فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

آدمهایی که یک دنیای بزرگ می شن ...




یادمه بچه که بودم برادرهام که سنشون از من خیلی بیشتر بود من رو بلند می کردند و می انداختند توی هوا و دوباره می گرفتند . اون ترسی که با هیجان همراه بود رو خوب یادمه. ولی یادم نیست اون لحظه به چی فکر می کردم ، شاید فکر می کردم بذار بزرگ بشم انتقامم رو می گیرم ازتون . این یکی از ماندگارترین خاطره ی کودکی منه.  وقتی که وارد دنیای آدم بزرگا شدم ، فهمیدم همه ی آدم بزرگا ، بزرگ هم نیستند. اول از همه از معاون دبیرستانم شروع شد . که دو سال متوالی نمره انضباط من رو بیشتر از 16 نداد.  از نمره ی انضباط 16 دلخور نیستم ، که همیشه هم دلیلش بیرون بودن موها از زیر مقنعه بود چون نمره ی انضباط دوره ی دبیرستان یکی از بی اهمیت ترین نمره های زندگیه. از اون خانم هم دلخور نیستم چون اون اولین کسی بود که من رو با آدمهای کوچک در دنیای آدم بزرگها آشنا کرد.  همیشه اولین ها یه جایگاه وِیژه ای توی زندگی ما دارن .  امیدوارم بالاخره به راه راست هدایت شده باشه . من که توی این سالها به راه راست اون هدایت نشدم.  دنیای آدم بزرگا ، دنیای خطرناکیه . وقتی بچه بودم از یک چیز می ترسیدم و اون هم این بود که اگه کسی توی خیابون بهم شکلات داد ، یعنی اون یه بچه دزده و من همیشه از اینکه کسی توی خیابون بهم شکلات بده وحشت داشتم. بقیه چیزها و بقیه ی آدمها هر کدوم یه جورایی برام زلال بودند و قوی و قهرمان . اما حالا که یه کم بزرگ شدم ، می دونم که هر شکلاتی که از دست هر کسی بگیری یه معنا و مفهومی برای خودش داره. هر لبخندی یه تعبیری داره . هر سلامی یه معنا ،  حتی سلام امروز با سلام دیروز ممکنه در معنا متفاوت باشه . این بود که فهمیدم دنیای آدم بزرگها چقدر پیچیده ست . فهمیدم که از کنار بعضی ها باید خیلی آروم رد شد ، که به هیچ قانونی برنخوره . فهمیدم که خیلی از آدم بزرگا دوست داشتنی هستند، بعضی هاشون از بعضی های دیگه خیلی دوست داشتنی تر هستند، فهمیدم که اگر کسی رو دوست داشتم و دنبال دلیل نبودم برای دوست داشتنش، اون رو خیلی واقعی تر دوست دارم . اون برام از بقیه مهم تر می شه. قشنگترین شکل دوست داشتن اینه که هر چی بگردی دنبال دلیل ، دلیلی براش پیدا نکنی . اونوقت اون می تونه مرادت بشه و تو مریدش باشی ، می تونه بزرگت کنه ، حتی اگر رنجیدی ازش ، یا شاد شدی در کنارش . بعد از مدتی دلیل ها یکی یکی خودشون رو نشون می دن. 


آره ... دنیای آدم بزرگا  پیچیده و سخته . فقط باید سعی کنی تا میتونی معمای  دنیای آدمهایی که به نظرت بزرگ می رسن را کشف کنی . اونائی هم که در بزرگ بودنشون شک داری اصلا سعی نکن کشفشون کنی، بذار برات همیشه معما باقی بمونند  ... هر آدم بزرگی یه دنیایی داره و هر آدم بزرگی مثل یک کتاب ، یا مثل یک سفر به یک جای تازه و ناشناخته ودور، می تونه به تو خیلی چیزها یاد بده . و بعضی از این آدم بزرگها می شن برات دایره المعارف زندگیت. دوست داشتنشون، حضورشون ، بودنشون ، تلخی ها و شیرینی هاشون یک کتابه ... 



بعد نوشت : امروز رفتم تاتر شهر که شاید بتونم یک مراسم تعزیه ی خوب ببینم ولی ساعتی که من رفتم هیچ خبری نبود و دیگر هم در این سرمای استخوان سوز نه حوصله رفتن هست و نه حسش .

چیزی که این روزها زیاد به چشم می یاد و نوظهور هم نیست ، مردمی که توی صف غذا ایستادند و ماشین های آخرین مدل آنها پشت سر هم کنار خیابان  پارک شده . اسم اینها را من گذاشنم مرفه هان با درد . کسانی که همیشه گرسنه هستند و هیچوقت سیر نمی شن ...


نظرات 42 + ارسال نظر
آرشید پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 23:34 http://arshid.blogsky.com

سلام
و سپاسگزارم

سلام

خواهش می کنم دوست عزیز

آفتاب پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 23:58 http://aftab54.blogfa.com

دنیای ما پر از وابستگی ها .. تلخی ها ..مهربانی ها ..و البته یخ زدگی هاست .

مهم اونه که این دنیایی که به سرعت برق و باد برای ما می گذره چطور ازش رد بشیم .. و ای کاش های بعد رو برای خودمون زمزمه نکنیم ..

سلام لیلا جون

امشب یه مطلبی یک جایی خوندم از یک نویسنده ی ژاپنی که برنده ی جایزه های زیادی هم شده بود .
نوشته بود که صد سال بعد هیچ کس یادش نمی مونه که تو چطور زندگی کردی . پس سعی کن تا می تونی خوب زندگی کنی
حالا اگه دوباره مطلب رو پیدا کردم آخر همین جا اضافه می کنم .

.................................................
بلاخره همه یک روزی می میرند و صد سال که بگذرد ، دیگر هیچ کس درباره ی این که دیگران که بودند و چطور مردند سوال نمی کند. پس بهتر است همان طور که دلت می خواهد زندگی کنی و همانطور که دوست داری بمیری.


کنزابورو اوئه ژاپنی (برنده نوبل ادبیات)

آفتاب جمعه 3 آذر 1391 ساعت 00:04 http://aftab54.blogfa.com

دلتنگت که می شوم


خودم را در آینه می بینم


و در چشمانم


تو را تماشا می کنم


کی می شود


از آب و آینه ها برخیزی


و پیش دست های خالیم


بنشینی ؟!




پرویز صادقی



...

سلام عزیزم .

ممنونم .. با اشتیاق می خونم .

گاهی وقتها هیچوقت موفق نمی شی خودت رو توی آینه ببینی . یه نفر جلوتر از تو اونجاست .

سعی می کنم پیداش کنم و برات بنویسم

مهرباران جمعه 3 آذر 1391 ساعت 01:07

آدم ها... کتابهای نوشته و نانوشته هستند... که برگهایی از آنها را میخوانیم... برگهایی ندیده می ماند... برگهایی نوشته می شوند و هی پاکش می کنند... بی آنکه پاک شوند...
برگه هایی سفید و نا نوشته اند..که دیگران برایش می نویسند...
...
نوشته پر معنایی بود...
مثل همیشه... پرمغز...
درود و بدرود

سلام
بعضی رو هم حتی ورق نمی زنیم . بعضی ها رو هم هزار بار می خونیم و باز هم می خونیم ... اونقد رکه دیگه می رن توی سلول سلول ما و جزئی از خود ما می شن و وقتی دور می شن تکه ای از ماست که وجود نداره.

ممنونم . لطف کردین

ویس جمعه 3 آذر 1391 ساعت 01:14 http://lahzehayenab.blogsky.com

همیشه ، با اینکه خودم بزرگ شدم ، یاد حرف شازده کوچولو می افتم که از آدم بزرگا منعجب بود. بزرگی گاهی فقط به شناسنامه است و نشان دهنده ی سن است و گاهی بزرگی به منش است. و همانطور که گفتی بعضی درازای عمرشان با عقلشان جور در نمیاد.برای من هم گیج کننده است . چون هی که دارم بزرگ تر میشم آدمای هم سن من می خواهند مرا به زور در قاب خودشان قرار بدهند و این خسته کننده است .یعنی نمی شود باهاشون راهی شوی.راه جداست.

سلام هم که یادم رفت. سلام و عرض ارادت

سلام
عظمت بعضی آدمها ، من را مبهوت میکنه
و
البته گاهی حفارت بعضی های دیگه .
خوب هر کسی دارای یک ظرفیته. امیدوارم هیچوقت من جزو دسته ی دوم قرار نگیرم .

بزرگی آدمها به دلشونه ... دل که آسمانی باشه اون آدم زمینی نیست اصلا

شازده کوچولو...

بله ... شازده کوچولو

دنیای بزرگی مثل یک سیاره ی جدید و غربیه با آدمهای عجیب

بعضی وقتها جمعه صبح ها سی دی شازده کوچولو رو می ذارم و کامل گوش می دم . انگار یه چیز قراردادی شده

و هربار لذت می برم

پرنیان دل آرام جمعه 3 آذر 1391 ساعت 14:59



سلام مهربونی

بعضی دوستیا مثله کتابی ان که با یه بار خوندن تازه دلت می خواد برای بار دوم با دقت بخونیشون و چیزای تازه تری رو توش کشف کنی

اما بعضی دوستیا و کتابا رو فقط باید ورق زد به تصویراش نگاه کرد در همین حد اونقدر برات جذابیت ندارن که بخوای مرورشون کنی
نباید خودتو درگیرشون کنی اما گاهی هم اشتباه فکر می کنیم درست تو همون کتابای کوچیک و به ظاهر بدون محتوا جمله هایی به چشمت می خورند که برات می شن ملکه و بدون مرور کردن تو ذهنت ثبت می شن
بعضی آدمها رو باید اینجووری کشفشون کرد و نگهشون داشت و از دوستی باهاشون لذت برد


سلام پرنیان عزیزم
آدمها میان توی زندگی هم تا تاثیر بذارن و برن . بعضی ها هم با هیچ بودنشون می تونند تاثیر بذارن .
بعضی ها هم برای همیشه می مونند حتی اگر رفته باشن
بعضی ها هم مثل یک مجله ی مد هستند فقط باید تماشاشون کنی .

خلیل جمعه 3 آذر 1391 ساعت 21:44 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

آره، باید مواظب سلام ها بود!

و شکلات ها

سلام

مونا جمعه 3 آذر 1391 ساعت 22:28

سلام خانمیم متنت دوسه دفعه خوندم اولش یاده بچگیه خودم افتادم که ارزومیکردم ای خداکی من بزرگ میشم خسته شدم بس که همه گفتن بشین سره جات توبچه ای نمیفهمی فکرمیکردم بزرگ شم دیگه همه به حرفم گوش میدن ومنم میشم یه ادم بزرگ که دیگه بهم نمیگن تونمیفهمی ولی حیف که اون روزاالان اروزمه اون نفهمیدنام اون دنیایی بچگی ودرمورده بقیش خیلی بهش فکرکردم خانمم تاالان دفعه دوم یاسوم که دارم کامنتوپاک میکنموبازمینویسم اخرش بازدلم میخوادبازم بگم بذارجلوی همین ادمای بزگی که میگی خانمی بایه لبخندبگی بذارفکرکنن نمیفهمی این چیزیه که دنیای ادم بزرگابه من یاد داده من به قانون خوب بودنم پایبندم حالاباهرکموکاستی بقیش بامن نیست همین این ساده ترین قانونیه که من تااین لحظه عمرم بهش رسیدم بهش ایمان دارم نمیدونم شایدمن برداشت درستی نتونستم ازاین پست پیداکنم ولی این به قول بضاعت فکری وبی سفادیه من بود همیشه شادوبرقرارباشید

سلام مونا جون

همین که به قانون خوب بودنت پایبندی ، عالیه .

این یعنی که تو بزرگی .

solar شنبه 4 آذر 1391 ساعت 11:43

سلام پرنیان عزیز
مثل همیشه نوشته هاتو دوست دارم و می خونمشون حتی اگه پیامی نذارم
" آه کودکی چه بی خیالی ایمن کننده ای داشتیم و چه نترسیدنی از فردا !!" نادر ابراهیمی

سلام
ممنونم .
و مرسی برای این جمله ی قشنگ.
و نترسیدنی از فردا !

سلام
حال و احوال؟
خوبی؟
ممنونم بهم سر زدی. اختیار داری من باید افتخار کنم همچین دوست فهیمی و با شخصیت و دانا و .... دارم
نوشته ات جالب بود. اما گاهی من ترجیح میدم زندگی خودم رو داشته باشم و کاری بکار عقاید و بقول شما معما های دیگران داشته باشم. همینجوری بچگی کنم و بذارم کودک درون هرکاری می خواد بکنه بهتره
عجب عکس طوطی باحالی. از اون مدل هاس که خیلی دوست دارم
شاد و سربلند باشی

سلام
مرسی . خیلی لطف داری
پر جسارت و شجاع

خوبه

یادم رفته بود عاشق طوطی ها شدی

فرزان شنبه 4 آذر 1391 ساعت 18:34 http://bimarz000.blogfa.com/

درود به پرنیان عزیز
شازده کوچولو و فیلم روز هشتم رو با این مطلب بی ریا و ساده برام یاد اوری کردی ..
دنیای بزرگترهای کوچیکــــــ

سلام فرزان عزیز
جالبه که این مطلب برای شما و بقیه دوستان یاداور شازده کوچولو بوده
و فیلم روز هشتم هم از اون فیلم هاییه که هیچوقت فراموش نمی شه و بسیار تاثیر گذاره

ممنونم

باران شنبه 4 آذر 1391 ساعت 19:36

...
هر آدم بزرگی یه دنیایی داره و هر آدم بزرگی مثل یک کتاب ، یا مثل یک سفر به یک جای تازه و ناشناخته ودور، می تونه به تو خیلی چیزها یاد بده . و بعضی از این آدم بزرگها می شن برات دایره المعارف زندگیت. دوست داشتنشون، حضورشون ، بودنشون ، تلخی ها و شیرینی هاشون یک کتابه ...

.
.

ممنون
چسبید حسابی ..

:)

سلام
ممنونم . سلام من رو به فرینوش عزیزم برسونید

سلام
دعوتید به یک روستای توریستی....

سلام

ممنونم می یام می خونمتون
روستای توریستی هم باید جالب باشه

سایه یکشنبه 5 آذر 1391 ساعت 19:36 http://bluedreams.blogsky.com/

ما آدم بزرگا انگار دوست داریم همه چی رو پیچیده کنیم .. دوستی ها مون عشقهامون احساساتمون و می پیچیم تو یه عالمه حرف و نگاه و بحث و ...

آره دوست داشتنی خوبه که هرچی فکر می کنی دلیلی براش پیدا نمی کنی . فقط دوستش داری خیلی صاف و ساده

وایی مرسی پرنیان جان که همیشه حرفهای دلم و که رو هم جمع شده اینقدر قشنگ می گی ...

چون یادمون می ره زندگی چقدر کوتاهه و فردا شاید یکی ازما دیگه نباشه.

و افسوس حرفهایی که نگفتیم و عشق هایی که دریغ کردیم ، کارهایی که باید می کردیم ولی نکردیم را خواهیم خورد.

«معنای زندگی ، همان چیزی ست که ما خود به آن می دهیم»

مرسی سایه عزیزم . همدلی و حرف مشترک و احساس مشترک ما رو به هم خیلی نزدیک می کنه .

مهشید سادات یکشنبه 5 آذر 1391 ساعت 22:09 http://mahokhorshid73.blogfa.com

سلام پرنیان جان
خوبی؟
ببخش دیر سر زدم!
اوه گفتی معاون دلم کباب شد
از اول تا آخر سال به من گیر میداد این شلوار جین چیه میپوشی!!
ولی آخرش 20 داد!
دنیای آدم بزرگا خیلی رنگا رنگه...
هر چیزی میتونه تو جاهای مختلف معنی خاصی بده
و این وسط نباید کاری کنیم که به قانون زمین بربخوره(البته به قول سهراب)

مرفهان با درد...
گشنگان دارا...

سلام مهشید عزیز
شلوار جین ؟؟؟!!
من دانش آمو زدهه ی شصتم . یعنی اینکه پوشیدن شلوار جین در مدرسه بزرگترین جرم و جنایتی نابخشودنی بود.
دوره ی خفقان دهه ی شصت ...

البته الان هم من نمی بینم دخترها شلوار جین بپوشن !

اگر همه ی آدمها ساده باشن و دور از پیچیدگی و صاف و زلال ، همه چیز درست می شه.

مرسی .

آفتاب یکشنبه 5 آذر 1391 ساعت 23:08 http://aftab54.blogfa.com

سلام عزیزم ..

کاش در این عزا داریها درس عاشورا رو بیشتر می فهمیدیم ..

(( ای انسانها آزاده باشید ))

سلام آفتاب جون

بعید به نظر می یاد اونوقت چطور یخچالهای مرفه هان دردمند پر بشه؟

فرخ (صادق) دوشنبه 6 آذر 1391 ساعت 00:24 http://dariyeh.blogsky.com

پرنیان عزیز سلام
مثل همیشه زیبا بود ... چقدر آدم بزرگها تعدادشون کم شده این روزها !؟؟ واسه خاطر دلار و پول و ملک و فداهایی که معلوم نیست اونها باشند ، دارند همدیگه رو تیکه پاره میکنند .
بعد میان پلوی نذری میخورن تا امام حسین یک سال دیگه اونها رو سالم و تندرست نگه داره ... تا باز برن توی نخ همدیگه و حسابهای بانکی شون رو چاق کنند و ماشینهای 100 میلیونی رو به 200 میلیونی و 500 میلیونی تبدیل کنند .
همیشه از اینکه بعضی از ما ادم بزرگهای امروزی در کربلا نبودیم ، خوشحالم . چون بلافاصله از خولی و عمرسعد و شمر جلو میزدیم و روی همه ی اونها رو سفید میکردیم .

سلام فرخ عزیز
ممنونم . بله کم شده . چون آدمها فراموشکار شدند. خیلی چیزها جای خیلی چیزهای دیگه رو گرفته .

خیلی لطف کردید. و ممنون

مونا دوشنبه 6 آذر 1391 ساعت 00:38

سلام خانم جونم اومدم وبه افتاب جون دیگه هروقت بیام وبه همه ی نازنیایی که دوسشون دارمومیرم که چشمم به این بعدنوشتت افتاد خدایشش حرف حساب جواب نداره کلی بهش خندیدم چون واقعیته منم امشب که رفته بودم مراسم شام غریبان اخه اعتقادخاصی به شمع روشن کردن دارم تواون مراسموکلی شلوغی چشم به یه پسری افتادکه یه شماره روچندتاکاغذنوشته بودوبه هردختری که میرسیدمیداد حالاازنگاهای معنی داراقاپسراودخترخانماش نمیگم که حسابی بازارش گرم بود وای که کارای این ملت کلی خندهای دردناک داره شادوبرقرارباشی خانمم

سلام مونا جان
جالبه . خوب لابد بهترین فرصت برای اون بوده واسه این کار

آفتاب دوشنبه 6 آذر 1391 ساعت 18:54

به ظاهر پر میشه اما نمی تونند استفاده کنند ... نمی تونند لذت ببرند.. حسرت هایی در دنیا دارند و...

سلام آفتاب جون
یکی از دوستان این مطلب زیر رو خصوصی برام نوشته :

«در مورد غذای نذری هم یه نظر دارم . جدی جدی بعضیها حتی اونهایی که چندان اعتقادات مذهبی قوی ندارن ؛ غذای نذری رو برای شفا و... میخورن . ظاهرکارهاشون یکیه ولی افکار و اعتقادات و باطنشون خیلی با هم متفاوته . »

البته من هم جوابش رو دادم

آفتاب دوشنبه 6 آذر 1391 ساعت 22:45

لطفا جواب رو علنی بده منم بخونم

براش نوشتم یک نفر دو سه شب پیش برام تعریف کرد که چطوری می رن توی صف های غذا . می رن اول صف بعد دوباره می رن آخر صف و بعد دوباره یه صف دیگه . کسی که توی شمال شهر بهترین خونه و زندگی رو داره با سه تا ماشین توی پارکینگ که یکیش شاسی بلنده و و و ......
فکر کنم اگر کسی به شفابخشی غذای نذری اعتقاد داشته باشه به یکی دوقاشقش هم قانع هست.
دلم نمی خواد در مورد این چیزها بنویسم آفتاب جون . قشنگ نیست

ققنوس سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 11:35

خانم-سلام
راستی ادمهای بزرگ کجا رفتند؟ از ما فرارمی کنند ؟یا نه دست نیافتنی شده اند؟یا نه ما انها را گم کرده ایم ؟به هر حال گویا ادمهای کوچک زود بزرگ شده اند زودتر از انچه ما فکرش رادر ذهن بگذرانیم...متن بسیار زیبایی بود.

سلام
داشتم فکر می کردم به جمله های شما ...

این جمله ها خیلی من رو به فکر فرو برد ...

به هر حال ممنونم.

قندک سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 14:53 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز.با مطلب اولتون کاملا موافقم.جامعه ایرانی بصوص در این برهه اززمان بشدت از این مساله رنج می برد.
در خصوص پی نوشت نیز بااون قسمت مرفهین بی دردش لااقل در اون مورد موافق نیستم. خیلی از مردم حتی ارامنه و یهودی ها و زرتشتی ها نسبت به مراسم محرم و ونذری حس زیبایی دارند. خودی ها که هیچ-البته منظورم استثناها نیستند-مرفه بی درد کسر شانش می شود برای گرفتن غذای امام حسین در صف به ایستد. این اعتقاد است که آن مردم را حتی در آن هیبت ها به ایستادن در چنان صفوفی وا می دارد.اشتباه نکنیم.شاید بیمار لاعلاجی در خانه دارد که همه دکترها ردش کرده اند و تنها امیدش به لقمه ای از نذری امام حسین است. ما چه می دانیم؟!واقعا کسی از درون دیگری خبر ندارد.شاید من اشتباه می کنم. نمی دانم.

سلام جناب قندک عزیز
ممنونم برای این کامنت خوب و نظر منطقی شما.
از نگاه شما موضوع کاملا" درست است .
اعتقادات به ظاهر انسانها نیست . اعتقادات و ایمان و باور هر کسی در قلب و در روح او است . یک چیزی هست بین انسان و معبودش .

ehsan سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 17:06 http://bojnourdan

پرنیان عزیز سلام

سلام احسان عزیز
خیلی محبت کردید. امیدوارم همیشه خوب و سلامت و پرامید باشید.

پریسا سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 18:15

گفتی به خدا؟
معلوم نیست کدوم یکیشون برای امام حسین کار می کنند؟ اونی که غذا میده یا اونی که غذا میگیره؟

سلام پریسا عزیز

انشاالله که هر دو .

رها سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 22:53

سلام پرنیان جان ..پیغام قشنگت را گرفتم ....ممنون از همراهی و همدردیت ...تماس گرقتم شما گوشی را برنداشتی ....دیگه الان هم دیر وقت میبوسمت و ممنون از مهربانیت ....

سلام
ممنونم رها جون .

قندک چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 11:56 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز.بله باید عرض کنم که حرفتون کاملا مقبول و متین بود.وچقدر بده این خصلت حریص بودن و حرص زدن . من هم دقیقا مثل شما هستم. یعنی از بچگی عمرا نمی رفتم توی صفی به ایستم برای گرفتن نذری.بشدت خجالت می کشیدم. هنوز هم همینطورم. خانمم هم این موضوع را می داند و هیچ وقت به من نمیگه برو نذری بگیر خودش میره.
ما یک مدت کوتاهی در خیابان بهار زندگی می کردیم و با ارامنه همسایه بودیم بعضی هاشون خیلی به تاسوعا و عاشورا و حسین و عباس اعتقاد دارند. یکی شون وقتی براش نذری می بردند کلا ظرفش را در فریزر می گذاشت و می گفت در طول سال هربار یک ذره آن را با غذاهایی که می پزم قاطی می کنم برای برکتش.تفاوت آدم هارا ببینید؟!

سلام
خوشحالم که متوجه منظورم شدین .
اعتقاد اقلیت های مذهبی به متبرک بودن غذاهای نذری ما مسلمانها برایم جالب بود .

کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست...
سلام
دعوتید به جرعه ای فانی...

سلام
در اولین فرصت حتما خدمت می رسم .

ممنون

آفتاب چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 19:51 http://aftab54.blogfa.com/

من فکر می کنم در غیاب ِ تو

همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !

همه ی ِ پنجره ها بسته است !

وقتی که تو نیستی

من هم

تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !


سید علی صالحی

سلام آفتاب جونم

ممنونم برای این شعر قشنگ آقای صالحی . شعرهاش رو دوست دارم و همیشه لذت می برم از خوندنشون .

مرسی

فرینوش پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 10:46

.
.
.

دنیای آدم بزرگا، دنیای تلخی هست
همه دنبال دلیل می گردن
اما خبر ندارن زیباترین اتفاقها، بی بهانه ترین اتفاق ها هستن!

خانوم سبزه بهار رو خوب یادمه
ناظم عظیم الجثه و کمی ترسناک مدرسه مون...
از طبقه همکف یه داد می زد، همه تا طبقه سوم تو یه سوراخی قایم می شدن!
از بس می خواست کار فرهنگی بکنه، منو جزو انتظامات ها انتخاب کرده بود!!!
که خب ... آخرش هم اصلاحات نشدم!

عجب شیطونی هایی که نکردیم!

این یکی رو هم لو بدم خب!
پشت حیاط اصلی مدرسه، یه حیاط خلوت با پشت بوم کوتاه بود
جای ممنوعه!
منم که عاشق دردسر ...
با یکی از بچه ها شرط گذاشتیم که ببینیم کی می تونه از بالای اون پشت بوم بپره پایین!
خب ...
اصلن شک نکنین که پریدم!
البته بعدش رو هم می دونین ...
خانوم سبزه بهــــــــــار و دفتر و ... :))))

ای بابا!
یاد چه روزایی افتادیم آخر هفته ای!

سلام فرینوش جون
پس تو هم مثل من شر بودی
ولی خوب من یه کم کمتر از تو شر بودم

آخه مدام تو خونه بهم میگفتند مودب باش ، کاری نکن که شخصیتت بره زیر سوال و من هم سعی می کردم شخصیتم زیاد نره زیر سوال
حیف شد ! زیاد نباید حرف گوش می کردم
خیلی دوست دارم این خاطرات رو بخونم . واقعا لذت می برم . چون شیطنت های شیرینی هستند که یه عالمه معصومیت به همراه دارن و من رو می برن به گذشته های خیلی دور
برف بازی های توی حیاط مدرسه توی زمستون و آب بازی توی تابستان و هرهر کر کر کردنها و حمله کردن به غذاهای همدیگه و .... دوستی های خوب خوب خوب

امیدوارم اتفاق بدی برات نیوفتاده باشه برای اون پرش ارتفاع شجاعانه !

باران پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 13:52

در فصل برگ ریز
آمد
دلگیر
چونان غروب غمزده پاییز
و من ملال عظیمش را
در چشمهای سیاهش
خواندم
رفتیم بی هیچ پرسشی و جوابی
وقتی سکوت بود
بعد زمان چه فاصله ای داشت
دیدم که جام جان افق پر شراب بود
من در آن غروب سرد
مغموم و پر ز درد
با واژه سکوت
خواندم سرود زندگیم را
شب می رسید و ماه
زرد و پریده رنگ
می برد
ما را به سوی خلسه نامعلوم
آنگاه عمق وجود خسته ام از درد
با نگاه کاوید
در بند بند سیال سرخ جاری خون را دید
لرزید
بر روی چتر سیاه گیسوی خود را ریخت
آنگاه خیره خیره نگاهش
پرسنده در نگاه من آویخت
پرسید
بی من چگونه ای لول ؟
گفتم ملول
خندید

حمید مصدق

..

یادش گرامی باد ..

:)

یادش گرامی
می خواستم به مناسبت سالروز رفتنش یک چیزی بنویسم .

و ممنونم برای این شعر قشنگش

ز- حسین زاده پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 16:41 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. شکوه افکار بلندتان ستودنی است. دنیا از اندیشه های بلند مردان و زنانی مثل شما مملو باشد. حق یارتان

سلام جناب آقای حسین زاده
خیلی محبت دارید . شرمنده کردید

آفتاب جمعه 10 آذر 1391 ساعت 09:18

سلامنعلیکمممم !

پست جدید لطفا !

سلام آَفتاب جون

چشم ... حتما" حتما"

و مرسی

سلام
خوبی؟
سلامتی؟
شرمنده نتونستم رسیدن پنجشنبه عزیز رو تبریک بگم
مسافرت هستم و زیاد نمیام اینترنت
بهم سر بزن آپم

سلام
ممنونم و خواهش می کنم . امیدوارم مسافرت خوش بگذره

حتما می یام و می خونمت

سلام
در این آدینه دعوتید به " درک او"...

سلام
می رسم خدمتتان حتما

پژمان جمعه 10 آذر 1391 ساعت 20:53 http://silentcompanion.blogfa.com

همیشه
پشت دریاها شهری نیست
گاهی همینجا جلوی چشممان است
و ما
چه ساده
نمی بینیم
و چه آسان عبور می کنیم
انگار اصلا نبوده ایم
....
دلم باران می خواهد
صدای باران
تنها مونسم بوده است...
دعا کن
باران
ببارد.

سلام پژمان عزیز

همیشه پشت دریاها شهریست ...
وقتی که شهر ناپدید شد مبهوت جای خالیش می مانیم .

راستی ما آدمها چرا گاهی نمی بینیم ؟ نمی شنویم؟ و به راحتی رد می شویم ؟

دعا می کنم باران ببارد .

سایه جمعه 10 آذر 1391 ساعت 21:28 http://phantomstudent.blogfa.com

همیشه اولین ها یه جایگاه وِیژه ای توی زندگی ما دارن .... آره دقیقا همین طوره ..و چه دنیای پیچیده ای دارند این آدمها...

سلام سایه جون

مثل معلم کلاس اول . فکر نمی کنم هیچ کس معلم کلاس اولش رو بتونه فراموش کنه . حداقل یه هاله ای اون توی ذهنش مونده

مثل خیلی اول های دیگه .

ما آدمها در عین سادگی ، همیشه یک معما هستیم برای هم .

رویا جمعه 10 آذر 1391 ساعت 21:29

دلتنگی خیابان شلوغی ست

که تو در میانه اش ایستاده باشی

ببینی می آیند

ببینی می روند

و تو همچنان ایستاده باشی

سلام به پرنیان عزیزم...از حضورتون خیلی خیلی ممنونم...
همیشه امیدوار کننده می نویسید و البته می گید....!!!
این نگاه همیشه امیدوارانه و زیباتون خیلی آرومم می کنه

سلام رویا جون

شرح قشنگی بود از دلتنگی . یعنی در ازدحام انگار هیچ کس نیست

مرسی رویا جون .

هدی جمعه 10 آذر 1391 ساعت 21:51 http://aftabgardantarin.blogfa.com/

خوشبختی یعنی این که یک نفر هست که بی اعتنا به نتیجه دوستت دارد ...
دوست داشتن یعنی کسی که بیاید و بی آن که دلیل بودنش را بفهمی بزرگترین تأثیر را بر جهان بینی ات بگذارد ... اثری هنری برای همیشه ...

سلام
خوشبختی یعنی تمام این چیزهایی که گفتی ...

مرسی

نازنین شنبه 11 آذر 1391 ساعت 12:48

پرنیان جون من این پست رو انقدر دوست داشتم که با گوشیم پنج دفعه کامنت گذاشتم اما نمی دونم چرا نمی رسید.

سه تاش رو گرفتم ولی دوتای دیگه اش رفت توی کائنات گم شد

سایه یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 18:49 http://phantomstudent.blogfa.com

"همیشه اولین ها یه جایگاه وِیژه ای توی زندگی ما دارن ..." کاملا موافقم! دنیای آدم بزرگا پیچیده هست!اما از نوع مسخره ای پیچیده هستش! اما خودشون این پیچیدگی رو دوست دارن و مدام بهش شاخ و برگ و پیاز داغ میدن!

آره خیلی وقتها هم خود آدمها پیچیده اش می کنند . سادگی رو نمی پسندند

فکر کنم اولین بار باشه به من سر می زنید . به هر حال ممنونم

باران دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 14:01

چشممون روشن!!!!
اینجا چه خبره!!!!!؟!!!!

بله دیگه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد