فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

در بی تعادلی، عید پیشاپیش مبارک :))


پدر همون کسی هست 

که لرزش دستش دیگه چیزی از چای توی استکان باقی نگذاشته 

ولی بهت میگه به من تکیه کن

و تو انگار 

به کوه تکیه داری ...


خیلی آسونه در مورد پدر نوشتن. برای اینکه خیلی حرفها هست برای گفتن و خیلی سخته نوشتن، چون یه عالمه حرف هست برای گفتن و تو نمی دونی کدومش رو بگی . از کجا بگی !


یک روزی یک دوستی بهم گفت : با پدرم رفتیم بیرون،  وقتی می خواست از ماشین پیاده بشه به خاطر دردپاهاش، خیلی طول کشید تا از ماشین پیاده بشه.  من جای نامناسبی ایستاده بودم توی دلم گفتم زود باش دیگه پدر من ، تموم خیابون رو به هم ریختی . و امروز که پدرم دیگه نیست می گم ای کاش بود و تمام خیابانهای شهر به خاطر پیاده شدنش ترافیک می شد و من از بودنش اگر چه اینقدر ناتوان احساس غرور میکردم... و بعد گریست .

پدرها بی سروصدا و آرام عاشقند.  وقتی می ری توی اغوششون تا به آرامش برسی دیگه به این سادگی نمی تونی از این دنیای آرامش بیای بیرون. وقتی دستهاش رو می بوسی می خواد دستهاش رو بکشه عقب ولی می دونی که دلش نمی خواد. دلش می خواد باز هم بوسه بزنی بر دستهاش، انگار که احساس غرور می کنه.  می گن پدرها دخترهاشون رو خیلی دوست دارن و من میگم : آره خیلی دوست دارن . وقتی بهش خبر می دی داری می یای پیشش خدا می دونه از چند ساعت قبل جلوی در ایستاده و نگران به پیچ کوچه نگاه می کنه و تو دفعه ی بعد بهش نمی گی که داری می یای تا نگران نباشه، تا از دیدنت غافلگیر بشه و بعد بهت بگه : بابا جون چرا بی خبر اومدی؟  می خواستم چیزهائی که دوست داری رو برات آماده کنم. 


درد داره و میگه : خوبم دخترم خوبم ... اگه دردی هم هست بهش عادت کردم . می گم تنهائی خیلی اذیت می شین ؟ می گه : نه تنهائی هم عالم خودش رو داره.  میگم : بیام پیشتون؟ می گه : نه زندگی خودت مهم تره. هر وقت هیچ کاری نداشتی بیا ببینمت. وقتی کنارشم و زیرچشمی نگاش می کنم و درد رو توی صورتش می بینم ، می رم یه گوشه ای آرام آرام اشک میریزم و می گم : خدایا یه قسمتی از دردهاش رو بده به من ، من توانم بیشتره برای تحمل . آخه دخترها هم پدرهاشون رو خیلی دوست دارن . 

تمام باغچه رو پر کرده از گلهای مارگریت، خودش روی تخت دراز کشیده و منتظر زنگ پایانه . می رم براش یک دسته مارگریت می چینم و می یارم میذارم روی میز کنار تختش و می گم: حیفه این گلهای قشنگه که نبینید،  میگه مرسی باباجون فکر کنم باغچه الان خیلی قشنگ شده و من می گم بله ، خیلی قشنگ شده...


و یک بعداز ظهر یکی از روزهای خرداد یک سالی بهت زنگ می زنند و می گن پاشو بیا که بابا رو بدرقه کنی برای خونه جدیدش و تو همونجا کنار دیوار سر می خوری و می افتی روی زمین و می گی نمی خوام ، نمی خوام بدرقه اش کنم برای خونه جدید. اصلا باهاش قهرم . 

اما  تو بالاخره باور میکنی این خونه ی جدید رو ، خونه ای که دیگه خبری از اون آغوش مهربان نیست، دیگه خبری از  بوسه زدن بر دستهای سخاوتمند نیست . اونجا یک سکوتی هست که اونقدر بی انتهاست که تو توش گم میشی و یک سنگ که روش نوشته : پدری مهربان و .... و تو هزار بار بوسه می زنی بر اون سنگ سرد و میگی بابا خونه ات هر جا که باشه تو همیشه یک جای بزرگی از قلب من رو اشغال کردی . تو همیشه عشق من خواهی بود .  براش یک عالمه گل مارگریت و رز و مینا و ........... می خری و لبخندش رو تجسم می کنی.


وقتی که می ره تو با این حجم نبودن نمی تونی کنار بیای . می ری کتابهاش رو توی کتابخونه نگاه می کنی، یکی یکی برمی داری و دست می کشی رو صفحاتش . دلت می خواد آثار انگشتاش روی دستهات بمونه . می دونی که دستهات الان پر شده از دستهای پدر. 


الان یه عکس قاب شده روی میزه که همیشه داره به من لبخند می زنه ، من هر بار که غبار روش رو پاک می کنم بوسه می زنم بر این عکس و میگم مرسی باباجون برای تمام چیزهائی که بهم دادی و من نتونستم یک ذره از اونا رو جبران کنم اما تو اونقدر بخشنده ای که می دونم می بخشی ...



روز پدر بر تمام پدرهای مهربون و بزرگ مبارک. از صمیم دلم آرزو می کنم سالهای خیلی زیادی باشن برای بچه هاشون . گاهی وقتها بچه ها نامهربان می شن اما یادمون باشه اونا همیشه عاشق پدرن 

...

خوب!  آقایان محترم روزتون باز هم مبارک . ناراحت نشین از این اس ام اس هائی که امسال انجمن زنان معترض و فرهیخته و البته شوخ براتون ساختند. ما که خیلی خندیدیم برای هر کدومش. ولی خوب اینها همشون شوخیه به دل نگیرید. هیچ زنی نمی تونه بدون هیچ مردی خوشحال زندگی کنه و هیچ مردی هم بدون هیچ زنی . هر کسی یک تکیه گاه بر دیگریه و خیلی وقتها نیمه دیگر اون.   اینها عشوه گری های شوخ طبعانه است.

اگه جوراب هم قراره کادو بگیرین چه اشکال داره . عوضش تا یک سال از جوراب پرپیمان می شید. اما می خوام یه چیزی رو صادقانه بگم، خرید کردن برای آقایان خیلی سخته.  تعداد انگشت شمار حق انتخاب دارید. ماشین ریش تراش، عطر ، کیف پول، کتاب (برای اهل مطالعه)، کت و شلوار، پیراهن ، کفش ، گوشی موبایل، همیناست دیگه، چیز دیگه ای هم هست؟ تازه وقتی هم می خری با یک نگاه شاکی می گن ای بابا من که داشتم برای چی رفتی دوباره خریدی ؟  

و برعکس برای خانم ها ... هر چی بگیرید باز هم کمه !  

دوستای خوبم مبارک باشه هم روزتون و هم تولد حضرت علی. 

و خانم های عزیز!  دعا می کنم تمام آقایان دوست داشتنی زندگیتون سلامت باشن با عمر طولانی و شما از بودنشون قلبتون گرم باشه و روحتون سرشار از حس زندگی.


ما رفتیم به استقبال روز پدر .  و خواستیم زوتر بگیم مبارک باشه.   


  


پی نوشت : از جائیکه من چپ دست هستم وقتی عکسها رو اضافه می کنم انگار که حتما باید بذارم سمت چپ صفحه. امروز هر کاری کردم نشد، نرفت سمت چپ و من احساس می کنم تعادلم رو اینجا از دست داده ام ! 

نظرات 42 + ارسال نظر
آفتاب جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 13:26 http://aftab54.blogfa.com/

آی گفتی پرنیان جونم ..

سلام عزیزم

بالاتر از مهر پدر ومادر مهری نیست .. وقتی مرور می کنیم خاطرات رو فداکاری هایی رو می بینیم ازشون که وصف ناپذیره .
وقتی می گی بابا یه مداد اومده بهش میگن اتود ، دیگه نمی خواد بتراشی من از اونا می خوام ، می ره و تموم شهر رو می گرده تا این مداد جادویی رو برات پیدا کنه تا خوشحال بشی .. می گی بابا یه عروسک هایی هست که گریه و می کنه و می خنده ولی قیمتش خیلی بالاست ، می گه چشم دخترم تو جون بخواه برات می گیرم .. بزرگتر می شی و از زندگی شون جدا می شی و می ری دنبال زندگی خودت اما باز هم می گه بابا این پول تو جیبی مال توست .. می دونم خودت بیشتر از اینها داری اما دلم خوشه هنوز به دخترم پول تو جیبی بدم .. می گی آخه بابا جون تا کی ؟!می گه تا زمانی که من زنده ام ..می یاد محل کارت با صدای بوق ماشینش متوجه می شی که اومده تا از پنجره نگاهش کنم .. دلش خوشه به همین اومدن ها .. واقعا کسی فدا کار تر از اونها هست ؟

خدا نگهدار ه پدر های مهربون هر کسی که در قید حیات هست و رحمت کنه اون پدرهایی رو که در جمع خانواده هاشون نیستند ..

و خدا رحمت کنه پدر گرامی پرنیان من رو و خدا عزت و بزرگی بده به پرنیان عزیز من .

سلام آفتاب جون
اینائی رو که نوشتی باعث شد یه سری خاطرات قشنگ برام زنده بشن.

و الهی آمین .

و ممنونم و ممنونم و یه عالمه تشکر ...

باران جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 14:57

..

خدا قرین رحمت کنه پدر مهربان پرنیان خوب و قدرشناس ما رو
که سایه شون اینجور جاری هست همه جا و همه وقت توی این کلمات صادق و صمیمی ..

به روی چشمامون پرنیان خوب
همه ی سعیمون رو میکنیم که قدر ِ پدرهامون رو از امروز بیشتر بدونیم ..
شما هم همیشه دعامون کن..


ممنونم .

امیدوارم هیچ پدری هیچ وقت نیازمند فرزندش نباشه و هر چی هست بین اونا مهر باشه و محبتهای بی پایان.

خدا نگهداره پدرتون رو برای شما ....
و یادم نمی ره به حرضت عباس

و ممنون

سایه جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 16:06 http://bluedreams.blogsky.com/

سلام پرنیان جان

روز پدر مبارک .. برای پستت حرف دارم ولی دوست ندارم با عجله یه چیزی بگم برم ولی عالی نوشتی مثل همیشه ..
فقط اومدم این کد و برات بذارم فکر کنم اونی که می خواستی همینه .. فدات

<!-- Begin MeLoDiC.blogfa.com -->
<script language="javascript" type="text/javascript"
src="http://moorche.persiangig.com/MeLoDiC/JS-Code/3-SecretGarden/HymnToHope.js"></script>
<!-- End MeLoDiC.blogfa.com -->

سلام سایه جون
ممنونم که فرستادیش .
و منتظرتم تا بگردی .
و ممنونم از لطفت

باران جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 20:21

آخرشم لو دادین چپوولین!
راستی میدونین میگن چپ دست ها باهوش تر هستن و عمرشون هم طولانی تره؟!

خوب شد دیگه ! همین یه لقب رو کم داشتم تا القابم کامل بشه مادر جون


نمی دونم چقدر صحت داره اینا اما هوش به نظر من می تونه توی بعدهای مختلف یک انسان باشه . مثل کسی که دکتر جامعه شناسیه اما یک جمع و تفریق ساده ی ریاضی رو انجام بده .

ژولیت جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 21:53 http://true-life.persianblog.irr

خدا پدرت رو رحمت کنه عزیزم. ایشالا که روحش شاد و غرق آرامش باشه. چقدر زیبا توصیف کرده بودی مثل همیشه اشک من یکی رو در اوردی.

ممنونم . ببخشید که ناراحتت کردم .

ایرج میرزا شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 00:29

ه ی ی ی ی ی

آآآآآه ه ه ه ه ه

دوستت دارم پدر

خدایا بهم فرصت بده به پدرم خدمت کنم

دوستت دارم پری جون

............................................

اینها همه اون حسی بود که وقت خوندن این پست بهم دست داد . اضافه کن اون صلواتی که برای پدر و بقیه گذشتگانت فرستادم .

سلام

مرسی ایرج میرزا عزیز
امیدوارم هیچوقت پدر و مادرت بهت نیازمند نباشند و در عین حال همیشه سرشار از محبتهای بی دریغ تو باشند. وامیدوارم خداوند عمری طولانی با عزت همراه با سلامتی بهشون بده.

ممنونم برای همه ی محبتهات .

آذرخش شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 08:07 http://azymusic.persianblog.ir/

یعنی در آینده همچین موجود خوب و دوست داشتنی میشم من؟!؟!من که باورم نمیشه

سلام
حال شما؟
خوبید؟
خدا رحمت کنه پدر گرامیتون
هرچی خاک اونه عمر شما باشه
نوشته خیلی تاثیر گذاری بود و باعث شد بیشتر قدر پدر هامونو بدونیم
در مورد اینکه پدرها دختراشونو بیشتر دوستت دارن که صد در صد. عوضش مامان ها عاشق پسرهان. دلتون آب
این بهونه شما خانم هاس که میگین "خرید کردن برای آقایان خیلی سخته" اتفاقا بر عکسه. آقایون با همه چی حال می کنن. مثلا یه سی دی عباس قادری اونهارو تا اوج آسمون ها بالا میبره
اگه برعکس بود و روز زن بلافاصله بعد از روز مرد بود که از این اس ام اس ها و جوک ها واسه ما در نمی اوردین.
بازم بابت تبریکات ممنون
روز های خوبی داشته باشید

بله که میشی ... باور کن

و سلام و ممنون و باز هم ممنون .
پدرها هم دخترهاشون رو دوست دارن هم پسرهاشون رو اما نوع احساس یه کم فرق می کنه . حالا تو هم هی پز مامانها و پسرها رو به من نده !

اون سی دی عباس قادری من رو کشته به خدا
بگم ؟ بگم حقتونه واستون همون جوراب رو بخرن ؟!!

والا !
فکر کن تازه به اوج اسمونها هم می رسین باهاش . اوووف

اره دیگه احتمالا تمام این اس ام اس ها علتش جنس خرابه بعضی هاست که یادشون رفته یا خودشون رو زدند به اون راه که فراموش کردند کادو بگیرن.
لابد ... نمی دونما! فکر کنم

مرسی آذرخش عزیز . انشاالله یه روزی بهم بگی پدر شدی و من کلی ذوق کنم واسش

قندک شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 11:05

سلام بر پرنیان بانوی عزیز و فرهیخته. چه جمله زیبایی در خصوص زن و مرد گفتی.آفرین.این نشون میده که با حب و بغض به ماجرا نگاه نمی کنی.ممنون.راجع به پدر هم همینطور.تصویر هم که مثل همیشه بی نظر بود.لذا کل ۲۰ به شما تغلق می گیره.الهی که همواره سلامت و تندرست باشی عزیز

سلام
ممنونم قندک عزیز. این نظر لطف شماست. من هم آرزوی سلامتی دارم برای شما.

قندک شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 11:14

دلم گرفت.نه خودم الان احساس اونایی را که پدر از دست دادن را می فهمم نه بچه هام!چرا تا هستند قدر شونو نمی دونیم و غر غر می کنیم؟ ولی وقتی نیستندمتاسفانه آرزو می کنیم کاش بودند و کلی خیابونارو براشون قروق می کردیم.ماالان نیاز مند مهر بچه هامونیم بعدش دیگه چه فایده داره که دلشون بسوزه یا نه

بچه ها گاهی خیلی پرتوقع می شن اما اونا علشق پدر و مادرشون هستند همیشه. باید بی اهمیت بود به بعصی از رفتارهاشون. بسل جدید با ماها خیلی فرق می کنند. ما هیچوقت کوچکترین حرکتی که بشه بهش گفت بی اخترامی به پدر و مادر خود نکردیم. اما نسل جدید خیلی چیزها رو با عنوان شوخی می گن و خیلی رفتارهایی که ممکنه باعث رنجش پدر و مادر بشه رو عادی می دونند.
امیدوارم همیشه قدر داشتته هامون رو بدونیم که همه چیز توی این دنیا به مویی بنده.

فرینوش شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 14:13

:)

این قضیه چپ دستی خیلی باحال بود!

همذات پنداری کردیم!

...

امضا:

عضو انجمن چپ دست های مظلوم!!!

پس باید کاملا احساس من رو درک کنی .
البته این بدتر از استفاده از قیچی نیست !
همه ی چیزها رو مخصوص راست دستها ساختند .
امضاء :
به قول باران چپولها

سلام. با خوندن این پستتون یاد پدرم افتادم
اون ۸ سالیه که دیگه نیست
خدایش بیامرزد.
در مورد مطالب این پستتون کاملا باهاتون موافقم. تنهایی و بدون داشتن مونس و همدم نمیشه مسیر رو طی کرد . . . نمیشه مسیر رو با موفقیت طی کرد.
بعد از مدتها با عنوان
" زندگی خصوصی "
آپم
آپم
آپم
آپم
آپم
" یاعلی"

سلام آقای محمودی
خدا رحمت کنه پدرتون رو . انشاالله که روحشون شاد باشه

حتما می یام می خونمتون و ممنون

مسافر شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 20:23

غم‌های زمستانی

چند زمستان می‌گذرد
هوا چه سرد است،
چه پُر سوز است!
سوز می‌آید

سوز می‌آید
سوزِ بی‌کسی می‌آید
سوزِ سرگردانی
سوزِ تنهایی،
سوزِ تنهایی می‌آید.

من هیچ چیز ندارم
حتی پدر
که روزگاری مثل درخت
تمامِ خانه‌ی ما را سخت، در آغوش می‌فشرد
و سایه‌ی مهربانی‌اش را
از ما دریغ نمی‌کرد.

در آستانه‌ی خانه
پدر پس از خداحافظی
هر صبح با صدای بلند، «چهارقل» می‌خواند
و از «پنج‌تن»، مدد می‌جُست
و وقتی کرایه‌خانه، عقب می‌افتاد،

پدر
در نیمه‌های شب به خانه می‌آمد
و گاه اتفاق می‌افتاد
که ما تا ده‌روز، بی‌پدر بودیم
و شب‌ها، یتیم می‌خوابیدیم.

آن‌روزها، پدر، بزرگترین مردِ روی زمین بود
وقتی که شب، به خانه می‌آمد
و ما شکایتِ دُردانه‌های صاحبخانه را
به پیش او می‌بردیم،
پدر چه خط‌ونشان‌ها که برای آن‌ها نمی‌کشید

امّا دریغ
نمی‌دانم چرا
فردا هرچه گفته بود فراموشش می‌شد،
و دوباره اوّلِ صبح
به نصرت‌خان سلام می‌کرد؟!

آن‌روزها - تمام سال -
هر شب به امیدِ دوچرخه
مشق می‌نوشتیم،
به امیدِ دوچرخه می‌خوابیدیم
و خوابِ دوچرخه می‌دیدیم؛
امّا روزِ گرفتنِ نتیجه
دزدی نامرد، جیب‌های پدر را می‌زد!
پدر دروغ نمی‌گفت!
من از همان روزها
از دزدها
بدم می‌آمد.

آن‌روزها برای ما
پدر یعنی: دستی که زِبْر است
امّا مهربانیِ نامحدودی دارد
پدر یعنی: بوی سیگار و بوی دود و بوی عرق کار
پدر یعنی: آغوشی برای آرامشِ شب‌های ما
پدر یعنی: کـارِ مُمتَد و بی‌وقفه
پدر یعنی: توکّل بر خدا
پدر یعنی: گریه برای امام‌حسین
پدر یعنی: نمازِ سرِ وقت
پدر یعنی: شنیدنِ تمامِ شکایت‌ها
پدر یعنی: یک دست کت‌وشلوار شبِ عید
پدر یعنی: یک سکه‌ی دو ریالیِ روزانه
پدر یعنی: وعده‌ی دوچرخه برای تابستان
پدر یعنی: یک بغل هندوانه در ظهر‌های گرم
پدر یعنی: خدای روی زمین برای مادر
پدر یعنی: وقار و شمرده شمرده حرف زدن
پدر یعنی: کم‌غذاترین عضوِ خانواده‌ای پنج‌نفره
پدر یعنی: خوشرویی و لبخند
پدر یعنی: مردی با یک شالِ سبز
پدر یعنی: مردی که زانوی شلوارش وصله دارد
و یقه‌ی کتش نخ‌نما شده
پدر یعنی: یک کیفِ چرمی برای اوّلِ مهر
پدر یعنی: چکمه‌های پلاستیکی زمستان…

در این زمستان
هوای گورستان
سرد است
خاکِ گورستان
سرد است
پدر در چه جای سردی
خانه گزیده است!
و خاک، او را چه گرم
در آغوش گرفته است!

...
که روزگاری مثل درخت
تمامِ خانه‌ی ما را سخت، در آغوش می‌فشرد

...
پدر یعنی: توکّل بر خدا
پدر یعنی: گریه برای امام‌حسین
پدر یعنی: نمازِ سرِ وقت

...
پدر در چه جای سردی
خانه گزیده است!
و خاک، او را چه گرم
در آغوش گرفته است!

...
ممنونم . زیبا بود و ... زیبا.
وانگار پدر الان همان ماه ی است که در آسمان مخملی سرمه ای دارد به من نگاه می کند ... انگار که خودش است . و امشب ماه عجیب زیباست.

گنجشکماهی شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 20:44

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان
---

مدت هاست نگاهم ایزومورفیک شده است
لطفن نگردید در کتاب های سخت گو، تا نگاه ِ مرا معنا کنید
بگذارید خودم اعتراف می کنم، اما نه به اشتباهی
مدت هاست باورم شده است، گل ِ سرخ همان آفتابگردان است!
همین گل های سرخ ِ همین تصویر ِ همین پُِست، مثلن
وقتی نباشد خورشید ِ چهره ی آن که باید باشد و نیست!
تا این گل ها را ببیند (نه، بهتر است بگویم تا گل ها آن را ببینند!)
این می شود که در تصویر می بینیم!
مدت هاست باورم شده است، پدر همان مادر است
و مادر همان پدر
مدت هاست باورم شده است، مرد همان زن است
و زن همان مرد
مدت هاست که به خاطر ِ این باور عده ای می گویند، دیوانه ام
عده ای هم می گویند: عاشق است
و عده ای می گویند، چرت می گوید
مدت هاست، دیگر کاری به کار ِ ظاهر ِ کلمات و حصار ِ واژه ها ندارم
کاری به کار ِ حرف و حدیث ِ این و آن هم
کاری به کار ِ هر چه کالبد است
مرز تنوع می آورد
و این خوب است
و این بد است
کاش لااقل یادمان بماند که باید در کنار ِ هم بود، به فکر ِ هم بود...
انسان این جور معنا می شود
---

با خوندنتون بغضم گرفت بغضی غریب و عجیب. و چه نیک و راست گفتید.
---

پدر همون عاشق ِ بی هیاهوست.
همون بغضیه که انگار هیچ وقت قرار نیست روبروی ما بشکنه.
اشکیه که هیچ وقت قرار نیست در مقابل ِ ما بچکه.
پدر همون پیر ِ جوونیه که هزار سال از ما بزرگتره و ما همیشه براش هفت ساله ایم، پاک و معصوم.
پدر همون امانت دار ِ خداست.
پدر همون کسیه که گاهی یادش می ره چطور باید استکان چایی را محکم توی دستش نگه داره، اما یادش نمی ره، هیچ وقت یادش نمی ره، که چطور ما رو محکم توی آغوش بگیره، طوری که نه بلرزیم و نه بریزیم.
پدر همون صاحب ِ دستیه که مچ ِ دنیا رو به خاطر ِ بچش می خوابونه، ولی بچش مچشو همیشه راحت می خوابونه.
پدر، باغبون ِ گـُلای بی خوابه.

سلام بر آن آستین هایی که اشک های پدر را بوسیدند، سلام بر دست هایی که پا به پای پدر رنجیدند!
سلام بر هر کجا، که پدر در آن بود و هست و خواهد،
سلام برهر زمان که در آن پدر بود و هست و خواهد،
سلام بر هر چه از پدر مانده و خواهد.
سلام بر ترکیب ِ مقدس ِ سه حرف؛ بر پدر.

و بغضی که حالا می ترکد
---

هر چه بیشتر از آنچه در گذشته ی شما بوده می نویسید، بیشتر معلوم می شه که چرا پرنیان، باغبان ِ گل و ریحان شده است!

موسیقی ِ جدید رو دوست دارم، نه تنها گوش نواز، که دل نواز هم هست
---

خدایا کمک کن تا در راه ِ قدر شناسی ِ پدرها و مادرهامون و کسانی که دوستشون داریم و دوستتمون دارن موفق باشیم. (آمین)
-------------------------------------------------------------

بی شک با نیکان محشور خواهند شد، شاد و پیروز
این گواه ِ دل ِ منه
---

عیدتون مبارک
بمانید
شاد و پیروز

چقدر همه چیز را درست گفتید ...
پدر همان پیر جوانیه که هزار سال ازما بزرگتره .
سلام بر هر کجا که پدر در آن بود و هست و خواهد بود.

...
و سلام بر گنجشکماهی عزیز
که همیشه من را با کامنتهای خوبش شرمنده و البته سرشار می کند.

کامنتها ی شما و بقیه دوستان عزیزم را که می خونم انگار پدر اینجاست
... چقدر حضور دارد در این لحظه ها و چقدر لبخندش مثل همیشه شیرین است ...

خوشحالم که موسیقی جدید به دلتان نشسته .

ممنونم برای تمام محبتهای شما

آفتاب یکشنبه 14 خرداد 1391 ساعت 16:30 http://aftab54.blogfa.com/



به این جناب باران خان بفرمایید

چپول به این می گن .....>

به دست چپ میگن با هوش !

با اراده

قوی

ماه آسمون

بلـــــــــــــــــه ...



تازه کجاش رو دیدی؟ نمی دونی که


الان اینائی که گفتی چپ دست ها بودن آفتاب جون ؟

آفتاب یکشنبه 14 خرداد 1391 ساعت 18:26 http://aftab54.blogfa.com/

بله .. چپ دست هستن .. مخصوصا منظور پرنیان خودم بود .

اووووه ! مررررسی .


مرسی آفتاب جونم

باران دوشنبه 15 خرداد 1391 ساعت 15:08

حالا ما دوباره یه چیزی گفتیما!
زودی ائتلاف خانومانه ی اقصی نقاط جهان تشکیل دادین!!
.
.
حالا نذارین از متن خودتون علیه خودتون هی جمله در بیارم!
بگم؟
بگم؟
بگمممممممم؟!!!!

توروخدا بگین. ...
بگینا!

باران دوشنبه 15 خرداد 1391 ساعت 15:21

موسیقی جدید هم خیلی قشنگه
و دلنشین و آرام..

ممنون

ممنون. از سایه جون گرفتمش

باران دوشنبه 15 خرداد 1391 ساعت 18:06

و برعکس برای خانم ها ... هر چی بگیرید باز هم کمه !



.
.
سند مظلومیت آقایون!
خودتون اقرار فرمودین!

آخی چه گناه دارین

پرنیان - دل آرام دوشنبه 15 خرداد 1391 ساعت 23:36 http://www.with-parnian.blogfa.com

سلام

روزهاتون سراسر شادی و آرامش


سلام پرنیان عزیزم
ممنونم . تو هم همینطور ...

papillon سه‌شنبه 16 خرداد 1391 ساعت 03:02

سلام پرنیان عزیز...
لحظه ای تصور روزگار،بدون وجودش هم دلم را از جا می کند.خداوند همیشه این عشق را میانتان مستدام کند.

سلام
اینها بهانه های محکم خوشبختی ست . بهانه های بودن و ماندن .
حتی اگر نباشد ، سایه اش با آن لبخند مهربان همیشه هست.
امیدوارم سالهای خیلی زیادی باشد برایت .

آذرخش سه‌شنبه 16 خرداد 1391 ساعت 08:41 http://azymusic.persianblog.ir/

آقا اصلا هرچی بگی حقته.
قبول
قبول
حق با شماس
شرمنده اخلاق ورزشیتون هم هستیم
بجون خودم نمی دونم چی شده. فکر کنم اشتباهی پاک کردم. البته فقط یه دونه کامنت ازتون داشتم. همون که گفته بودین بعدا میرم خونه گوش می دم. چیز دیگه ای نبود.
بهرحال معذرت می خوام
خوب و خوش باشید

خواااااهش می کنم .
حالا چه رنگی بود ؟ جورابها رو میگم

همش تقصیر این پرشین بلاگه . من می دونم

مرسی آذرخش عزیز . خیلی لطف کردی .

سلام
حالتون چطوره؟ خوبید شما؟
امیدوارم خوب و سلامت باشید.
اومدم برا همیشه ازتون خداحافظی کنم.
تو رو خدا حلالم کنید
دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم. نه از امنیت شغلی خبری هست نه از امنیت اقتصادی و . . . . .
نه تنها برای خودم بلکه کل جامعه رو اینطوری می بینم . حال و حوصله ی اعتراض هم دیگه نیست
ترجیح میدم سکوت کنم.
ترجیح میدم خاموش شم برا همیشه.
خیلی دلم برای شما و قلب رئوف و مهربونتون تنگ میشه
الآن هم . . . الآن هم ازتون خداحافظی نمی کنم چون دلم نمیآد ..........................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................
دیگه داره اشکم رو گونه هام سرازیر میشه

پرنیان سه‌شنبه 16 خرداد 1391 ساعت 20:38

پاسخ به کامنت بالا
اونقدر نقطه چین هاتون زیاد و طولانیه که نه اسم شما توی صفحه مشخصه و نه قسمت پاسخ نظرات و من مجبور شدم به این شکل پاسخ کامنت رو بدم.
فکر می کنم نویسنده ی این کامنت آقای محمودی باید باشند.
درسته ؟
من کلا نسبت به خداحافظی آلرژی دارم. در حقیقت متنفرم از خداحافظی ولی اگر احساس می کنید دور بودن از دنیای مجازی شما رو به آرامش می رسونه چاره ای جز پذیرفتن نیست. ولی باید بگم همه ی این شرایطی که گفتین شامل حال تمام ما مردم ایران می شه . فرقی نمی کنه الان کمتر کسی هست که احساس امنیت شغلی و یا امنیت اقتصادی داشته باشه . حتی گاهی توی خیابان هم احساس امنیت جانی نداریم . اوضاع جالب نیست . می دونم و همه ی ما خسته ایم . ولی هر موقع که دوست داشتین می تونید بیاین اینجا سر بزنید و کامنت بذارید و من رو خوشحال کنید.

سایه چهارشنبه 17 خرداد 1391 ساعت 00:59 http://bluedreams.blogsky.com/

اومدم چیزی بگم ولی مگه چیزی باقی گذاشتی ؟! خیلی قشنگ تبریک گفتی . فقط امیدوارم مردان قدردان باشند .. که خب عده ای از ایشان انصافا قدر دانند ما هم ممنونشون هستیم و روزشون و تبریک می گیم .. یه تبریک زنانه ..

شاد باشب پرنیان و این آوای سرایت چقدر اینجا به دل می شینه ..

سلام سایه جون
ممنونم از لطفت .
حتما قدر می دونند.

باید قدر بدونند ... خانم ها همشون به این خوبی
والا!

رها چهارشنبه 17 خرداد 1391 ساعت 09:36

سلام عزیزم ...روزت بخیر ....شرمنده کم سر میزنم ...سرم شلوغه حسابی ...کاش بودی کمکم میکردی ...ازی شنبه میاید اینجا تا کمی کمکم کنه .....دعا کن کارهام خوب پیش بره ....قربونت میبوسمت ...به امیددیدار ....

سلام رها جون
مطمئن باش کمکت می کردم . امیدوارم به سلامتی همه ی کارهات رو انجام بدی و با آرامش کامل راهی سفر بشی.

به امید دیدار ... می بوسمت عزیزم .

کوروش چهارشنبه 17 خرداد 1391 ساعت 10:56 http://www.korosh7042.com/

نمیدانستم چپ دستی که منهم چنیم اما به باوری نادرست شدم ذوالمینین ... اگرچه حکایت راه رفتن است ..و هزاران مشکل..
راجع به طنزهای این روزها منهم مطلبی داشتم البته نه با رگ بلند شده که میدانم "تا نباشدچیزها..مردم نگویند چیزها(البته مثل نتقصه)
ممنون مهربان و درود که یاد پدرها داشتی
امید که سایه ی آنانی را در زندگی همیشه مستدام


جدی؟ شما هم چپ دستین ؟
من که هنرمند نیستم اصلا . ولی خوب شما که یک چپ دست هنرمند هم هستین.

امیدوارم شما هم سایه اتون بر سر عزیزانتون سالهای سال پایدار باشه و از حضورتون شاد باشند.

لطف کردید . ممنونم

آذرخش چهارشنبه 17 خرداد 1391 ساعت 11:39 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
خوش میگذره؟
دیگه دنیا عوض شده
خانمها جوراب نمی گیرن
یه وسیله خونه ای چیزی میگیرن که به درد خودشونم بخوره
اینجوریاس
رسیدن پنجشنبه عزیز هم مبارک باشه و خوش بگذره

سلام
آخ آره به خدا .... راست میگی . همین دو روز پیش توی یه مهمونی بودم یکی از آقایان حسابی شاکی بود و می گفت خانم من هر چی که خودش لازم داره بعنوان کادو روز پدر برای من می ره می خره.
کلی خندیدیم ...
مرسی آذرخش عزیز . تو هم همینطور .

ایمان چهارشنبه 17 خرداد 1391 ساعت 21:07

یاد و خاطره ش روشن...

پیروز باشی

سلام
ممنونم

برزین چهارشنبه 17 خرداد 1391 ساعت 21:54 http://ghalameh.blogfa.com

سلام
چند بار اومدم و خوندم اما نتونستم نظر بدم
عمق احساست رو درک می کنم چون می دانم چه حسی نسبت به پدر داری .............
در برابر این احساس فقط باید سر را پایین انداخت و به خاک خیره شد

سلام
مرسی برزین عزیز ...
از صمیم دلم آرزو می کنم سالهای بسیار زیادی برای عزیزانتان سلامت و پرامید باشید و بمانید و اونها خوشحال باشن از داشتن این تکیه گاه محکم و مهربان.

ونوس پنج‌شنبه 18 خرداد 1391 ساعت 09:37 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام خانمی
شما که با این متن زیبا اشک من رو درآوردی واقعا هیچ کس توی دنیا بعد از خدا به اندازه پدرو مادر نمی تونه به انسان محبت داشته باشه مامور محبت از طرف خدا هستن
از کامنت ها متوجه شدم پدرتون رو از دست دادین
خدا رحمتشون کنه
عزیزم شادو سلامت باشی

سلام ونوس جان
متاسفم که باعث ریختن اشکهات شدم. همیشه بخند . باشه ؟

مرسی ونوس عزیزم . خدا پدر و مادرت رو برات سلامت سالهای زیاد نگه داره و همینطور کوچولوی نازنازی رو .

سایه پنج‌شنبه 18 خرداد 1391 ساعت 15:25 http://bluedreams.blogsky.com/

سلام پرنیان عزیز بانوی آرام هر روز ..
یه بار دیگه این پست زیبا رو خوندم و با هر لحظه اش همذات پنداری کردم ..

اومدم برای کامنت زیبای دیشب حضورا ازت تشکر کنم . خدا این دوستهای خوب و برای من و برای همه نگه داره .. ممنونم بانو

جواب کوتاهی هم برات گذاشتم .. سپاس

سلام سایه جون
مرسی عزیزم.
من هم خوشحالم از بودنت . خیلی لطف کردی .
برایت یک دنیا شادی آرزو می کنم.

آفتاب پنج‌شنبه 18 خرداد 1391 ساعت 17:12 http://aftab54.blogfa.com/



این سایت رو ببین


http://khademlou.blogfa.com/

چقدر شیطوووووونی تو !

اینارو از کجا پیدا می کنی ؟!

راستش وقتی دیدم هم کلی خندیدم و احساس کردم چقدر دوستت دارم لیلا جونم ... همینجوری ... بی دلیل و با دلیل

و البته قابل توجه چپ دست ها !

مریم پنج‌شنبه 18 خرداد 1391 ساعت 21:35 http://www.2377.blogfa.com

پستت اشکم را در آورد !
خدا رحمتشون کنه .

سلام پرنیان . یک روزی مادر خانومی ما !

خوبی ؟

سلام مریم جون
ممنونم ازت .

مرسی ... همیشه شاد باشی . اگر اشکی هم هست اشک شوق باشه توی چشمات .

ویس جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 00:08 http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام.هیبت پدر عجیبه .در حالیکه کنارشی بازم نمی تونی بچسبی بهش.برعکس مادره. در حالیکه بهش تکیه داری ولی یه چیز غریبی نمی گذاره که بپری بغلش کنی.نمی دونم چیه.پدرم که سکته کرده بود و بعدش حالش خوب شد رفتم بیمارستان بیارمش ، گفتند برو لباس هایش را تنش کن ، داشتم زیر پیراهنش را می پوشاندم دستم خورد به تنش ، عرق کردم، نمی دونم برام غریبه بود یا خجالت بود ولی برای مادر اینطور نیست. در هر حال ببخشید یکدفعه درد دل کردم .خدا روح پدر عزیزت را قرین رحمت بفرماید . و همینطور مادر گرامی را. اونا خیلی خوب بودند که دختری مثل تو را بوجود آوردند و تربیت کردند . خدایشان بیامرزاد.

عید علی هم مبارک .امروز که سه روز از تولد علی (ع) می گذره می دونی چه روزیه؟ بعد از سه روز که مادر علی در کعبه فرزندش را به دنیا آورد ، از خانه ی خدا خارج شد در حالیکه علی در آغوشش بود.عیدت برای همه ی روزها مبارک.

سلام
ممنونم . خدا مادر عزیزت رو رحمت کنه و انشاالله که روحشون شاد باشه .

عید تو هم مبارک.

صادق (فرخ) جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 01:31 http://dariyeh.blogsky.com

پرنیان عزیز خیلی وقت پیش یادداشتی در باره ی پدر مرحومت نوشته بودی که هنوز لطافت و زیبایی اون نوشته و اون احساسی که توش بود ، در خاطرم هست .
اما این نوشته به مراتب کاملتر و زیباتر بود و می تونه به راحتی اشک آدم رو در بیاره . ممنونم!
واقعیت اینه که وقتی پدرها پیر میشن ، بیشتر توی قلب آدم جا باز میکنند . . . شاید برای اینه که توی جوونیهاشون همش درگیر شغل و مخارج و زندگی اند . آدم در پیری اونها رو بیشتر می بینه !
متاسفانه طبق آمارها عمرشون کوتاهه .... معمولا در ناباوری اطرافیان ، میذارن میرن و یه دنیا افسوس و دلتنگی برای آدم می ذارن . اما از شما گله دارم ... راجع به حس دخترها نوشتی و خیلی هم خوب نوشتی . غصه ام گرفت!
آخه من هیچ وقت نمی تونم دختری شیرین و مهربون داشته باشم . داغمو تازه کردی !!

سلام
یادتونه ؟ چه جالب که هنوز در یادتون مونده. این متن کامل تر شد شاید به این دلیل بود که روز پدر مصادف شد با سالگرد پدرم و دلتنگی ها مضاعف شد.
دختر ندارین ؟ دختر برای پدر و مادر خیلی دلسوز و مهربانه . اما فرقی نمیکنه پسرها هم همیشه عاشق پدر و مادر هستند. مدل ابراز علاقه هاشون با هم فرق می کنه .
خدا رحمت کنه پدرتون رو و انشاالله روحشون شاد باشه.

آفتاب جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 09:21 http://aftab54.blogfa.com/



تو جون بخواه در خدمتیم خانوووم !

مرسی لیلا جون
انشاالله جانت ار تمام بلاها دور باشه . الهی آمین

مهربون ...

مسافر جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 17:09

سلام ژرنیان مهربانی ها
فکر کنم فردا و یا شاید امشب پست جدیدت را تمام کنی و بر روی نت بگذاری پیشنهاد میکنم برای اینکه مخاطبانت بتوانند بیشتر از نوشته ها و اظهار نظرهای همدیگر مطلع شوند یعنی نوشته های همدیگر را مطالعه نمایند - چون بنظر میرسد بغیر از مواقعی خاص به نوشته های همدیگر توجه نمی نمایند - یک روز یا دو روز مانده به پایان مهلت نوشته ات همه دوستدارانت بهترین نوشته و اظهار نظر را انتخاب نمایند و در کامنت ها فرد شاخص و کامنت انتخابی را اعلام کنید
با این کار هم کامنت های همدیگر را بدقت مطالعه می نمایند و هم خود موضوع انتخاب باعث گرم تر شدن مراجعین و کامنت ها خواهد شد
در کامنت جدیدت امتحان کن نتایج خوبی بدست خواهی آورد.

سلام

پیشنهاد قشنگی دادید . گاهی وقتها یک کامنت یا بیش از یک کامنت ، بسیاری ار کامنتها اونقدر زیبا و پرمحتوا هستند که من خودم خیلی رویش توقف می کنم و فکر میکنم این کامنت می تواند حتی یک پست شود.
اما شاید یه کم سخت باشد که من از دوستانم بخواهم تمام کامنتها رو مطالعه کنند و نظر بدهند . شاید تمایل نداشته باشند یا شاید فرصت نداشته باشند . اما چون از پیشنهاد شما خوشم آمد این کامنت شما را در پست بعدی اضافه می کنم تا دوستانم در جریان باشند.

ممنونم برای این پیشنهاد خوب
و ممنونم برای توجهی که به نوشته های دوستان دارید .

باران پوش جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 20:16

خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتان را...
پدری که فرزندانی نیکو و بزرگوار و مهربان را بابا بودند و تکیه گاه...
...
درود بر قلم شما

ممنونم . خدا نگهدار پدر و مادر و تمام عزیزان شما باشه .

خیلی لطف کردید آقای دکتر .

خلیل جمعه 19 خرداد 1391 ساعت 21:40 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

با سپاس از این متن قشنگ.

سلام
ممنونم دوست عزیز . محبت فرمودید .

فرزان شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 00:51 http://bimarz000.blogfa.com/

اینو برای دوستی نوشتم پرنیان جان
--
درود..
علیرغم دل پر درد مامان و تلخی یادگاریهای که از بابا داره ؛چیزی هست پشت اون سیبیلها وابهت مردونه که حکایت از دل پر غصه وحساس ونازک پدر داره؛ وشاید اینه که حسی نمیذاره تا مثه مادر ؛فرزندش رو که کمی بزرگتر شده؛"عاشقانه وگرم در آغوش بگیره"__
مطلبت رو با حس خوبی نوشتی.. تشکر می کنم .. ..
باید تلاش کرد تا فاصله ها کمتر شه..

سلام فرزان عزیز
بعضی پدرها خیلی نمی تونند نزدیک بشن به بچه هاشون و این برمی گرده به فرهنگی که در گذشته خانواده ها داشتند و پدرها همیشه یه جایگاه خاصی در خانواده داشتند. نه می شه گفت جایگاهشون بهتر از الان بود نه بدتر. مادرها همیشه یک فاصله ای رو برای رعایت احترام بین بچه ها و پدر ایجاد می کردند. در خانواده ی من خواهر و برادران بزرگتر همیشه این فاصله رو رعایت میکردند به خاطر همان فرهنگ قدیمی اما من که تفاوت سنی زیادی با آنها داشتم توانستم یک ارتباط نزدیک با پدرم ایجاد کنم . بزرگ شده بودم و می رفتم در آغوشش می نشستم و این فقط در مورد من صدق میکرد. بقیه جرات چنین کارهائی را نداشتند. نه اینکه پدر دوست نداشت ، بلکه تربیت مادر این جوری بود.


بله باید تلاش کرد فاصله ها را برداشت . هر کسی درهر سنی می تواند پیش قدم باشد برای برداشتن این فاصله ها و هیچوقت هم دیر نیست .

ممنونم فرزان عزیز

قندک یکشنبه 21 خرداد 1391 ساعت 13:43

بله گاهی به خودم میگم چرا اینها انقدر بی پروا با ما حرف می زنند .ما حتی به والدین ویا خواهرو برادر بزرگتر از خودمون تو نمی گفتیم. و این چیزها خیلی برایم سنگین تمام می شود و از دستشون حرص می خورم.آیا این حرکات معنای خودمانی بودن است؟من اصلا از این خودمانی بودن ها خوشم نمیاد چون ندیده بودم. انجام نداده بودم. همیشه پشت سر پدرم راه رفته ام. عصبانی می شدم اما حرف زشت و رکیک نمی زدم. الان نمی تونم خیلی چیزهارا هضم کنم. خیلی سخته دل آدم به درد میاد.ببخشید

بچه ها با زمان و شرایط جامعه می رن جلو. بچه رو تا یک سنی می شه کنترلش کرد و تربیتش کرد ولی از نه ده سالگی دیگه از جامعه تاثیر میگیره . خیلی بیشتر از خانواده
برای همین این نسل تقریبا همه مثل هم هستند با یه کمی تفاوت .
باید بپذیریم که اینها هیج وقت مثل ما نخواهند بود.

احسان سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 01:43 http://www.bojnourdan bolgfa.com

سلام ، این پست رو که گذاشته بودین اومدم خوندم، اما اشک هام مثل همین حالا اجازه ی نوشتن حرفی رو ندادن و فقط خوندم. به یاد همه ی پدرها و مادرهایی که برای خودشون هیچ نخواستن جزسعادت ورفاه بچه هاشون .مرسی

سلام
ببخشید اگه ناراحتتون کردم . روز پدر دقیقا مصادف شد با سالگرد پدرم و هر چه که نوشتم آن چیزی بود که از درونم می جوشید با دلتنگی هایش .
خدا تمام رفته گان شما رو رحمت کنه و برای شما نیز آرزوی طول عمر دارم از خداوند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد