فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

این‌جا همه چیز مَحْرَم من است ... ماه، سکوت، صندلی ، کلمات!

 

 

یک روز، چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم! 

 ... 
 
خودت که می‌دانی... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد، از تماشای غروب لذت می‌برد.    
 شازده کوچولو
نظرات 22 + ارسال نظر
باران پوش سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 08:08

وقتی آفتاب دلتنگ زمین می شود... غروب خواهد شد
...
سلام

سلام

آفتاب هم پای ماندن نداشت ... !

قندک سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 09:07 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز که به معنای واقعی پرنیان است.اگر به من باشد و اگر این اسمش غروب باشد چهل و سه بار که هیچ بنده حاضرم روزی چهل و سه میلیون بار به تماشایش بنشینم.آدم از تماشایش سیر نمی شود خداوکیلی.آفرین بر شما .آفرین بر نقش آفرین

سلام قندک عزیز و مهربان



منظورتون تصویر بود یا غروب آفتاب ؟!!!

... به هر حال یک عالمه تشکر بابت این همه کامپلیمنت و این همه لطف!

باران سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 11:32

..

غروب!
غروب های زرشکی باشکوه ..

.
.

من
میدونم!

یه تصویر زرشکی یادم می یاد ... جاده بود ؟ نه ؟

ممنون که می دونید !
...

کوروش سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 11:39 http://www.korosh7042.com/

وقتی که دل گرفت
آنگاه زبان تو می شود
زبان ماه
می فهمی که صورت ماه
گاهی به گذر ابری ره گم کرده و رهگذر
تار می شود
دل خود را در صورت ماه می بینی


درود بر بانوی پرنیان خیال همیشه یار

و ماه چقدر صمیمی ست می آید می نشیند روبرویت و بر و بر در سکوت نگاهت می کند ... وقتی که دل گرفت!

سلام کوروش عزیز
ممنون

سایه سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 11:52 http://shadowplay.blogsky.com/

رویای غروب من یک افسانه نبود !! یا بهتره بگم رویاهای من در غروب افسانه نیست ...

سلام پرنیان عزیز

سلام سایه جان

بعضی از حقایق عین رویاست ... عین تخیل ... عین خواب یا عین یک کابوس!
و تو در کشمکش و در تلاش و درتقلا که بیدار شوی .

و یک سوال در ذهنت تکرار می شود : پس کی از این خواب طولانی بیدار خواهم شد؟

باران سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 12:02

جاده بود!
چشمای منتظر به پیچ جاده ...

می دونم !

مریم سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 15:56 http://www.2377.blogfa.com

تو هم وسایل مورد علاقه ات را بذار . باید جالب باشه !

چه شکلی چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کرده یعنی ؟!

مریم جون من اگه بخوام از اون وسایلی که دوستشون دارم عکس بگیرم و بذارم توی وبلاگم احتمال زیاد وبلاگم ار حجم زیاد منفجر میشه ! مثل تو که پنج شش تا نیست .... اووووووه یه عالمه است !

...
به راحتی !

ژولیت سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 19:11 http://true-life.persianblog.ir

نبینم دلت گرفته باش پرنیان عزیزم

قربونت برم عزیزم ...
یه وقتهائی هم اینجوری میشه دیگه ...

شبنم سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 21:52 http://oteloo.blogfa.com/

نبینم که دلت گرفته باشه نازنینم..


.راستی وقتی دست خطتت را توی مشق شبم میبینم خیلی خوشحال میشم...

مرسی عزیز دلم

احساس قشنگ و لطیفت رو دوست دارم ... هر جا که بنویسی .

ایرج میرزا سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 23:17

« وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد، از تماشای غروب لذت می‌برد »
غروب که میشه آسمون عزادار خورشید میشه .
یه مثلی هست که میگه عزاداری دسته جمعی خودش عروسیه . شاید وقتی آدم دلش میگیره و در لحظات غروب آسمون به اون عظمت رو مثل خودش غمگین میبینه یه همدرد بزرگ برای خودش پیدا میکنه و آروم میشه .
بعد از غروب آسمون دلش باز میشه وقتی میبینه خدا تو نبود خورشید یه ماه زیبا نصیبش کرده که با داشتنش تا فجر به همه عالم فخر میفروشه .
بزرگ و کوچیکیه آدمها رو میشه از غمهاشون تشخیص داد
(بابا بزرگ شریعتی)

خدا رحمتش کنه این بابا بزرگ دکتر شریعتی رو که اینقدر در و گهر از دهانشون می باریده .


قشنگ بود ... و امید بخش .

مرسی ایرج میرزا جان

یکتا چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 00:31

(کامنت خصوصی)

این دوتا غروب اولین غروبی بود که طلوعش منو به پریزاد رسوند بانووو

http://khodaye-baran.persiangig.com/DSC00315.JPG

http://khodaye-baran.persiangig.com/DSC00314.JPG

غروب جاده ایه که داشتیم میرفتیم تهران
درست یه سال قبل از پر کشیدنش
چه ذوقی داشتم برا دیدنش


ار اون غروب به بعد غروب ها رو دوست دارم حتی اگه طلوع قشنگی نداشته باشند بانووو


ببخشید که چند وقته همش با این چشما دارم میام پیشتون بانوو / باید اعتراف کنم وقتی از کلبه تون میرم دل آروووم میرم


بازم معذرت میخوام
دوست داشتم خاطره ی قشنگی که از غروب داشتمو تقدیمتون کنم


دوستتون دارم هوارتا

یکتا جونم
چقدر خوشحالم که غروب آفتاب یادآور خاطره ی قشنگیه برات.
و مطمئنم روح پریزاد زمانی که تنهائی و احساس تنهائی غمگینت کرده در کنارت خواهد بود. چون عشقها هرگز نمی میرند.

عکسهات خیلی خیلی قشنگ بودند ... قشنگ و رویائی

مرسی یکتا جونم ... طلوع هات سرشار از شادی .
مراقب چشمهای قشنگت باش.

قندک چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 08:39 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام و درود فراوان. راستش از آنجا که بنده زبانم در برابر اشعار نغزبزرگوارانی چون شما و کوروش عزیز الکن است و کم می آورم .لذا هنگام نظر دادن به تته پته می افتم و نمیدانم چه بگویم. شما به بزرگواری خود عفو بفرمایید

سلام و درود متقابل
خواهش می کنم ... اختیار دارین ! قشنگ می نویسین که همیشه قربان.
لطف دارین ... ممنونم .

ونوس چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 09:52

سلام پرنیان خانمی
عزیزم می دونم خاصیت ما خانمهاست گاهی اونقدر دلتنگ میشیم که فقط دوست داریم چهل بار که هیچ صد بار غروب خورشید ببینیم

اما این نیز بگذرد... عزیزم

توی این روزهای آخر سال سعی کن بیشتر از اینها شاد باشی

تربیتم نکردند که از ترس و از سکوت فاصله بگیرم
من به انزوای آدمی در کنج گریه باور آوردم
و حتی به دوری از دیدنِ دریا باور آوردم...

...

سلام ونوس عزیزم
شادم ... نگران نباش . یه حسه ... مثل طوفان می یاد و مثل نسیم می ره !

ممنونم برای مهربانیت


خلیل چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 10:56 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

طفلک چقذر دنبال خورشید دویده!

این هم نگاه خوبیه !

سلام ... ممنون .

یکتا چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 11:23

سلام بانوو
صبح قشنگتون پر از لبخندهای گرم با طعم شیرین شکلات خیلی خوشحالم از اینکه کامنت پر از مهرتونو می خونم
ممنوون که برای شنیدن و خوندن حرفام وقت میذارید و با محبت و مهر پاسخ میدید


اگه اون کامنت باب دلتون بوده و دوست دارید ثبت اش کنید صاحب اختیارید بانوو


راستی بانووو
آهنگ دلانه تون باز هم دوست دیگری رو در این بلاد مجذوب خود کرده و من کلی ذوقتونو کردممم

فدای شما و مهرتون که تااااااااااااااااااااااااااااا نداره

سلام یکتا جونم
مرسی که اجازه دادی ثبتش کنم . نوشته های قشنگت خیلی زیاد ارزش ثبت کردن دارن.

و اما در مورد بلاد شما، ... اولا ممنونم برای لطف تو و دوستانت بعدش هم ... راستش دلم لک زده برای یه آب و هوای گرم ...
اینجا هوا بس ناجوانمردانه سرد است !

ارکید چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 13:50 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان عزیزم
باید اون روز، روز خیلی قشنگ و خاصی باشه که 43 بار خورشید طلوع و غروب کرده
منم عاشق دیدن غروب خورشید کنار دریا هستم
البته اگه 43 بار رخ بده که دیگه چه بهتر

سلام ارکید عزیزم
این برمی گرده به دلش ... که چهل و سه بار غروب خورشید رو نگاه کرده.

با تماشای غروب خورشید در کنار دریا خیلی موافقم .

مرسی

فرزان چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 15:56

درود بتو پرنیان جانـــــ
این خودش نکته ایه که تماشای غروب یه حالِ دیگه ایه داره تا تماشای طلوع ..علیرغم شباهتشون...
مواظب دلِ پر احساست باش..

سلام فرزان عزیز
طلوع آفتاب رو کمتر می بینیم معمولا یا خوابیدیم یا اونقدر بدوبدو داریم که از زندگی عقب نمونیم که جا می مونیم از تماشای این زیبائی . به قول ارکید عزیز غروب آفتاب در کنار دریا بی نظیره.

ممنونم ...

آفتاب چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 19:53 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جونم .. چهل و سه بار غروب رو نگاه کردی ! این که شد هم سن و سال خودت که عزیزم ؟

بعدشم آفتاب آمد دلیل آفتاب !

آفتاب آمد برای دلیل غروب آفتاب هستم پرنیان جونم همیشه شب و روز ندارم .

سلام آفتاب جون
... عجب !
چی بگم ؟
راستش ... نمی دونم چی بگم ؟!

می دونم هستی ... باش همیشه .

ایمان چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 22:36

مرسی پرنیان...چه انتخابی...مرسی...

پیروز باشی

سلام ایمان عزیز
ممنونم . لطف کردی .

شاد باشی همیشه

آذرخش پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 11:04 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟
اوضاع احوال؟
اول از همه بگم که پنجشنبه عزیز مبارک باشه
امیدوارم بهت خوش بگذره
بعدشم حضورتون عارضم که اینجا همیشه مُحرم است
فکر کنم دیدن غروب خورشید بیشتر دلگیر باشه. چون یه روز تموم میشه و به روزهایی که اصلن دوست نداریم نزدیک تر میشیم. نیست که هیچ امیدی به خوبی فردا نداریم. توی همین امروز باشیم بهتره تا وضع بدتر بشه
مث اینکه خیلی افسرده و نا امیدم نه؟ خداکنه طنابی، سیانوری چیزی دم دستم نباشه
روز و روزگار خوش

سلام آذرخش عزیز
ممنونم .
اوضاع و احوال هم ... ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ...
خدا رو شکر . پنج شنبه تو هم خوب باشه برات .
ممنونم ... نمی دونم بابت کدوم جمله هات باید تشکر کنم. همشون تشکر لازم دارن.

بیشتر خستگی توی جمله هات احساس می کنم و از آذرخش برام یه کم عجیبه ! آذرخش همیشه پرانرژی و ... البته همیشه یادمون باشه اونائی که بیشتر می خندد ... ولش کن ، اصلا بی خیال!
والا از این آیکونی که آخر جمله ات گذاشتی فکر نمیکنم سیانور و طناب جلو دستت باشه دست به کار محیر العقولی بزنی !
حس می کنم خستگی هات رو یه جورائی آخه اینجا همه چیز محرمه!

خوب باشی ... این رو از ته دلم آرزو کردم برات

رها جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 08:58

سلام عزیزم امروز روز زن ...روز من ..روز تو ...و روز تمام زنهای جهان ...دلم نمیخواهد امروز غروب را تماشا کنم که دلم خوش به طلوعی دوباره ....
من یک زنم

پیچیده در الفاظ و واژه !

عریانی روحم

تو را از من نرانَد ؟

من سخت می لرزم

لباس روح میخواهم ؟

برایم عشق میبافی ...؟

نیمه ی گمشده ی تو ... همان نیمه ای که همواره سخت به دنبالش می گردی و در میانه ی راه رهایش می کنی . زیرا شاید اطمینان داری که برای همیشه او را خواهی داشت ... من همان نیمه ی گمشده ی تو هستم ... من یک زنم!

سلام رها جان
به امید طلوع های زیبا ... روز تو هم مبارک .
قشنگترین ردای عشق برای تو ... الهی آمین

باران جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 12:27

۴۳!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


با تشکر از آفتاب بانوی نکته سنج!
.
.
بعدشم سلاملیکم!
پست و عکس جدید لطفن!

حالا ببینا! هی این قدمت شناسنامه ی ما رو پتک کنین تو کله امون بعد هم هی بهمون بگین خانم بزرگ عینکی بی دندون شل پل


ضمنا علیک سلاملیکم
چشم قربان ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد