فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

مشکل عشق نه در حوصله ی دانش ماست ...

 

 

غروب جمعه است و دلگیر و سنگین و نوای عبدالوهاب شهیدی که می خواند :

من چه گویم که تورا نازکی طبع لطیف

تا به حدی ست که آهسته دعا نتوان کرد ...

شاید آدم باید کمی دیوانه باشد که در غروب جمعه این ترانه را گوش کند . غروب جمعه را باید با آهنگ شش و هشت از رو برد . اما من ترجیح می دهم کمی دیوانه باشم ... گاهی!


مشکل عشق نه در حوصله ی دانش ماست

حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد


...

«پر امید ، پیگیر و پایان ناپذیر ، این گونه زیستن ، زبان گفت و گوی من با جهان است. چندان که گاه از خود سوال می کنم نشناختن ، نیاموختن و باور نیاوردن به نومیدی ... آیا علت عادت به تحمل رنج ها نیست ؟ باشد ...! چه کسی گفته است بالاتر از سیاهی رنگی نیست ؟! به وقت ، که با رویاهامان به جنگ مرگ می رویم ، در می یابیم که بالاتر از سیاهی، تازه سرآغاز همه ی رنگهای بی نهایت حیات است. »

در ستایش زندگی/ سید علی صالحی   


من اینگونه خواهم زیست ... پر امید ، پیگیر و پایان ناپذیر ... حتی اگر عادت به تحمل رنج ها باشد. و دوست خواهم داشت هر چیز یا هر کسی که لایق دوست داشتن باشد. و با اوست که به رنگهای بی نهایت حیات دست خواهم یافت. رنجها هم همیشه هستند . زندگی بدون رنج مدرسه ای خواهد بود که هر سال باید در کلاس اول آن درجا زد .

هیچ گاه به خاطر تجربه  دردهای بزرگ زندگی گلایه مند نباشید. این دردها باعث می شوند، بعدها  به دردهای کوچک فقط لبخند بزنید و از کنار آن به راحتی عبور کنید. 

....    


چرا همیشه یک حرفهائی می ماند برای نگفتن ؟ تکلیف ما با اون حرفها چه خواهد شد عاقبت؟ 

حرفهائی که جرات بلند گفتن با خودت هم نداری. نجوا می کنی که نشنوی ...    


نظرات 13 + ارسال نظر
مسافر شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 00:39


حرفهایی است برای گفتن

که اگر گوشی نبود نمیگوییم

و حرفهایی است برای نگفتن

حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند

حرفهای شگفت,زیبا و اهورایی همین هایند

و سرمایه ماورایی هرکس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد

حرفهای بیتاب و طاقت فرسا

که همچون زبانه های بیقرار آتشند

و کلماتش, هریک، انفجاری را به بند کشیده اند

کلماتی که پاره های بودن آدم اند...

اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند

اگر یافتند، یافته می شوند...

...و

در صمیم وجدان او آرام می گیرند

و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند

و اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش میکشند

و دمادم

حریق های دهشتناک عذاب بر او میافروزند...

دکتر علی شریعتی


گاه یک سنجاقک
به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر
می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه
از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره ی آب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک
همه ی معنی یک زندگی است ... !


حرفهای شگفت انگیر ، زیبا و اهورائی
بیتاب و طاقت فرسا
حرفهائی برای نگفتن.
.........

سفره‌ی دلِ مرا در باد، کسی گشوده نخواهد یافت.
من خوابِ یک ستاره‌ی صبور
زیر بالش ابرهای راحله دیده‌ام،
یا باد می‌آید و آسمان را خواهد رُفت،
یا شاید کرامتی شد و باران آمد ...

مسافر شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 00:52

میگفت : کرده ام موی سیه را به فراق تو سپید
تا نگویند که بالا ی سیه رنگی نیست

می بینی پرنیان مهربانی ها!!
بالای سیه هم رنگی هست آن زمان که آماده هق هقی و دلت میخواد بباری ولیکن:

بغضی آماده ی شکستن

اشک هایی آماده ی باریدن

و صدایی آماده ی هق هق

برای گریستن فقط یک آغوش کم دارم...
...................

آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها قهقهه ها
آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت؟
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچهه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟

پرنیان دل آرام شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 12:00

همیشه حرفایی هست برای نگفتن


حرف هایی که فقط باید انسان بود تا فهمید ...


و گاهی دست ها چه خوب حرف هم را می فهمند


دستاتو بده به دستم پرنیانی


سلام عزیز مهربونم


جمعه هات خالی از دلتنگی - اما گاهی خودآزازی با این جوور آهنگها مزه می ده ها مازوخیزم شدیم پرنیانی

سلام پرنیان مهربونم

بدون شک دستهای مهربون تو می تونه بهترین پناه باشه برای لحظه های خستگی هر کسی ...
و من چقدر دلم برای خودت و چشمهای قشنگت و دستهای مهربونت تنگ شده .

می بینی ؟ گاهی خودآزاری چقدر می چسبه ؟

سایه شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 12:59 http://bluedreams.blogsky.com/

'گاهی سکوت می کنیم به قدر همه حرفهایی که برای نگفتن داریم ...
بعضی حرفها رو انگار تو دلت هم نمی تونی بگی .. ولی یک نفر بهم گفت تا نگی کائنات صدات و نمی شنوه ..

این پست و خیلی دوست داشتم پرنیان جان .. حرف دل بود و خیلی زیبا ..ممنون

سلام سایه جون
حرفهای ناگفتنی رو به چه کسی باید گفت ؟
که فقط کائنات بشنوه و به جائی و کسی برنخوره ؟
حرفهای تو دلی رو که خدا می شنوه . نمی شنوه ؟

خوشحالم که همیشه همراهمی .

آفتاب شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 15:07 http://aftab54.blogfa.com/

دفترمرا
دست درد میزند ورق
شعرتازه ی مرادرد گفته است
درد هم شنفته است
پس دراین میانه من
ازچه حرف میزنم؟
درد حرف نیست
درد نام دیگرمن است
من چگونه خویش راصداکنم؟!

...

همین !

من چگونه خویش را صدا کنم ؟

...

باران پوش شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 16:12

سلام...
این جمله ها روح و جان آدم رو تلنگر می زند:
- زندگی بدون رنج مدرسه ای خواهد بود که هر سال باید در کلاس اول آن درجا زد .
- بالاتر از سیاهی، تازه سرآغاز همه رنگهای بینهایت حیات است..
- همیشه حرفهایی برای نگفتن می ماند!
...
خیرتان جاری باد...

سلام
ممنونم از لطف شما.
اما با آن حرفهائی که هست و برای نگفتن است چه باید کرد ؟

آذرخش یکشنبه 21 خرداد 1391 ساعت 11:08 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حالتون چطوره؟
خوبید؟
بازم خوبه عباس قادری گوش نکردین. چون اونوقت شاد و سرحال میشدین و دیگه این مطالب زیبا و خوندنی رو نمی نوشتین و ما لذت نمی بردیم
خوش و شاد باشید

سلام
آذرخش ؟؟ !!

مورد از این جذابتر نداشتی ؟‌

دیشب یکی از آشنایان برام یه ای میلی فرستاده بود که حاوی دو تا موزیک بود وقتی دانلوش کردم فکر می کنی چی بود ؟
لب کارون آغاسی !
با دوتا اجرای (جذاب!!!!)‌
آخرش هم نفهمیدم منظورش چی بود

حالا صد رحمت به آغاسی
والا !

...
مرسی . آخرش من یک آلبوم کامل از عباس قادری برات می فرستم یه جورائی که ... دلم خنک بشه !

.........
مرسی آذرخش عزیز خیلی لطف کردی.

قندک یکشنبه 21 خرداد 1391 ساعت 13:33

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز. خبر مبری ازتون نیست؟بله دقیقا حق با شماست. باید دوست بداریم هرکس و هرچیزی را که لایق دوست داشتن است وگرنه باید در کلاس اول این مدرسه بنام جهان مدام درجا بزنیم. خیلی بحث جالبی است. و اینکه تاکنون چند میلیارد نفر انسان بارها رفته و دوباره به این دنیا باز گشته اند تا ل درجات بالاتر را کسب کنند معلوم نیست. مثلا خودما؟ چند بار رفته و دوباره باز گشته ایم؟ معلوم نیست.وچه سخت است دوباره و دوباره برگشتن و درجا زدن؟وآن هم بی نتیجه.در مدرسه شاید بشود چند بار در یک کلاس در جا زد .اما بالاخره می اندازنمون بیرون و به اجبار میرویم سراغ حمالی. در حالی که شاید هزار بار به این دنیا برمان گردانده اند.خدا از این برگرداندن های ما هرگز خسته نمی شود. صبرش زیاد است. این ماایم که بازنده اصلی خواهیم بود.و تصاویرتان نیز همچنان دلربا و زیبا می باشند.سپاس

سلام
شرمنده . قصور خدمت دارم . می دونم
ولی بهتون بگم دیروز توی ترافیک شدید خیابانها با گوشی وبلاگتون رو دیدم ولی خوب نمی شد توی اون وضعیت کامنت بذارم .
خواستم بگم یادتون بودم .
خیلی جالب بود برام که شما هم به زندگی متوالی اعتقاد دارین.
من که دیگه حاضر نیستم برگردم ... بارها به خدا گفتم خدا جون دیگه بی خیال من باش . من به همون طبقه های پائین هم راضی ام. به این همه دردسرش نمی ارزه
اما می دونم وقتی برگردم اون طرف دوباره جو گیر می شم

امیدوارم امتحانات این ترم خیلی سخت نباشه که مجبور شیم دوباره این واحدها رو پاس کنیم . خودم رو میگم . شما که بچه زرنگ این دنیا هستین .

باران یکشنبه 21 خرداد 1391 ساعت 20:48

..

و همیشه
حرفهایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کس
به اندازه ی حرف هایی است
که برای نگفتن
دارد ..

:)



سلام عرض شد
رسیدن به خیر قربان .

شبنم بهار دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 12:24 http://shabnambahar.blogfa.com/

سلام پری جان..دلتنگت بودم بانو

سلام شبنم جون
کجائی ؟؟ نیستی ؟

من هم همینطور و خوشحالم که باز اومدی .

برزین سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 15:11 http://ghalameh.blogfa.com

مشکلات زندگی گاهی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو اتنخاب داریم . اول اینکه اجازه بدیم مشکلات ما رو زنده به گور کنن و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود

جمله فوق را در جای خواندم خیلی به دلم نشست

به دل من هم خیلی نشست .
این از اون جمله هائی هست که باید نوشت زد روی در یخچال!


الان باز آفتاب میگه حالا چرا رودر یخچال ؟؟!!!!

برای اینکه دری هست که بیشتر از تمام درها توی خونه باز و بسته می شه . گرسنه باشی ، تشنه باشی ، حوصله ات سر رفته باشه ...
خلاصه بهترین جاست برای یادداشتهای خوب

مرسی برزین عزیز

فرزان شنبه 27 خرداد 1391 ساعت 12:00 http://bimarz000.blogfa.com/

پرنیان جان بنظر من هم آدما رنگ وبو وطعمِ خاص خودشونو دارن،برای از دست ندادنِ این تنوع و لذت بردن از این گنج شناختی.بعضی اوقات بهتره ذائقه مونو کمی تغییر بدیم__

آره ... با هر کسی مطابق با رنگ و بوی خودش البته تا جائیکه اصول ما سرجاش باشه .
می شه با خیلی ها در سکوت بیشتر ، نزدیک شد. بعضی از آدمها رو باید بیشتر نگاهشون کنی و تا اونجائی که ممکنه قضاوتشون نکنی . بذار توی دنیای خودشون خوشحال باشن .

ممنونم .

فرید یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 18:00 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام و درود بر قلمی که می نویسد و بی بهانه جاری می کند روان را...
مثل همیشه آرزوی سلامتی و شادابی برایتان دارم...
دلم نیومد براتون ننویسم... امروز مثل خیلی از روزهای دیگه به کلبه پر از مهرتان پای گذاشتم.... باور نمی کنید که چگونه لبریز می شوم از باران احساسات معصومانه و آسمانی تان وقتی می بارید و می بارانید...
همین... ممنونم که هستید... خوب هستید... خوب بمانید....
حق یارتان

سلام و ممنون
والا با این جمله های شما من کلی خجالت کشیدم . امیدوارم شایسته ی این حرفهای خوب شما باشم. من اونقدر که احساس می کنم اینجا متعلق به شما و بقیه دوستان هست به من تعلق نداره . من بیشتر احساس می کنم که مهمان شما هستم . و اینجا رو خیلی دوست دارم چون شما هستید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد