به پایان رسیدیم
اما
نکردیم آغاز،
فرو ریخت پرها
نکردیم پرواز،
ببخشای ای روشن عشق بر ما،
ببخشای!
ببخشای اگر صبح را
به مهمانی کوچه دعوت نکردیم،
ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست،
ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی صنوبر خبر نیست.
شفیعی کدکنی
ایمان بیاوریم به پرواز یک پرنده، به طلوع آفتاب، به تغییر یک فصل، به آواز یک پرنده، به لبخند یک رهگذر، به گرمای یک دست، به حضور یک دوست. ایمان بیاوریم به عشق ... آسمانمان خاکستری، هوایمان آلوده، روحمان خسته، دلهایمان شکسته، ایمانمان به عدالت از میان رفته، اعتمادمان به صداقت بی رنگ شده، اما هنوز همراهی یک رهگذر تا مسیری، لبخندی، کلامی، عشق پنهانی در نگاهی، تپش های عاشقانه ی قلبی، چشمان تب آلود و سرشار از اشک دلتنگی، هنوز دوستت دارم های خاموش از سر مصلحت، از سر غرور، از سر فراموشی، هنوز سنگینی لحظه های انتظار غرق در امید، هنوز رویاها، هنوز سلام های گرم همراه با نگاه های مشتاق، بودن های زندگی ساز، حضور یک دوست، حضور گاه گاه یک دوست، هنوز ........ هنوز، بهانه هایی هست برای زندگی! هنوز بهانه هایی هست برای یک لبخند عمیق، برای یک پرواز، برای یک گرما، برای یک بودن ...
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
...
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
من دلم برای اینجا تنگ شده .. من چه کنم ..........
انگورررررری عزیز من


I Love U So Much
What Shold I do , When you are Not here always
?
and
I Miss U ... Very Much
این فقط تو که برای من خیلی هم زیاده ...
مرسی . تو هم همینطور
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود نگاه کنیم ، چه اهمیت دارد اگر گاه می رویند قارچ های غربت ، به عبارتی که به ییلاق ذهنمان وارد می شود توجه کنیم : وسیع باش و تنها ، سر به زیر و سخت ، هنوز دستی هست که دستمان را گرم بفشارد . هنوز دوستی هست که کنارمان باشد و حالمان را بپرسد. هنوز دلمان به درد میاید اگر گلی را پرپرکنند ، اگر بال پرستویی شکسته باشد و مهاجرت عاشقانه اش را آغاز نکند .که نرود ، هنوز امید به دوستی ها هست. هنوز من پرنیان را دارم و دلم گرمه که یکی یه گوشه ی این شهر دود زده ، هر وقت دستم را دراز کنم ، خواهد گرفت .
وسیع باش و سربه زیر و سخت
و سخت
و سخت
...
وقتی در کنار کسی هستی که تماما" خودتی ، هنگام گفتن حرف ها نیازی به توضیح اضافه نداری ، نگاه در نگاه سرشار از اعتماد و تفاهمه ، ایمان می یاری به عشق ، به اعتماد ، به دوستی و تمام چیزهائی که آزارت می دن به یکباره محو و ناپدید می شن و تو همونی
دیروز در میان انبوه اون همه حرف یادم رفت این رو بهت بگم : پریروز یک پسر بچه ی معصوم کنار خیابان میرداماد نشسته بود و مشق می نوشت و فال می فروخت ، با نگاه کردن به اون اشکهام جاری شد و فهمیدم که باید سخت تر باشم ... گاهی به شکل بی رحمانه ای مغلوب زندگی می شیم.
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سبز ...
ایمان بیاوریم به دوستت دارم های خاموش از سر مصلحت ... به معصومیت شعله ور نگاههای عاشقی که در لفاف سکوت پنهانند ... از سر مصلحت ...
بی نظیر بود بانو ...
حال منه که به تو اینقدر نزدیکه یا حال تو که به من ... نمیدونم ... اما هرچی هست خیلی خوبه ...
من اپم پرنیان عزیزم ... منتظرتم ...
و تو با ادامه ی قشنگی که نوشتی اون جمله رو چقدر زیبا کردی .
به هر حال ما همه درد مشترکیم .
مرسی هدی جون . الان ساعت ده دقیقه به سه بعداظهره و من هنوز ناهار نخوردم با اجازه ات ناهارم رو بخورم ، می یام حتما می خونمت .
بفرمائید ناهار
ما بدهکاریم به یکدیگر.. بابت تمام دوستت دارم های ناگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماندند و ما آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم چقدر منطقی هستیم....
و چقدر قلبها بابت این ناگفته ها شکستند.
اوهوم.....
"هرگز فراموش نخواهم کرد که برای داشتن تو دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت"
من که مست از آن نگاهت
چشم مستت ساغرم شد
ای عجب دیوانه بودم
آنچه گفتی باورم شد
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آباد است ...
گاهی فکر میکنم که همه چیز دیگه تموم شده
گاهی خسته از این روزگار
گاهی با چرا هایی بسیار ...
اما با این همه
دلیلی برای زندگی رو میتوان یافت
در همان اشکی که ناخودآگاه از دیدن یک بی عدالتی سرازیر می شود
در حس ناب و پاکی
که یک دوست قدیمی که تورا آنگونه که هستی میداند
به تو می دهد
در یک پیام کوتاه
در یک نگاه
حتی اگر کسی نباشد
حتی اگر کسی نباشد
حتی اگر پاسخی نگیری
حتی اگر فراموش شوی.....
سلام
برای تمام محبتهای شما تشکر می کنم. در این مدت که نبودم شما و بقیه دوستانی که یادم کردید ، به من یادآوری کردید که زندگی خالی از مهربانی و دوستی نیست . اگر دیر شد این سپاسگزاری من را ببخشید ، این روزها کمی پرت و پلا هستم.
امروز جائی بودم که خیلی یادتان کردم البته فرصت نشد که سری به مهسا عزیز بزنم ولی برایش آرزوی آرامش کردم.
سلام پرنیان جان خوشحالم برگشتی و مینویسی ...امیدوارم این خانه همیشه پر از شادی وشور باشد و درش برای همیشه باز باشد ....
سلام رها جون
برای تمام مهربانی های ناب و قشنگت ممنونم ازت.
یه وقتهایی یه آدمهایی توی زندگی ما یک «هدیه ی بی نظیرند».
.
.
.
و طلوع
و سحر
و مسیحای کسی باش، گلم
...
:)
سلام خاله خانوم
ابر شو ، باران باش
برف کوهستان باش
یاری پنهان باش
چشمه جارى صحراى کسى باش گلم!
زندگى دریاییست
پر تلاطم ، پر موج
گاه موجى آرام
گاه موجى در اوج
با دلى دریایى
زورق وساحل دریاى کسى باش گلم!
اخترى کن هر شب
خاورى کن هر روز
ماه و خورشید کسى
قهرمان غم و کم هاى کسى باش گلم!
...
سلام فرینوش جون
این شعر خیلی قشنگه و من هر بار با خوندنش سرشار از حس های خوب می شم . ممنونم
سلام
خوبی؟
نوشته زیبایی بود. امیدوار کننده و پر از انرژی مثبت برای اولین روز هفته
ممنون بهم سر زدی
هفته خوبی داشته باشی
[گل][گل][گل]
سلام
مرسی برای این دسته گل قشنگت.
و برای نظر پرلطفت. من هم هفته ی خوبی برات آرزو می کنم .
بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفسهای تو بدوزم...
سلام
سلام
سلام
چه مهربون نوشتید و دوست داشتنی و عزیز
و همیشه بهانه های کوچکی هست برای برگشتن و لبخند زدن به زندگی
در من زنی هست که دوست دارد
با عجله پیراهنِ تازه اش را
از کمد بیرون بیاورد ...
و به هیچ کلمه ای جز سلامِ تو
و به هیچ تصویری جز لبخندِ تو ، آن سوی در
فکر نکند !
سلااااااااااااااااااام پرنیان مهربونم
همیشه مینیمال هات رو دوست دارم
همیشه قشنگند و تصویر و تصورشان آدم را به حال خوبی می برد.
آن سوی در می بینمت ...
سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز.نمیدانم قندک شمارا فراموش کرده یا شما قندک را؟
سلام عرض شد قربان
من هرگز دوستان خوبم را فراموش نمی کنم .
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوالا دل خویشتنم.
واقعا همینطوره.نکردیم آغاز ونکردیم پرواز
هیچوقت دیر نیست برای تغییر ، برای آغاز
و ممنون
ایمان بیاوریم...
من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد
...
سلام
پرنیان جونی منتظرتم ... قلم رنجه بفرما بانوی مهتابی ...
سلام هدی جون
مرسی عزیزم . می یام می خونمت
زیبا و پرانرژی بود دوست عزیز
پاینده و برقرار باشید
ممنونم .
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
عالی بود
سلام به روی ماهت
خوبی ؟
باسلام و درود بسی فراوان بر مهربان بانویپرنیان. گویا این چیزی که اون خانوم جلویش زانو زده یک فروند سگ سیاه باشد؟
سلام
بله فکر می کنم یک سگ باشه . من هم خیلی دقت کردم به این عکس ، مثل شما.
چقدر کلام ویس عزیز قشنگ بود و آرامش بخش. زما و زقندک بر ایشان درود
کاملا" موافقم با شما.
درود به پرنیان عزیز که همچنان سنگر عشق و ایمان و دوستی رو حفظ کرده...
_____
در این روزگار سختی معیشت.عده ی کمی هستند که همچنان با عشق زندگی می کنند..
"عاشق واقعی"___اما تاشقایق هست...ماهم هستیم خدمتتون__
سلام
مرسی فرزان عزیز .
تا شقایق هست من هم سعی میکنم باشم
پرنیان عزیزم ...
در نفس تو از همین دور دور
حس بی نهایتی هست شبیه مهربانی
که روح مرا می نوازد در سرانگشتان معطرش ...
خیلی دوستت دارم
بهم سر بزن بانوی مهتابی ... من آپم
مرسی هدی جون
وقتها دلها به هم نزدیکند فاصله ها بی معناست.
حتما می یام می خونمت .
دیروز فهمیدم که دیگر آرزویم نمیشود!
طبیب جان را دیدم...
مرا گفت: چندی است اجاق آرزویت کور شده است.
من ماندم و آرزوی مانده در دل
آرزویی را کسی هست به من هبه کند؟
قَیم خوبی خواهم بود
به حرمت آرزوی مانده در دلم...
مرا دریــــــــــــــــــــــــــــــابیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
....
امید ...
امید بزرگترین هدیه ایست که هر کسی می تونه به خودش بده.
وقتی امید باشه آرزوها یکی یکی پیدا می شن ...
سلام از امیدهای پنهانی در دلهای ما سخن گفتید که غالبا از یادمان می رود . روزی در عمق دره ای یک سگ را دیدم که بندی بر گردن داشت و در میان شاخه ها گیر کرده بود .
لااقل یک هفته ای میشد که در آن وضعیت قرار داشت ... فقط پوستی بر استخوان و البته دو چشم مهربان در ظاهرش دیده میشد . بوی گند گرفته بود ... دقایقی نگاهش کردم .
هیچ اثری از نومیدی در نگاهش نبود . به نظرم اگر قرار بود در همان دره بمیرد ، تا آخرین لحظه امیدش را از دست نمیداد .
بندش را گشودم و قدری غذا برایش ریختم که با ولع بسیار خورد .
به محض اینکه قدری جان در بدنش پدید آمد ، با زحمت و ضعف به سوی روستایی که پشت یک ردیف صنوبر قرار داشت حرکت کرد . گمانم دلش برای خانه تنگ شده بود .
سلام
از سگ نوشتید ، عاشق این حیوان باوفا و مهربانم . فکر میکنم یک سگ از ما انسانها هم گاهی در وفاداری ماندگارتره. نگاهش سرشار از احساسه و من وقتی یک سگ می بینم از خود بیخود می شم . حالا شما از امیدواریش نوشتید و من دارم این حیوان معصوم رو در اون حال تجسم می کنم و قلبم به درد می یاد. خدا رو شکر که پیداش کردین . مطمئنا" جواب این خوبی را یک جائی در زندگی خواهید گرفت.
و هنوز
و همیشه
بهانه هایی هست برای یک لبخند عمیق، برای یک پرواز، برای یک گرما، برای یک بودن ...
سلام ..
:)
سلام
و دوستی های قشنگ خودش بهترین بهانه است برای تمام اینها ...
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن
نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن
زندگی تکرارِ زخمِ کهنه دیروز نیست
بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن ...
خیلی قشنگ بود .
مرسی