فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

من دلم برای کلماتی از جنس ِ روشن ِ بوسه لک زده است.



به پایان رسیدیم
اما
نکردیم آغاز،
فرو ریخت پرها
نکردیم پرواز،
ببخشای ای روشن عشق بر ما،
ببخشای!

ببخشای اگر صبح را
به مهمانی کوچه دعوت نکردیم،
ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست،
ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی صنوبر خبر نیست.

شفیعی کدکنی


ایمان بیاوریم به پرواز یک پرنده، به طلوع آفتاب، به تغییر یک فصل، به آواز یک پرنده، به لبخند یک رهگذر، به گرمای یک دست، به حضور یک دوست. ایمان بیاوریم به عشق ...  آسمانمان خاکستری، هوایمان آلوده، روحمان خسته، دلهایمان شکسته، ایمانمان به عدالت از میان رفته، اعتمادمان به صداقت بی رنگ شده،  اما هنوز همراهی یک رهگذر تا مسیری، لبخندی، کلامی، عشق پنهانی در نگاهی، تپش های عاشقانه ی قلبی، چشمان تب آلود و سرشار از اشک دلتنگی، هنوز دوستت دارم های خاموش از سر مصلحت، از سر غرور، از سر فراموشی، هنوز سنگینی لحظه های انتظار غرق در امید، هنوز رویاها، هنوز سلام های گرم همراه با نگاه های مشتاق، بودن های زندگی ساز، حضور یک دوست، حضور گاه گاه یک دوست، هنوز ........ هنوز، بهانه هایی هست برای زندگی! هنوز بهانه هایی هست برای یک لبخند عمیق، برای یک پرواز، برای یک گرما، برای یک بودن ...


نظرات 27 + ارسال نظر
هاتف پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 09:59 http://www.kharabbat.blogfa.com

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
...
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد

گوریل انگوری ! پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 16:20

من دلم برای اینجا تنگ شده .. من چه کنم ..........

انگورررررری عزیز من

I Love U So Much


What Shold I do , When you are Not here always
?


and
I Miss U ... Very Much

مونا پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 21:44

فقط شادوبرقرارباشی خانمم

این فقط تو که برای من خیلی هم زیاده ...

مرسی . تو هم همینطور

ویس جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 09:58 http://lahzehayenab.blogsky.com

به بهانه های ساده ی خوشبختی خود نگاه کنیم ، چه اهمیت دارد اگر گاه می رویند قارچ های غربت ، به عبارتی که به ییلاق ذهنمان وارد می شود توجه کنیم : وسیع باش و تنها ، سر به زیر و سخت ، هنوز دستی هست که دستمان را گرم بفشارد . هنوز دوستی هست که کنارمان باشد و حالمان را بپرسد. هنوز دلمان به درد میاید اگر گلی را پرپرکنند ، اگر بال پرستویی شکسته باشد و مهاجرت عاشقانه اش را آغاز نکند .که نرود ، هنوز امید به دوستی ها هست. هنوز من پرنیان را دارم و دلم گرمه که یکی یه گوشه ی این شهر دود زده ، هر وقت دستم را دراز کنم ، خواهد گرفت .

وسیع باش و سربه زیر و سخت
و سخت
و سخت
...
وقتی در کنار کسی هستی که تماما" خودتی ، هنگام گفتن حرف ها نیازی به توضیح اضافه نداری ، نگاه در نگاه سرشار از اعتماد و تفاهمه ، ایمان می یاری به عشق ، به اعتماد ، به دوستی و تمام چیزهائی که آزارت می دن به یکباره محو و ناپدید می شن و تو همونی

دیروز در میان انبوه اون همه حرف یادم رفت این رو بهت بگم : پریروز یک پسر بچه ی معصوم کنار خیابان میرداماد نشسته بود و مشق می نوشت و فال می فروخت ، با نگاه کردن به اون اشکهام جاری شد و فهمیدم که باید سخت تر باشم ... گاهی به شکل بی رحمانه ای مغلوب زندگی می شیم.

هدی جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 12:06 http://aftabgardantarin.blogfa.com

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سبز ...
ایمان بیاوریم به دوستت دارم های خاموش از سر مصلحت ... به معصومیت شعله ور نگاههای عاشقی که در لفاف سکوت پنهانند ... از سر مصلحت ...
بی نظیر بود بانو ...
حال منه که به تو اینقدر نزدیکه یا حال تو که به من ... نمیدونم ... اما هرچی هست خیلی خوبه ...
من اپم پرنیان عزیزم ... منتظرتم ...

و تو با ادامه ی قشنگی که نوشتی اون جمله رو چقدر زیبا کردی .

به هر حال ما همه درد مشترکیم .

مرسی هدی جون . الان ساعت ده دقیقه به سه بعداظهره و من هنوز ناهار نخوردم با اجازه ات ناهارم رو بخورم ، می یام حتما می خونمت .
بفرمائید ناهار

شهلا جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 15:49 http://nostalgia53.blogfa.com

ما بدهکاریم به یکدیگر.. بابت تمام دوستت دارم های ناگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماندند و ما آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم چقدر منطقی هستیم....

و چقدر قلبها بابت این ناگفته ها شکستند.

شقایق جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 17:10

اوهوم.....

مجذوب جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 18:09

"هرگز فراموش نخواهم کرد که برای داشتن تو دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت"
من که مست از آن نگاهت
چشم مستت ساغرم شد
ای عجب دیوانه بودم
آنچه گفتی باورم شد

اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آباد است ...

پژمان جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 20:46 http://www.silentcompanion.blogfa.com

گاهی فکر میکنم که همه چیز دیگه تموم شده
گاهی خسته از این روزگار
گاهی با چرا هایی بسیار ...
اما با این همه
دلیلی برای زندگی رو میتوان یافت
در همان اشکی که ناخودآگاه از دیدن یک بی عدالتی سرازیر می شود
در حس ناب و پاکی
که یک دوست قدیمی که تورا آنگونه که هستی میداند
به تو می دهد
در یک پیام کوتاه
در یک نگاه
حتی اگر کسی نباشد
حتی اگر کسی نباشد
حتی اگر پاسخی نگیری
حتی اگر فراموش شوی.....

سلام
برای تمام محبتهای شما تشکر می کنم. در این مدت که نبودم شما و بقیه دوستانی که یادم کردید ، به من یادآوری کردید که زندگی خالی از مهربانی و دوستی نیست . اگر دیر شد این سپاسگزاری من را ببخشید ، این روزها کمی پرت و پلا هستم.
امروز جائی بودم که خیلی یادتان کردم البته فرصت نشد که سری به مهسا عزیز بزنم ولی برایش آرزوی آرامش کردم.

رها شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 01:30

سلام پرنیان جان خوشحالم برگشتی و مینویسی ...امیدوارم این خانه همیشه پر از شادی وشور باشد و درش برای همیشه باز باشد ....

سلام رها جون
برای تمام مهربانی های ناب و قشنگت ممنونم ازت.

یه وقتهایی یه آدمهایی توی زندگی ما یک «هدیه ی بی نظیرند».

فرینوش شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 08:58

.
.
.

و طلوع

و سحر

و مسیحای کسی باش، گلم

...

:)

سلام خاله خانوم

ابر شو ، باران باش
برف کوهستان باش
یاری پنهان باش
چشمه جارى صحراى کسى باش گلم!

زندگى دریاییست
پر تلاطم ، پر موج
گاه موجى آرام
گاه موجى در اوج
با دلى دریایى
زورق وساحل دریاى کسى باش گلم!

اخترى کن هر شب
خاورى کن هر روز
ماه و خورشید کسى
قهرمان غم و کم هاى کسى باش گلم!
...

سلام فرینوش جون
این شعر خیلی قشنگه و من هر بار با خوندنش سرشار از حس های خوب می شم . ممنونم

نوشته های پراکنده شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 10:05 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
نوشته زیبایی بود. امیدوار کننده و پر از انرژی مثبت برای اولین روز هفته
ممنون بهم سر زدی
هفته خوبی داشته باشی
[گل][گل][گل]

سلام
مرسی برای این دسته گل قشنگت.

و برای نظر پرلطفت. من هم هفته ی خوبی برات آرزو می کنم .

پرنیان دل آرام شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 10:17

بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفسهای تو بدوزم...


سلام
سلام
سلام

چه مهربون نوشتید و دوست داشتنی و عزیز

و همیشه بهانه های کوچکی هست برای برگشتن و لبخند زدن به زندگی


در من زنی هست که دوست دارد
با عجله پیراهنِ تازه اش را
از کمد بیرون بیاورد ...
و به هیچ کلمه ای جز سلامِ تو
و به هیچ تصویری جز لبخندِ تو ، آن سوی در
فکر نکند !

سلااااااااااااااااااام پرنیان مهربونم

همیشه مینیمال هات رو دوست دارم
همیشه قشنگند و تصویر و تصورشان آدم را به حال خوبی می برد.

آن سوی در می بینمت ...

قندک شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 11:16

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز.نمیدانم قندک شمارا فراموش کرده یا شما قندک را؟

سلام عرض شد قربان

من هرگز دوستان خوبم را فراموش نمی کنم .

قندک شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 11:18

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوالا دل خویشتنم.
واقعا همینطوره.نکردیم آغاز ونکردیم پرواز

هیچوقت دیر نیست برای تغییر ، برای آغاز

و ممنون

بیژن شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 13:16 http://www.bijanshah.blogfa.com

هیچکس زاغچه سر مزرعه را جدی نگرفت....

ایمان بیاوریم...

من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد

...

هدی شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 20:07 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام
پرنیان جونی منتظرتم ... قلم رنجه بفرما بانوی مهتابی ...

سلام هدی جون
مرسی عزیزم . می یام می خونمت

فرزانه شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 20:10 http://zigzagwords.blogsky.com/

زیبا و پرانرژی بود دوست عزیز
پاینده و برقرار باشید

ممنونم .

نرگس یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 08:20 http://w-infinite.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
عالی بود

سلام به روی ماهت

خوبی ؟

قندک یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 13:42

باسلام و درود بسی فراوان بر مهربان بانویپرنیان. گویا این چیزی که اون خانوم جلویش زانو زده یک فروند سگ سیاه باشد؟

سلام
بله فکر می کنم یک سگ باشه . من هم خیلی دقت کردم به این عکس ، مثل شما.

قندک یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 13:49

چقدر کلام ویس عزیز قشنگ بود و آرامش بخش. زما و زقندک بر ایشان درود

کاملا" موافقم با شما.

فرزان یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 16:01 http://bimarz000.blogfa.com/

درود به پرنیان عزیز که همچنان سنگر عشق و ایمان و دوستی رو حفظ کرده...
_____
در این روزگار سختی معیشت.عده ی کمی هستند که همچنان با عشق زندگی می کنند..
"عاشق واقعی"___اما تاشقایق هست...ماهم هستیم خدمتتون__

سلام
مرسی فرزان عزیز .
تا شقایق هست من هم سعی میکنم باشم

هدی یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 22:25 http://aftabgardantarin.blogfa.com

پرنیان عزیزم ...
در نفس تو از همین دور دور
حس بی نهایتی هست شبیه مهربانی
که روح مرا می نوازد در سرانگشتان معطرش ...
خیلی دوستت دارم
بهم سر بزن بانوی مهتابی ... من آپم

مرسی هدی جون

وقتها دلها به هم نزدیکند فاصله ها بی معناست.
حتما می یام می خونمت .

Pouya دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 08:23

دیروز فهمیدم که دیگر آرزویم نمیشود!
طبیب جان را دیدم...
مرا گفت: چندی است اجاق آرزویت کور شده است.
من ماندم و آرزوی مانده در دل
آرزویی را کسی هست به من هبه کند؟

قَیم خوبی خواهم بود
به حرمت آرزوی مانده در دلم...

مرا دریــــــــــــــــــــــــــــــابیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
....

امید ...

امید بزرگترین هدیه ایست که هر کسی می تونه به خودش بده.
وقتی امید باشه آرزوها یکی یکی پیدا می شن ...

فرخ(صادق) سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 12:21 http://dariyeh.blogsky.com

سلام از امیدهای پنهانی در دلهای ما سخن گفتید که غالبا از یادمان می رود . روزی در عمق دره ای یک سگ را دیدم که بندی بر گردن داشت و در میان شاخه ها گیر کرده بود .
لااقل یک هفته ای میشد که در آن وضعیت قرار داشت ... فقط پوستی بر استخوان و البته دو چشم مهربان در ظاهرش دیده میشد . بوی گند گرفته بود ... دقایقی نگاهش کردم .
هیچ اثری از نومیدی در نگاهش نبود . به نظرم اگر قرار بود در همان دره بمیرد ، تا آخرین لحظه امیدش را از دست نمیداد .
بندش را گشودم و قدری غذا برایش ریختم که با ولع بسیار خورد .
به محض اینکه قدری جان در بدنش پدید آمد ، با زحمت و ضعف به سوی روستایی که پشت یک ردیف صنوبر قرار داشت حرکت کرد . گمانم دلش برای خانه تنگ شده بود .

سلام
از سگ نوشتید ، عاشق این حیوان باوفا و مهربانم . فکر میکنم یک سگ از ما انسانها هم گاهی در وفاداری ماندگارتره. نگاهش سرشار از احساسه و من وقتی یک سگ می بینم از خود بیخود می شم . حالا شما از امیدواریش نوشتید و من دارم این حیوان معصوم رو در اون حال تجسم می کنم و قلبم به درد می یاد. خدا رو شکر که پیداش کردین . مطمئنا" جواب این خوبی را یک جائی در زندگی خواهید گرفت.

باران دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 14:47

و هنوز
و همیشه
بهانه هایی هست برای یک لبخند عمیق، برای یک پرواز، برای یک گرما، برای یک بودن ...

سلام ..

:)

سلام
و دوستی های قشنگ خودش بهترین بهانه است برای تمام اینها ...

مطهره چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 12:59 http://shaparak86.blogfa.com

مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن
نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن
زندگی تکرارِ زخمِ کهنه دیروز نیست
بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن ...

خیلی قشنگ بود .

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد