن، برای زن ماندن. حتی اگر گاهی لازم است نر هم شود برای جسم ماده ی خود احترام قائل باشد ، آخر زن در بعضی ابعاد خیلی شکننده است!

گاهی وقتها هیچ وقت هیچ کس از عمق دلتنگی ها و دلشکستگی های یک زن باخبر نخواهد شد ، زیرا زنها هنرپیشه های خوبی هستند برای اینکه وانمود کنند چقدر خوشحالند .

با متن هم خوانی داشت اتفاقا". خیلی حرفها داشتم برای گفتن دراین پست ولی سعی کردم کوتاهش کنم.

مرسی دوست عزیز

... شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 06:16

سلام

اینطوری در مورد زنها نگو ...
به نظر من خدا بعضی از صفاتش رو که در هیچ موجود دیگری نمیشده به ظهور برسونه در زن به ظهور رسونده . یعنی هیچ موجود دیگری توانایی به ظهور رسوندن اونها رو نداشته .
هیچ زیبایی ای بالاتر از زیبایی مادر نیست

خودت هم به پرنیان گفتی که ما مردها و زنها همدیگه رو نمیشناسیم . برای همینه که منظور از کشیدن پرده و... رو متوجه نشدی . این توهین نیست . این یعنی دوستت دارم . این یعنی یه جور حمایت . یعنی تو برام مهمی . یعنی تو فقط مال من باشی . یعنی تو حریم منی و....

با این حرفت که مردها زنها رو درک نمیکنن موافقم با این تممیم که بالعکس زنها هم مردها رو درک نمیکنن و گاهی با یک حرف و یا یک حرکت خرد و خمیرش میکنن و هرگز هم متوجه نمیشن . حتی بعد از اینکه بهشون تذکر میدی

کلا باید گفت مهربونی و مهرورزی کمرنگه . چه بین زنها و مردها ، چه بین دیگر اعضای جامعه .
آه از این دم سردیها خدایا

در آخر باید بگم که : اگر دست تو قطعه ای طلا بود و همه مردم دنیا گفتند اون فقط یه تیکه سنگ معمولیه تو گوش نکن . با طلای در دستت شاد باش

زن یک موجود مقدس است؛ نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستو قایم می کنی تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد، حتی اگر گران بخرند. اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛ به آنکه دوست دارد
زن یک موجود آزاد است.

به نظر من هیچ زیبائی بالاتر از زیبائی «زن بودن و زن ماندن» نیست. فقط نباید نام «زن» را یدک کشید، بلکه باید «زن» بود!

مردی که پرده را می کشد که کسی جسم زنی را که فکر می کند در مایملکش است را نبیند همان مردی ست که اگر همسرش از صبح تا آخر شب مشغول کار باشد ، باور دارد که این وظیفه ی اوست، حتی اگر آخر شب از خستگی از پا درآید فکر می کند تمام اینها جزو وظایف اوست و مردانگی اش اجازه نمی دهد در انجام کارها با همسرش همراهی کند و من معنی این دوست داشتن ها را هیچوقت نمی فهمم. دوست داشتن هائی که محدود به موارد خاص می شود.
ضمن اینکه در بیشتر روابط بین یک زن و مرد معمولا" آقایان موقعیت شغلی خود را در اولویت می دانند و این کار را یه کمی خراب می کند.

من مدتیست ذهنم درگیر ماجراهای زندگی زنی شده که از همسرش کتک می خوره (همسر تحصیل کرده و با ظاهری کاملا" با شخصیت)، و وقتی در خواست طلاق داده همسرش بهش گفته بچه را ازت می گیرم. اگر می خواهی بمانی و زندگی کنی باید شرایطی که من میگم را قبول کنی. می دونی دوست عزیز گاهی وقتها برای من زنها بیشتر از مردها زیر سوال می روند. چرا یک زن باید اجازه بده چنین گستاخانه باهاش رفتار بشه؟ چرا یک زن می ماند در حالیکه به تمام ابعاد وجودیش داره توهین می شه؟ یک سقف مشترک ، داشتن یک مرد اون هم یک مرد غیرمتعادل، مادر ماندن برای یک فرزند و ... به چه قیمتی ؟چقدر حقارت؟

دوست عزیز ما زنها قدر خود را خوب می دانیم. حتی اگر دلشکسته باشیم.

زنها هم مثل مردها با هم متفاوتند، وقتی می گویم ما زنها از قول خودم می گویم از قول زنانی از جنس خودم. بارها در نوشته هایم گفته ام که من هم گاهی وقتها خیلی از زنها را نمی تونم درک کنم.

نوشته های پراکنده شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 10:07 http://thunderb.blogfa.com/

یکم خودتونو تحویل بگیرین

سلام
خوبی؟
نوشته قشنگی بود. گرچه با قسمت هاییش موافق نیستم
پنجشنبه هم نتونستم بیام
امیدوارم خوش گذشته باشه
روز و هفته خوبی داشته باشید

اینجوریاس دیگه



سلام
خوب می گفتی با کجاش!

تعطیلات خوبی بود خدا رو شکر
ممنونم از محبتت . من هم همین آرزو رو برات دارم

نوید شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 10:51 http://navidsharifzadeh.persianblog.ir/

درود!
نوشته ی قابل تاملی بود.هم پر احساس بود و هم منطقی.و از همه مهمتر نکاتی رو در بر داشت که وپر از واقعیت بود.
اما یک نکته رو نباید فراموش کرد.بعضی از دخترها و زنان ایرانی هستن که با نوشتن و گفتن این حرفا فقط قصدشون اینه که خودشون رو خالی کنن و نق بزنن.این راهش نیست!

درودی متقابل

نوید عزیز به هر حال گفتن یا نوشتن ، آدمها رو شاید کمی آروم می کنه. اما این که بعضی ها قصدشون فقط نق زدنه رو قبول دارم . باید در ایجاد تغییر تلاش کرد. و دوم اینکه حقی که برای خود قائل هستیم همیشه برای جنس مخالف هم قائل باشیم . زندگی مختص زنان یا مردان نیست . زندگی خوب یعنی برابری هر دو جنس ، یعنی عشق دو طرفه ، احترام دو طرفه ، صداقت دو طرفه.

ممنونم

رها شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 12:06

سلام عزیزم ...خوشحالم که من هم یک زنم از جنس تو ...
حوشحالم میتوانم از صبح زود تا اخر شب بدوم و کار کنم و با تمام خستگی و مریضی زندگی را شیرین و شاد بر دوش بکشم ..خوشحالم مادرم و میتوانم با هر باری که مادر صدایم میکنند پرواز کنم تا اوج اسمان ...
حوشحالم قلبم به عشق میزند و دوست دارم انساتها را بی بهانه...
واما بیشتر خوشحالم که دستی پرده را بر روی من نمیکشد و کسی مرا در حبس غیرت نمیکند ..حوشحالم میتوانم از دوستهایم فرقی نمیکند از چه چنس برای همسرم تعریف کنم ....
و باز خوشحالم که زیر اسمان غبار الود شهر تو نیستم ...
مراقب خودت و دل مهربانت باش ...
پرده ها روزی خواهد افتاد ...اما کاش میدانستند که این پرده ها نیست که ما را در لباس پوشاند ان باورها و اعتقادات ماست که ما برهنه نیستم اگر چه امکانش هست ....!!!

سلام رها جون
خدا نکنه مریض باشی . مریض نباشی یه وقت؟!

مطمئن باش زندگی هم خوشحاله که تو رو داره چون تو یک زن واقعی هستی . قلبی که فقط برای بخشیدن و مهر ورزیدن می تپه، در سینه ی توست.
یک دست مریزاد به همسر بزرگوارت می گم که جزو آن دسته مردان بزرگ این روزگاره .
مرسی رها جون و خوشحالم که زیر این آسمان غبار آلود ریه هات رو پر نمی کنی .

قندک شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 13:45

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی مهربان
چه توصیف خوب و بجایی. گرچه کمی چاشنی نارضایتی هم داشت اما من حیث المجموع عالی بود. دست مریزاد. البته جنس مال شما از نوع بسیار مرغوبش هست با این توصیفات. چون بعضی هایش هم هست که بسیار خرده شیشه قاطی دارد و احتمالا اون قضیه سیب و اینها هم کلا کار او می باشد.یا مثلا امثال مادر ناصرالدین شاه مهد اولیا .آیا به امثال او هم می توان نام والای زن نهاد؟!



امان از اون خورده شیشه دارها !!!

سلام و عرض ارادت
زنانی مثل مادر ناصر الدین شاه هم زیاد هستند در تاریخ . زنانی که کم از ابلیس نبودند. و من فکر می کنم یک زن بد ، به مراتب بدتر از یک مرد بد خواهد بود ، چون زنها پیچیدگی های خاص خودشون رو دارند و وای به زمانیکه در جهت منفی استفاده بشه .

ممنونم از محبتتون

پرنیان دل آرام شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 14:16



همینجووری داشتم کامنتاتونو جواباشو می خوندم

دلم خواست لبخند بزنم به مهربون ترین پرنیان دنیای من

عزیزززززم


خیلی لبخندت قشنگه

فرزان شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 18:33 http://bimarz000.blogfa.com/

درود بتو پرنیان جان
بنظرم از زور بازو که فاکتور بگیریم .زن بسیار قویتر از مرده.واین در شکنندگی مرد در سختیهای تدریجیه یا به عبارتی عدم استقامت.که در بسیاری مواقع منجر به سکته های مختلف وکوتاهی عمرش می شه.ودلیل دیگه ی ضعف مردان. ضعف غریزیه(از نظر جنسی).که اگه زنی بخاد ومسلط عمل کنه مثه یه عروسک ویا یه کودک می تونه مسیرش رو عوض کنه والبته این بیشتر در مورد زن ومرد در سطح رفتار متوسط صادقه وشاید بالاتر از حد وسط هم اینگونه باشه__

سلام فرزان عزیز

والبته در خیلی موارد هم آقایون قوی تر هستند که من گاهی وقتها به این قدرتشون غبطه می خورم. من حتی نمی تونم یه پنجر گیری ساده رو انجام بدم.
یعنی هیچوقت هم تلاش نکردم که یاد بگیرم یا حداقل امتحان کنم. اگه این اتفاق وحشتناک خدای نکرده بیوفته بالاخره یه نجات دهنده از راه می رسه دیگه .


این هم از ضعف های ما . گفتم که بدونید فقط باز کردن در شیشه خیارشور نیست !

میله بدون پرچم شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 20:26

سلام
آواز غمناکی بود
برای اون دوست هم متاسفم
از این دوستان هم بدبختانه زیاد دیده می شوند... اپسیلون اپسیلون به چنان ذلت پذیری ای می رسیم
همه مون

سلام
نباید برسیم . نباید اجازه بدیم که ما را برسونند.
مبارزه کردن کار سختیه ، جنگیدن کار دشواریه
اما ذلت چیز خوبی نیست. اگر چه برای بعضی آدمها انگار که دلایل محکمی گاهی وجود داره که مجبور می شن تن به ذلت بدن
امیدوارم هیچ انسانی در این شرایط قرار نگیره .

ع شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 21:27

مرد وقتی نتونه زیر دستشومدیریت کنه متوسل به قوه قاهره میشه . چه توی خونه چه توی محل کارش . مشکل اینجاست که مردها پا به پای جسمشون بزرگ نمیشن . مردان کوچک یا کوچولوهای مردگونه . یکی از تلخیهای زندگی من دیدن چنین مدیرهایی در محل کارم هست . خیلی تلخه . بودن زیر دست چنین بچه هایی خیلی دردناکه . خدا رو شکر که زن نیستم تا تحت آقاییه چنین کوچولوهایی باشم

این روزها خیلی چیزها سر جای خودش نیست.

این هم مثل خیلی چیزهای دیگه ! آدمهائی که سایه های خودشون رو می بینند و دچار توهم خود بزرگ بینی می شن ، در حالیکه خیلی مونده و خیلی چیزها مونده یاد بگیرند تا بزرگ بشن .
اما من خیلی خوشحالم که زنم . نمی دونید دنیای زنانه چقدر قشنگه
دوستم چند روز پیش می گفت من اگه مرد بودم این کار رو میکردم اون کار رو میکردم و من داشتم فکر میکردم که هیچوقت دلم نمی خواد مرد باشم . زنانگی با تمام رنجهاش و با تمام محدودیت هاش یک دنیای دیگه ست ...

خلیل شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 22:47 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

با عث شدید که اول یک سیب بخورم، بعد این یادداشت را بنویسم!

شما یک زنید که کنجکاوی را - با چیدن سیب - و شکستن ممنوعیت ها را به آدم آموختید. با سپاس

سلام
خوب ! سیب برای سلامتی مفید است.

خدا رو شکر که اینبار خیر ما رسید به دوستان

و این چنین شد که، آدم ، سرکش و سر به هوا شد !

ممنون

مونا شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 22:48

عجبااااا

چی عجیبه ؟!

ویس یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 00:06 http://lahzehayenab.blogsky.com

آیا جایی در جهان هست که قبل از این که جنسیت مرا ببیند ، انسان بودنم را ببیند. دومطلب جالب از زبان دو مرد برایت می نویسم:
1- نمایشنامه هزار و یک شب از بهرام بیضایی
خرد تا به زنان می رسد ، نامش مکر می شود و مکر تا به مردان می رسد ، نام عقل می گیرد. درخواست توجه به زنان می رسد ، نامش حسادت می شود و حسادت تا به مردان می رسد ، می شود غیرت
2- سهراب رحیمی
زن اول مر آفرید
مادرم
زن دوم مرا کشف کرد
همسرم
زن سوم خط ها و رنگ ها را نشانم داد
دخترم
از زن آمدم
از زن زندگی کردم
از زن آموختم
من سایه های زن بودم
من یک مرد بودم
--------------------------
در هر لحظه ، همه جا ، همه وقت ممکن است آسیبی به ما بزنند و بعدش هم بگویند تقصیر خودش بود کم تر خودش را در معرض نگاه قرار می داد.کاش می شد به هم بگوییم : بیاییم یکدیگر را فقط زن و مرد نبینیم. بلکه انسان هایی با حقوق و شان انسانی ببینیم که حالا دو انسان که زن و مرد هستند می خواهند از دواج کنند.ازدواج را برده داری فکری و عصبی نبینیم.طرف مقابل یک گلوله ی خمیری شکل نیست که هر کاری دوست داشته باشیم با او بکنیم.کنار یک زن یا مرد شریف زندگی کنیم بسیار زیباتر است از اینکه کنار یک برده زندگی کنیم.

آقای بیضائی عزیز ... اگر چه تو هم گذاشتی و رفتی .

سلام ویس عزیزم
مرسی برای این کامنت قشنگت.

ما محکومیم به زندگی
در این دنیای روسپی صفت
«بهرام بیضائی»

پرنیان دل آرام یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 13:30

چشمم از خاطره ریگ پُر است
ابر من باش و دلم را بتکان …
مثل یک بغض که نارس باشد
آسمان ابری و بی باران است
آه اگر وا نشود …


دعوتید با احترام

مرسی پرنیان جون که اطلاع دادی. من همیشه دیر می رسم
می یام پیشت

آسمان دلت همیشه آفتابی و آبی فیروزه ای و پاک پاک

بیتا یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 18:34

من زن هستمـ وُ تو مـَرد ...
اما ...
نگران نباش به کسے نخواهمـ گــُفت :
کـه دَر پَس  مُشکلـات و درد هایــے که تو بَرایمـ ساختـے و تحمل کردمـ
 دَر پَس  نامردے و نامهربانے کـه دیدمـ و دَمـ نزدمـ !
 دَر پَس بــے معرفتے هایـے که دیدمـ و معرفت هـایـے کـه بـه خرج دادَمـ ...
مـَن " مــَرد تــَر " بودمـ !!!

به دنیا که قدم گذاشتیم ، " سیاه "‌‌ رنگ زنانگی بود
و " زشت " وصف زنانگی
و "اشک " تبلور زنانگی

ما همان دخترانی هستیم که همیشه برای "مردانه حرف زدن " ، " مردانه راه رفتن " و " مردانه کار کردنمان " آفرین گرفتیم
و با اینهمه مردانگی از آتش جهنم گریختیم !
آتش !
یادش به خیر !
چه شبها که از ترس آویزان شدن از یک تار موی شعله ور در جهنم ، خواب بر کودکیهایمان حرام شد !
چه روزها که از ترس ماشین های کمیته ، نفس زن بودن در گلویمان حبس شد و کوچه های بلوغ را تند تند دویدیم
ما نسل ترسیم
زاده ی ترسیم
هم خواب ترسیم
ترس ...تعریف تمام انچه بود که از زن بودنمان میدانستیم
و آتش ...پاسخ تمام سوالهایی که جرات نکردیم بپرسیم
چقـــــــــــــــــدر آرزو داشتیم پسر باشیم تا ما هم با دوچرخه به مدرسه برویم
تا ما هم کلاه سرمان کنیم
تا حق داشته باشیم بخندیم با صدای بلند
بدویم و بازی کنیم بی آنکه مانتوی بلندمان در دست و پایمان بپیچد و زمین بخوریم
تا حق داشته باشیم کفش سفید بپوشیم
لباس های رنگی به تن کنیم
تا حق داشته باشیم کودکی کنیم
ما بزرگ شدیم
خیلی زود بزرگ شدیم
زودتر از آنکه وقتش باشد
سرهای زنانگیمان زیر سنگینی چادر ها خم شد
و برجستگی هامان در قوز پشتمان پنهان
ترس ، گناه ، آتش ، ابلیس
چقدر زن بودن پرمعنا بود برایمان !
هر چه زنانگی ما زشت تر ، مردانگی مردها جذاب تر
زن معنای نباید ها و نا ممکن ها و نا هنجارها
و مرد معنای باید ها و ممکن ها و هنجار ها
ما دختران زنانگی های ممنوعه ایم
ما وزن حجاب را خوب میفهمیم
ما کف زدن های دو انگشتی را خوب یادمان هست

ما نسل زنان خسته ایم
خسته از تکلیفهایی که روی دوشمان سنگینی می کند
خسته از محارمی که هرگز محرم رازهای دلمان نشدند
خسته از نامحرمانی که بارها به خاطرشان از پدر ها و برادر ها و شوهر ها کتک خوردیم
خسته از ترس هایی که با ما زاده شدند
در ما ریشه دواندند
در باورهایمان جوانه زدند
و آنقدر شاخ و برگ گرفتند که سایه شان تمام زنانگی مان را پوشاند
ما خسته ایم
و با تمام خستگیمان
حالا
در آستانه ی سی سالگی
به دنبال شعله ی خاموش زنانگی هایی میگردیم که کم آوردیمشان
دماغ عمل میکنیم
ایمپلنت می کاریم
پروتز میکنیم
کلاس رقص می رویم
تا با داف های توی خیابان و خواننده های ماهواره رقابت کنیم

و هنوووووووووووووز گیجیم که
چطور هم آشپز خوبی باشیم
هم خانه دار خوبی
هم مادر نمونه
هم کمک خرج زندگی برای چرخ زندگی ای که مردمان به تنهایی نمیتواند بچرخاند
هم به جامعه خدمت کنیم
هم فرزند تربیت کنیم
هم زیبا و خوش اندام و شاداب باشیم و مردمان را سیراب کنیم از زنانگی مان
و ما
هنوووووووووووووووز لبخند می زنیم
مادرمی شویم
برای فرزندمان مادری می کنیم
خانه مان را گرم و پر مهر میکنیم
و برای زناشوییمان سنگ تمام میگذاریم
درس می خوانیم
کار می کنیم
به جامعه خدمت می کنیم
خرجی می آوریم
صبوری می کنیم
برای سختی ها سینه سپر می کنیم
ظلم ها و تبعیض ها را طاقت می آوریم
در راهرو های دادگاه دنبال حق های نداشته مان می دویم
وبا اینهمه فقط...
گاهی در تنهاییمان اشک میریزیم
گاهی پای سجاده مان به خدا شکایت می کنیم
گاهی گوشه ی امامزاده ای مسجدی می خزیم و بغض هایمان را
لای چادر های رنگی میتکانیم
گاهی می خندیم به عکس 6سالگیمان با مقنعه ی چانه دار توی مهد کودک !
گاهی افسوس می خوریم
برای زنانگیهایی که سنگسار شدند
و هنوز زن می مانیم
و به زن بودنمان می بالیم.

متن بالا را دوستی برایم امروز ای میل کرده بود که از قول زنی سی ساله است
طولانی بود و من قسمت هایی از آن را اینجا گذاشتم

هاتف یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 22:03

همیشه نارضایتی با اتفاقات رخ داده ی اطراف آدمها سر باز میکنه واحتمالا برای شما هم همینطور بوده
جنس دوم رو قبول ندارم!اما ویژگی هایی که گفتی همونطور که میتونن ضعف باشن و بد میتونن نقطه ی قوت و قدرت یک زنم باشن بستگی به نوع و نگاهو استفاده ی ازشون داره
مرد و زن هرکدام جدا جدا محکوم به داشتن یک سری ویژگیهان همانطور که کل آدم ها هم همینطورن
موفق و هنرمند اون کسیه که از داشته هاش به نحو احسنت اسفاده کنه و داشته های ما یعنی مرد بودن و زن بودن و انسان بودنمان
مثلا همین جنس ضعیفی که میگی بعضی وقتها اونقدر قویه که میتونه یه مرد رو از پادرمیاره!
خط به خط مطلبت جای بحث داره اما خوب بیش ار این مجال نیست

هاتف عزیز نشستم یه طومار در جواب این کامنتت نوشتم.
یک عالمه درد دل ...

و بعد تمامش را پاک کردم به جز پاراگراف آخر را :

و من برای داشته ام به خودم افتخار می کنم. به اینکه یک زنم و باتمام این مشکلات هنوز با امید و با عشق زندگی می کنم و به فردا لبخند می زنم و خیلی خوشحالم که دنیا هنوز پره از مردان بزرگ و قابل احترام و ستودنی .

ممنون و متشکر

من ، یک زن ، هرگز جنس ضعیف نیستم و به قدرت خودم باور دارم ...

هاتف دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 12:17

گاهی وقت ها درد دل دل آدم رو از درد خالی میکنه
اما گاهی این امید که آدم رو از درداش دور میکنه
خیلی خوشحال شدم که اون جملات رو خوندم هرچند که هر موقع هم دوست داشتی میتونی تمامیه یه عالمه درد دل رو برام بنویسی
راستی منتظر نظرتم هستم راجع به مطلبم
موفق باشی

اتفاقا" چون فکر کردم گفتن این حرفها چه فایده؟ از ثبتش منصرف شدم.

درهر صورت از نگاه مثبت شما به زنان خوشحالم و ممنون .

حتما می یام می خونمتون .

باران دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 14:45

..

یک زن

یک انسان است

همین!

.
.

ای بابا!!!
دو روز نبودیما ببین چه فلسفه بازاری شده اینجا!

سلاملیکم!!!!!!

سلام

بله ! یک زن اول یک انسان است.


خوش گذشت ؟ سوغات ما کوش ؟

ایمان دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 23:51 http://mocha-paris.blogfa.com/

زن باید شبیه تو باشه...که نیست
من باید خراب تو باشه...که هست...
(تکه ای از ترانه های شهیار قنبری)

پیروز باشی

خنده ی آفتابی تو رقص قبیله ی نجیب
لحظه به لحظه تازه شو ، به وزن شیرین غزل

...

ممنون

فرخ(صادق) سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 11:38 http://dariyeh.blogsky.com

پرنیان عزیز سلام
تعابیرتان در باره ی زن درست و کامل بود . او موجودی است که میتواند از یک مرد خدایی بسازد و به آن تکیه کند .
متاسفانه ما از همان کودکیها جنس مخالف خود را نمی شناسیم ... و فقط برای کشف جنس مخالف به تازگیهایی که در پس شورت او وجود دارد ، فکر میکنیم .
ببخشید که این را میگویم ... حتی برادر و خواهری که در یک خانه زندگی میکنند ، نیازهای برآمده از جنسیت یکدیگر را نمیدانند .
من همیشه میگویم که اغلب زنان و مردان نسبت به نیازهای روحی و جسمی یکدیگر غافل اند و متاسفانه از دید خود به قضاوت جنس مخالف اقدام میکنند .
حتی مردهایی که لقب زن ذلیل گرفته اند ، به علت عدم تمایل به مناقشه و درگیری زن را رعایت می کنند و این برای شناخت طرف مقابل و احترام به خواسته های او نیست .
من هر وقت بطور اتفاقی در وبلاگها و یا فیس بوک پسران و دخترانی را می بینم که از جدایی می نالند و معشوق خود را در حد پرستش دوست دارند و معشوق بی اعتناست ، خیلی دلم میگیرد . همه ی اینها برای عدم شناخت جنس مخالف است . به گمانم خیلی خوب میشد که والدین در وقت مناسب برای بچه های خود از تفاوت مرد و زن میگفتند و آنها را با پدیده ای که بخشی مهم از نیازها و زندگی آینده ی آنان را میسازد ، آشنا می کردند .
بدون شک همین نوشته ی شما می تواند برای بسیاری از پسران جوان آموزنده باشد ... امیدوارم

سلام فرخ عزیز

تمام اینها به این دلیله که توی کشور ما از بچه گی دختر و پسر جدا می شن از هم. دقیقا" در سنی که بهترین شرایط برای شناختن همدیگه ست این دو منع می شن از با هم بودن. از سن پنج سالگی این ممنوعیت ها یواش یواش شروع می شه . حتی در دانشگاه ها هم داره این جدا سازی آغاز می شه . پس این دختر و پسرها چطور با هم آشنا بشن و بتونند با یک شناخت درست یک زندگی مشترک را آغاز کنند؟

من خیلی مخالف سخت گیری های متعصبانه نسبت به دخترها هستم. به نظر من باید از همان کودکی تا حتی قبل از ازدواج با نظارت پدر و مادر این دو جنس با هم معاشرت داشته باشند. حتی اگر علاقه مند هم بشن هیچ فاجعه ای اتفاق نیوفتاده . البته در مورد پسرها همه کوتاه می یان و این سخت گیری ها همیشه در مورد دخترها هست. طفلکی زن ها ...

و من کلا" نسبت به کلمه ی زن ذلیل به شدت حساسیت دارم . وقتی می شنوم از کسی خیلی ناراحت می شم . اصلا نمی دونم این کلمه از کجا پیدا شد؟

مرسی فرخ عزیز . محبت کردید .

مریم سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 12:18 http://http://zendegishirinast2.blogfa.com/

سلام
اولین باره که میام اینجا
واقعا چقدر زیبا یک زن رو توصیف کردی
ای کاش اونای که باید بفهمن میفهمیدن

سلام دوست عزیز

می فهمند . اونائی که درک شون بالاست خوب می فهمند.
مرسی

فروزان سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 13:46 http://modafnak.blogfa.com

خیلی زیبا بود توصیفی که از خانمها کردی امیدوارم اقایون گرام درک کنند

سلام فروزان عزیز
آقایانی که می یان وبلاگ من رو می خونند ، و از دوستان من در اینجا هستند ، اونقدر روشنفکر و عمیق هستند که اصلا نیازی به خوندن این مطالب ندارند.
من به دلیل محدودیتهائی که هست در دنیای اینترنت مجبور شدم یک سری از مطالب رو سانسور کنم . چیزهائی که خیلی دوست داشتم بنویسم .

ز- حسین زاده سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 13:49 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام . من یک مرد هستم . همان موجود ضعیف و نحیفی که در دامان مادری از جنس زن رشد کردم و بالیدم و بزرگ شدم و تربیت یافتم و ...

سلام

شما خیلی بزرگوارید .

مونا سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 22:54

واسه بعدنوشتتون چی بگم جزء همون سکوته ...
درسرزمین من هرچه رانمیفهمند مسخره میکنند

آخه قرار نیست همه ، همه چیز رو بفهمند!!!

فیروزه چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 09:19

یک خورده خودت را تحویل بگیر
تا کی باید در الفبای زن و مرد گیر کرد ؟
تا دلت بخواهد کیس دارم که ادعاهایت را نقض کند
بهتر است بجای شعار دست به عمل زد که نمونه های خوبی داریم
و سر اخر: جبهه بندی منفورترین کار است و از .....نشءت میگیرد.

اوه سلام فیروزه جون

باور می کنی به یادت بودم؟ روزی روزگاری قرار بود من یک کتابی رو تهیه کنم. یادته ؟

بله که تحویل میگیریم م م م

تا وقتی که نگاه جنسیتی از بین بره .

من هم دارم ............ اووووه ... خوبش رو هم دارم !

یه همکار آقا دارم که محاله یک روز نیاد به من بگه : این زنها ..... این زنها.

امروز به من میگه داری این کار رو می کنی به بقیه خانم ها نگو می گم چرا؟ میگه این زنها شرند آخه . مثلا من فلان کار رو کردم رفتند واسم سوسه اومدند ، می گم کی واستون سوسه اومد ؟ می گه آقای فلانی ! می گم : خوب این که آقا بود !!! میگه کلا" می گم !
خلاصه داستان داریم ما با ایشون هر روز و مجبوریم از تمام زنان دنیا احقاق حق کنیم .

اصلا همین جا ، ممکنه خیلی ها اومدند این پست رو خوندند و یک لبخند عاقل اندر سفیه نثار بنده کردند. یقینا" این اتفاق افتاده . منتها خاموش اومدندو خاموش رفتند


تو الان توی این جامعه زندگی می کنی ؟؟؟ اگه می کنی که نباید از جبهه بندی ها تعجب کنی .

خوشحال شدم باز هم اینجا احساست کردم . مرسی

قندک چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 10:17

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز. باور دارید که بیشتر نزاع های تاریخ از وساوس شیطانی همان زن هایی که نامبردید نشات می گرفته؟ البته برعکسش هم صادق است همه انسانهای والا سر منشایی زنانه داشته اند. یا مادر و یا همسر. نمیدانم چه سری دارد این دنیا.درود.

سلام

چه موجوداتی هستند این زنها !!!
گذشته از شوخی ، ای کاش همه ی آدمها از قدرتهای خودشون در ابعاد مثبت استفاده می کردند . اونوقت دیگه نیازی نبود به بهشت فکر کنیم. در خانواده هم اگر دقت کنید تصمیم گیرنده اصلی زنان خانواده هستند حتی اگر در بعضی از خانواده این آشکار نباشه .

حرف حرف ماست
کسی جرات داره مخالفت کنه

فیروزه چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 10:53

اگر تو داری از پشت پنجره به این قضایا نگاه میکنی و مواردت در حد آدماهی دور و برت است من وسط معرکه گیر کردم و دارم دست و پا میزنم!
حکایت من حکایت مسافر سرگردان است!
حداقل روزی چند خانم و آقا از طبقات مختلف و در شرایط متفاوت را میبینم. حرفهایی میزنند که بازگویشان تف سربالاست
از همه قشر!!! باور کن حتی روستایی بدوی و ......هیچکدام طالب ثبات این مرز نیستند . همه میخواهند دیده شوند. نه به عنوان یک زن و یا یک مرد بلکه یک انسان!
اینجا دختر و پسر ندارد....انجا دخترانه و پسرانه را تعصب ما حفظ کرده....نعصبی که در وبلاگ تو تایید میشود!
مرد و زن مکمل هم هستند. هیچکدام برتر و بدبخت تر از دیگری نیست مگر وقتی که خودش میخواهد
اهل مدارا نیستم و منت کارهایم را سر کسی نمیگذارم!
وقتی محبتت را به زبان می اوری یعنی کاسبی!...نه عاشق!!!!!!!!!!

حسابی رفتم زیر سوال

نه عزیزم من از پشت پنجره نگاه نمی کنم. من از داخل جامعه ای حرف می زنم که هر لحظه توش نفس می کشم. اینجا محدودیت دارم برای نوشتن خیلی واقعیتها . محدودیت دارم برای نوشتن رنجنامه های زنان اطرافم. برای دردهای ملموس جامعه ام، برای بی حرمتی هائی که به جنس زن می شه در جامعه ام، حق کشی های جنسیتی در جامعه ی کاری و اداری و ...........
در زندگی من مرزی بین زن و مرد وجود نداره. اگر نگاه جنسیتی هم وجود داشته باشه فقط جهت تکمیل کردن یکدیگره . یقینا" هر دو جنس در کنار هم می تونند کامل تر باشند .

من هم اهل مدارا نیستم ولی به خاطر حفظ آرامش کسانی که خیلی دوستشون دارم خیلی وقتها از خودم میگذرم.

محبت رو باید به زبان آورد . چه عاشق باشی ، چه دوست دار . از نگفتن ها خیلی قلبها می شکنه . من خودم فکر می کنم یکی از دلایلی که شاید یه کوچولو برای بعضی ها محبوب باشم اینه که احساسم در کلامم و در نگاهم همیشه جاریه .

مگه احساس هم توش کار و کاسبی هست ؟؟؟!!!

مرسی فیروزه جون

فیروزه چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 13:09

امروز به تو گیر دادم!
تقصیر خودت است که مدام میخواهی جواب بدهی!
ببین عزیزم بیان محبت با منت ان فرق دارد!اینکه توماری از محبتها و خصایص را به خورد دوستان بدهی و بگویی وضعیت جامعه این است یعنی مانور مغلطه گری !....
بله در همه دنیا این وضع جاریست!....اینجا هم به زن ظلم میشود. مورد ازار قرار میگیرد وووووووووو......وضعیت مردان نیز به نوعی دیگر دست خوش مظالم است.
بحث من این است که سهم تقصیر این ظلم را باید تعیین کرد. اصولا مظلوم بدترین و منفورترین دانه ی زشتی در دنیاست...اصلا هرچی میکشیم ازاین جماعت است!.....
ما نان عمل خویش را میخوریم!...الان دارند به بچه ها یاد میدهند جلوی زوز گو بایست!...حرفت را بزن وووووو
اما عده ای حرف نمیزنند بلکه تیغ میکشند. گفتن هم یک علم است که هنرمندانه تاثیر میگذارد. از محدویت گفتی!...اینجا هم به نوعی دیگر محدود میکنند. درواقع متناسب با مخاطب محدودیت اعمال میشود. اینجا اگر صدایت از یک حد بال تر برود به جرم مزاحمت برای یکی که معلوم نیست ، بازداشت میشویی
زندانی در کار نیست اما بدتر از زندان در کمین نشسته!
اینجا بازار رقبتی در حدیست که کار به دولت نمیکشد اما انجا حکومت در کوچکترین امور دخالت میکند چون همه طلبکار حکومت هستند.....آنجا یک نفر به میلیونها نفر خط میدهد چون ان میلیونها نفر حوصله ندارند و یا بهتر است بگویم دوش سبک میخواهند. اینجا باید جان بکنی تا خودت را اثبات کنی اما انجا طرف با یک مدرک لیسانس در خانه مینشیند و میگوید مرا درک نمیکنندو ووووو
عزیزم مغز فرار نمیکند بلکه مدعی مغز سرگردان میشود. اینجا چنین مغزهایی را به راحتی استثمار میکنند و اسمش را حمایت میگذارنند.
مستند میگویم کسی که مغزش را اماده جوابگویی میکند، نمیشنود چون درصدد دفاع از خویشتن ، خویشتن را به فنا میدهد. برای همین از قدیم گفتن ، شنیدن یک هنر است تا به نادیده های دنیا مشرف شد.
یادت باشد ، لازم نیست حتما پیروز یک بحث بود اما واجب است نتیجه را خودت به خودت تزریق کنی که تا تو نخواهی هیچ اتفاقی نمی افتد.....مردم انچیزی را میگوید که دوست دارنند، باشند.
در مورد لطف دوستانت نیز باید بگویم یک مردم داری زیباست که من نمیپسندم و ترجیح میدهم از من متنفر باشی تا در دروغی که بخوردت میدهم غرق کنم!
و سر آخر تکرار میکنم بیان احساس با منت توفیر دارد. محبت نقشیست که هرگز پاک نمیشود و لازم نیست متذکر ان شد که یکی از استادانم همیشه میگوید: مراقب کالاهایی که تبلیغ میکنند، باش که کالای واقعی نیازی به تبلیغ ندارد و جایش امروز نه، فردا باز میشود!این یعنی استحاله فرهنگی!!!!
حالا بگو از من بدت می اید تا خیالم راحت شود

عیبی نداره عزیزم امروز تو به من گیر بده

من خودم از اون دسته آدمهائی هستم که خیلی خیلی با خودم صادقم و وقتی به کسی میگم دوستش دارم که دوستش داشته باشم.

یادمه بهم گفتی رفتی از ایران ولی یادم نیست کجا رفتی . تبعیض جنسیتی در تمام کشورهای دنیا وجود داره حتی کشورهای سرمایه داری و کشورهای پیشرفته. در روانشناسی یک اصطلاحی هست به نام سقف شیشه ای ، این اصطلاح رو من در یک کتابی خوندم که نویسنده اش آمریکائی هست . سقف شیشه ای یعنی که زنان برای رسیدن به مدارج بالا با یک مانع نهائی همیشه روبرو هستند . با هر قدرت و هر میزان تحصیلات و تجربه در نهایت یک مانع نهائی وجود داره برای رسیدن به پست های مهم . و در کنارش یک اصطلاحی هست به نام پله برقی شیشه ای در مورد مردانی که مشاغل زنانه رو به عهده می گیرند و آرام آرام به مدارج بالا و شغلهای عالی دست پیدا می کنند. پس این موضوع فقط در کشورهای جهان سوم مثل ایران وجود نداره .
منتها در اینجا مسائل حادتر و جدی تره.

واقعا محبت کردن و ابراز دوست داشتن را نوعی تبلیغ کالا می دونی؟!!!
اصلا این رو نمی فهمم !

نیازی نیست انسان خودش رو تبلیغ کنه برای کسی . مگه ما کالائیم؟
من دستهای پدرم رو می بوسیدم چون عاشقش بودم آیا این تبلیغ کردن خودم بوده ؟ من کسی رو که دوست داشته باشم حتما بهش میگم، یعنی دارم خودم رو تبلیغ می کنم؟

احتمالا" نوشته ی بعدی من در این جا در رابطه با مردم خواهد بود. در مورد مهربانی هاشون . چیزهائی که قلب من رو گرم می کنه . فیروزه جون یه وقتهائی یک محبت هائی اونقدر عمیقه و واقعیه که تا ریشه های وجودیت نفوذ می کنه و اونقدر رادارهام تیز هست که کسی که ازم متنفر باشه ، حسش رو بگیرم .
کتاب جنس دوم سیمون دوبوار رو اگه نخوندی واگه حوصله داشتی بخون.

من هرگز از تو بدم نمی یاد

فیروزه چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 18:14

قاعدتا نباید دیگر جواب بدهم اما ژره اطلاعاتی غلط راهی برایم نگذاشت
دارم با تو بحث روز میکنم ، تو مرا حوله به سیمون دویست سال قبل میدهی؟
بله اگر بخواهیم روند تکامل و پیشترفت انسان را بررسی کنیم کتاب خوبیست اما استناد به ان چه عرض کنم!!!!!!
من از منت حرف میزنم تو وطیفه را مزیت خود میخوانی؟؟؟
بوسیدن دست پدر و ابراز محبت به او وظیفه است نه مزیت!
این رفتار تو نشانگر تربیت درست اوست نه مزیت تو..البته تو مستعد فراگیری هستی
من از تمسک سواستفاده گرایان حرف میزنم و تو مشکلات زنان را دلیل ظلم رفته میخوانی؟؟؟
مهم نیست کجا زندگی میکنم که خداوند مرهبان ماه و خورشیدش را روی کره ی خاکی می پاشد.
دنیا کوچکتر از ان است که در تصور بگنجد.
صبحانه کله پاچ را در مغازه ای در پشت پارک شهر بخور و ناهار را در اروپا سرو کن و تا رسیدن به دانسیک مورد نظر در امریکا مابقی قاره ها را از بالا بگذاران!
دنیا همینقدر کوچک است
میدانم الان بحث نامربوط طبقاتی را وسط میکشی و با نداری شاخه میزنی اما میگویم!....باید بال در اورد. بال همان رسیدن به تکاملیست که تو را در یک نقطه کوچک به کلی مشرف میکند که ........
من همیشه آنلاینم و به همه جا هم سرک میکشم....مسافرت هم زیاد میرویم. اصولا ادم بیقراریم!
بگو دوستت دارم اما نگو این منم که همیشه میگویم دوستت دارم که انوقت خواهی شنید: نداشته باش به درک!!!!!
قصد تخطعه ندارم تعبیر منفی هم نکن اما عقب ماندگی درد بزرگ این نسل است نه در ایران که در کل جهان!!!!
همه میدانند اما نمیدانند چون بیشتر مصرف گرا هستند تا تولیدگر!......این هم طبیعیست!.....اصولا الک خوبیست تا هر از بر مشخص شود
دوستت دارم حتی اگر از من متنفر باشی

تو که دستی بر قلم داری چرا از من گله می کنی از معرفی کتاب دویست سال قبل ؟ کتاب جنس ضعیف ارویانافالاچی رو اگه خونده باشی ، واقعیت ملموس همین دنیاست در همین زمان . کتابهای رومن رولان مال چند سال پیشه ؟ ولی وقتی می خونی انگار این مرد داره از طرف تو صحبت می کنه ، از حال تو ، از دل تو. یک مرد چندین سال پیش در اون طرف دنیا!
من وقتی دوتا شاهکارش رو می خوندم (جان شیفته و ژان کریستف) گاهی مبهوت می شدم به نقطه ای و می گفتم روحت شاد ، تو کی بودی؟ چطور از احساس یک زن اینقدر آگاه بودی ؟ و هر وقت کتابهاش رو تموم می کردم تا یک ماه دیوانه و سرگردان اون چیزی که خونده بودم می شدم. یا حافظ ، غزلهای حافظ لحظه لحظه ی حال ماست . مال چند صد سال پیش بوده ؟ حافظ کی بوده ؟ چی بوده ؟ چرا اینقدر اشعارش آدم رو می تونه دگرگون کنه .

کدام سوء استفاده گرایان؟ یه عده ای هستند که ما را برای منافعشون می خوان ، خوب تا جائیکه لطمه نزنند به ما و زندگی ما ، بهشون در رسیدن منافعشون یاری میکنیم . یه عده ای هم هستند که ما رو فقط و فقط برای خودمون دوست دارند ، برای افکارمون ، برای رفتارمون یا اصلا از قیافه ی ما خوششون می یاد ، اونا کسانی هستند که بالاخره یه جائی توی دل ما باز میکنند . نه به خاطر اینکه ما رو تائید کردند ، به خاطر اون پل ارتباطی احساسی که بین ما و اونا ایجاد شده. من میگم حتی اگر کسی که وقتی کار داره به من زنگ می زنه یا می یاد سراغم ، خوب چه اشکال داره ، خدا رو شکر که اینقدر وجود دارم که کسی روی من حساب کرده . حالا بره تا گرفتاری بعدیش دوباره بیاد. مهم نیست.

کجا بوسیدن دست پدر وظیفه ست؟ احترام به پدر و محبت کردن به اون وظیفه ست ولی وقتی تو نه به خاطر احترام بلکه از روی دوست داشتن دستش رو آروم می بوسی این گویای یه حس دیگه ست اصلا. وقتی من از روی عشق دست کسی رو می بوسم ، اون احساس قلیان شده ی درون منه که ناگهان اینجوری جاری میشه . یک دوست خیلی صمیمی دارم که وقتی با هم هستیم یک دفعه از خود بیخود می شم و بهش میگم خیلی دوستت دارم . باش برای من همیشه . اگه الان خودش بخونه این نوشته ها رو حتما لبخند می زنه و می فهمه من الان دارم چی میگم.

راست می گی دنیا خیلی کوچیکه و زندگی هم خیلی کوتاه.
(البته نه اونقدر که صبح بری پارک شهر کله پاچه بخوری و ناهارت رو اروپا، چون کلی طول می کشه تا برسی فرودگاه امام سه ساعت قبل از پرواز باید داخل فرودگاه باشی بعدش هم حداقل 5 ساعت طول می کشه تا برسی به کشور مقصد البته اگر پروازت تاخیر نداشته باشه که جزو محالاته :))))))) )
خوش به حالت که سفر زیاد می ری . من عاشق سفرم ولی زندگی بدجوری من رو بسته به چند تا صندلی ، صندلی ماشین ، صندلی محل کار، مبل و صندلی های خونه و ............... من الان آرزومه برم کنیا رو ببینم ولی فعلا باید بشینم سر جام روی همون صندلی ها که گفتم

...
آره عقب ماندگی درد بزرگ جهانیه ولی خیلی ها هم هستند که خیلی بزرگند . حداقل من توی زندگیم دارم یه چند تائی از این آدمها .

مطمئن باش که من هم تو رو دوست دارم . همین بحث و صحبتها یعنی که یک پیوند . همیشه نباید همه موافق من باشند . من از نظرات مخالف خودم هم اگر چیزی نتونم یاد بگیرم ، یا نتونم بپذیرم ، حداقل
خیلی بهش فکر میکنم.

هدی جمعه 20 بهمن 1391 ساعت 00:10 http://aftabgardantarin.blogfa.com

من یک زنم
گناه امروز
و
وعده بهشت فردا ...
اما
قلبی دارم
هدیه از جانب آسمان
پناه ناآرامی های تو ...

سلام پرنیان عزیزم
آپم بانو!
دلم برات تنگ شده بیا عزیزم ...

قلبی که به خاطر تمام دوست داشتنهایش هزار پاره ... اما وفادارانه باز هم می تپد ...

مرسی هدی عزیزم می یام و می خونمت .

Majzub جمعه 20 بهمن 1391 ساعت 18:09

Be paye mardi benshin ke rozhe labeto harum bekone na rimeleto!
Dar in na mardiha bi mard budan behtar az ba namard budan dar in bi mardihast.

سلام مجذوب عزیز

دلمان می گیرد از یکدیگر ، قلبمان می شکند ، شاید فقط به این دلیل که هیچ کس نیست حرفهایمان را برای هم ترجمه کند . فاصله ها گاهی از ندانستن هاست و گاهی از خودخواهی ها ...

سایه سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 00:14 http://bluedreams.blogsky.com/

این پست قلب و روحم و لرزوند ...

امان از وقتی که زنی دیگر نمی خواهد ببیند ...

نمی دونم چی بگم

اونقدر نادیده گرفته شده که ، دیگه نمی خواد ببینه . زنها انسانهای عاطفی و با گذشتی هستند وقتی می رسن به این جا، یعنی خیلی آسیب دیده اند.

shamsa چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 02:14 http://hastybeing.blogfa.com

سلام مجدد د د د د د د
گل هستی ی ی ی ی ی
وبتووون مفید و جالب هست
موفق باشین. بازم میام م م.
شما چی ی ی ی ی ی ی ؟؟

مقداری مطلب آقایانی و خانمهایی
در وبلاگ عنوان ایمیل دوستان
می باشد، منتظر حضور
پرمهرتون هستم.
لبخند، خدانگه دارتوووووووون ن ن.

سلام
ممنونم .
می خونمتون حتما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد