فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

شادی


... آنچه بر ما میگذشت، مثل هاله ای بود دور شعله شمع، هم واقعی بود و هم نه، بعدها اما دیر فهمیدم که اصولا" شادمانی بر کیفیت هاله شمع است. همانطور و همانقدر که می بینی اش، باید کفایتت کند. اگر چنگ زنی تا نگهش داری، شعله می میرد، هاله می گذرد و تو می سوزی. در جهان هستی شادمانی پدیده ای ست عینی تر از توهم و نامحسوس تر از واقعیت، برزخی میان این دو، و روح من در آن برزخ بند بازی می کرد ...! 

کیمیا خاتون / سعیده قدس



شادی های حقیقی مثل اینه که توی یک قایق نشستی وسط یک دریای بیکران زیبا و آرام و دستت رو می بری به سمت آب ، یک ماهی کوچولو می یاد توی دستات و تا می یای از بودنش سرشار بشی ، سر می خوره و میره و گم می شه تو آبها ... شادی مثل همون ماهی کوچوله و تو می مانی و یک دریای بی انتها و یک قایق کوچک و یک سکوت ناتمام و یک بهت ابدی! 


پ ن : 

پیچک نگاهم

دزدانه تا پشت پنجره ی
اتاق تو بالا آمده!
به کجا خیره شده ای؟!
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود ...


شعر بالا رو پرنیان دل آرام عزیزم در یکی از کامنتهای پست قبلی برایم نوشته بود و من خیلی دوستش داشتم.  هر بار که تصمیم گرفتم با دنیای وبلاگ خداحافظی کنم یک ماهی کوچک مانع رفتنم شد. پرنیان دل آرام عزیزم که به لطیفی و نازکی و زیبائی گل برگهای یاس می باشد. 

و من یاد گرفته ام ماهی های کوچولوی خودم را تا آنجا که ممکن است دو دستی محکم نگهش دارم... در این دریای بیکران _ گاه آرام و گاه طوفانی ! 

 اگر هم قرار باشد هر لطیفی سوزاننده باشد، راضی خواهم بود به سوختن های مکرر و از نو ساخته شدن. 



ادامه نوشت :  و ممنونم دوست عزیزی که با این کامنت خصوصی زیبا من را شرمنده کرده ... شرمنده ی لطفهائی که امیدوارم بوده ام لایقش باشم ... عذر می خواهم عمومیش کردم.  


پرنیان عزیز

این اخرین لحظات بودنم در این جامعه مجازی را خواستم با تو شریک باشم
حس نوشتن را تو در من بر انگیختی
آنقدر پر بودم و تشنه خواندن که یکروز دست تقدیر من را به وب لاگ تو رساند 
زندگی چهار بار به من شانس تولد داد
یکبار که به دنیا امدم
دوم بار که خود را یافتم
سوم بار که بیماری ام بهبود یافت
چهارم بار که از وب لاگ تو گذشتم
بار چهار بود که زبان دلم باز شد
حس زیبایی درونم دمیده شد
مثل تکه سنگی که شروع به راه رفتن بکند و عجیب تر از ان شعر بگوید و داستان بنویسد
می خواهم پخته کار کنم اگر پایم را در وادی نویسندگی گذاشتم شاید چند سالی طول بکشد
ولی یکروز با دستانی پر می ایم.
 

امیدوارم با دستان پر باز گردی دستانی که پر باشد از ماهی های کوچک ماندگار ...  



شوخی نوشت بی ربط نوشت:    شیطان هرکاری کرد آدم سیب نخورد.   رو کرد به حوا گفت: بخور واسه پوستت خوبه !  و اینگونه بود که سرنوشت آدم و حوا رقم خورد ...    Hello



نظرات 42 + ارسال نظر
پرنیان دل آرام شنبه 24 دی 1390 ساعت 11:53

ای جانمی جان

سلام بر پرنیان باغ مهربانی


اولش این شکلی بشم



به قول باران آخ لپامون

اون بختش بعدنش که باشه ذوق کرده باشم این شکلی بشم



تازشم هر بخت که بیام ببینم آپ جدید گذاشته باشین این شکلی بشم




این هم یک غزل از مهرداد نصرتی برای شوخی نوشتتون البته کم هم بی ربط نباید باشه

خوندنش خالی از لطف نیست



یک گوشه پناهش دادی یک تکه ای از دریا را

می گریی و می گریاند اندوه تو ماهی ها را

می گریی و می گریانی هر شب تک و تنها آن وقت

اشک تو و ماهی هایت پر می کند این دریا را

سر بر سر زانو داری زانو به بغل می باری

چون تو چه کسی می فهمد این هر شب بی فردا را؟

آواری و بیرون از تو صد پنجره شک باز است

از تو چه ولی می بینند؟یک مردِ فقط تنها را

اینان پی باغ و حورند از مثل تو بودن دورند

کی آدمکان می فهمند یک آدم بی حوا را

مهرداد نصرتی


ولی این و از ته دلم می گم پرنیان ترین


خیلی وقتای زیادی بوده تو زندگی م برای الهامم گفتم که خسته شدم از شلوغیای دور و برم از آدما از فکر کردن از به نتیجه نرسیدن و شب گریه هام از وبلاگم از نوشتنی که آرومم کرده و باز دلم بهونه تازه گرفته

تنها کاری هم که بلدم این وقتا که آرومم می کنه اینه که نباشم تو خودم باشم و اما درست لحظه ای که تصمیم گرفتم حالا یا گوشیمو خاموش کنم یا وبلاگم و ببندم یا چمیدونم جواب مهربونی دوستامو ندم

درست همون لحظه خدا برام یه فرشته ی مهربون می فرسته که نتونم بهش نه بگم

این برام به کرار اتفاق افتاده

یه وقتایی که حس می کنم دیر شده باید یه اتفاقی بیافته این بیت مهرداد نصرتی رو تکرارش می کنم


چشم انتظار قاصدکم دیر کرده است

در راه مانده رد شده یا می رسد هنوز؟


ایمان دارم به اینکه اگر درست گوش بدی اگر درست نگاه کنی همیشه یه کورسویی برای امید هست برای دلگرمی و دوباره و دوباره شروع کردن هست فقط باید حواستو خوب جمع کنی و دیگه اینکه سعی کنی حتی با کوچیکترین چیزی هم دل خوش بشی به ادامه ی راهت و منتظر یه اتفاق بزرگ نباشی تو زندگیت
زندگی از کنار همین ساده انگارهاس که می گذره و غیر قابل برگشت می شه از همین به یاد هم بودنا از درست سر یه لحظه ای حال یه نفرو پرسیدن و دل آرامش کردن

پرنیان عزیز مهربونم وقتی اسمتون روی گوشیم می افته وقتی رد قدمهاتون و تو دل آرامم می بینم همون یه لبخندی که ابتدای ساکن بر لبام می شینه یعنی برام اونقدری عزیزید و وجودتون اونقدر برام آرامش بخش هست که بخوام با افتخار از دوستی تون حرف بزنم و به خودم ببالم که دوستایی مثله شما رو دارم
هیچ وقت اولین مکالمه تلفنیمو باهاتون از یاد نمی برم غبطه خوردم به این همه بزرگمنشی به این همه صبوری و دل آرومی حتی اگر گهگاهی باشه حتی اگر همیشگی نباشه خیلی ارزشمنده خیلی زیاد هم

می بوسم دستای مهربون و دل پاک و عاشقتونو

و اینکه برام خیلی عزیزید

این شکلی می شی ... اون شکلی می شی ... اما من همیشه اون چشمهای قشنگت توی ذهنمه.

شعر آقای نصرتی هم قشنگ بود. انتخابات همیشه عالی اند.
این که گاهی وقتها نباشی با خودت خوبه ولی من نتیجه ای از خاموش کردن گوشی و ... و با دیگران نبودن نگرفتم. خیلی وقتها یه حرف خوب یه مهربونی ناب ، یه نگاه خوب من رو از ته چاه ویلی که برای خودم درستش کرده بودم کشیده بیرون .
دیگران چه گناهی دارن که ما وقتی با خودمون می خوایم قهر باشیم با اونا هم قهر بشیم ؟

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین؛
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های اینه لغزیده تو به تو!
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکه های اینه راهی به من بجو!

...
قاصدکت می رسه پرنیان عزیزم . توی راهه ! صبر کن.

من هم از بودنت خوشحالم . اینقدرها و اینجوری ها هم که می گی نیستم.
می بوسمت عزیز دلم

پرنیان دل آرام شنبه 24 دی 1390 ساعت 11:56

نقاش نیستم،اما دلم برایت پر می کشد...

چی بنویسم ؟
سخت شد ... اونقدر این جمله قشنگه ، نمی دونم چی بنویسم براش.

دلت یه هنرمند بزرگه

علی شنبه 24 دی 1390 ساعت 16:10

سلام بر اهالی باغ مهربانی

این متن منو یاد دیالوگی از عزت الله انتظامی توی فیلم «روسری آبی» میاندازه که می گفت:

خوشبختی اون چیزی نیست که آدم از بیرون می بینه
خوشبختی تو دل آدمه
دل اگر خوش باشه
آدم خوشبخته

و شاید بهترین راه برای شاد زیستن این باشه که سعی کنیم برای اطرافیانمون لحظات شادی رو با بودنمون ایجاد کنیم.

تنها آنکه بزرگترین جا را بخود اختصاص نمی دهد
از شادی لبخند بهره می تواند داشت.
آنکه جای کافی برای دیگران دارد
صمیمانه تر می تواند با دیگران بخندد
با دیگران بگرید...

توی مطلب امروز قسمتی از کامنت یکی از دوستان رو گذاشتین! ظاهرا ایشون تصمیم گرفتن از دنیای مجازی خداحافظی کنند و تا یه مدتی که پخته تر بشن برنگردند. با توجه به همین چند سطری که از باب خداحافظی نوشتن بنظر میاد قلم خوبی دارند و قطعا نوشته هاشون مخاطب خودشو خواهد داشت. کسی انتظار زیادی نداره. مهم بودن در کنار هم و ابراز عقاید و احساساته. مقصدی در کار نیست. همه اش همین طی مسیره.
یه داستانکی هست که شاید بی ربط به تصمیم دوستمون نباشه. من خیلی دوستش دارم این داستان رو. امیدوارم تلنگری باشه که ایشون رو از تصمیمشون منصرف کنه. همه کسانی که قدم توی این باغ می گذارند برای من دوست داشتنی هستند و نبودنشون مایه دلتنگیه.


لاک پشت آهسته آهسته می خزید، دشوار و کند... دورها همیشه برایش دور بود لاک پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری سخت به دوش می کشید.
ناگهان پرنده ای در آسمان پر زد سبک مثل نسیم، لاک پشت رو به خدا کرد و گفت:
این عدل نیست کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی من هیچگاه به مقصد نمی رسم و با اندوه در لاک سنگی خود خزید.

آنگاه خدا لاک پشت را از زمین بلند کرد و از آن بالا زمین را نشانش داد و گفت:
خوب نگاه کن.! ابتدا وانتهایی ندارد هیچکس نمی رسد چون رسیدنی در کارنیست... فقط رفتن است! هر چند اندک میروی اما باز هم رسیده ای و باور کن آنچه بر دوش توست تنها لاک سنگی نیست!

تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی.. پاره ای از مرا پس همچنان برو.


همیشه شاد باشین
بدرود

سلام
داستانتون خیلی قشنگ بود و تاثیر گذار . از خوندنش خیلی لذت بردم
درمورد دوست عزیزمون والا نمی دونم چی بگم. امیدوارم خودشون این کامنت رو بخونن. بله قلمشان و انتخابهایشان همیشه زیبا بود و من خیلی دلم گرفت از این خداحافظی . ولی حتما دلایلی دارن برای این رفتن که برای خودشان منطقی ست . من که خیلی خوشحال می شم یه روزی دوباره برگردند یه روزی که خیلی نزدیک باشد .
ممنونم برای این کامنت خوب و برای لطفی که کردید .
...
خوشبختی اون چیزی نیست که آدم از بیرون می بینه . خوشبختی تو دل آدمه ... دل اگه خوش باشه آدم خوشبخته .
من این رو باور دارم

مسافر شنبه 24 دی 1390 ساعت 17:35

و دلدادگی عشقی

سلام پرنیان عزیز
این شعر را در سال 79 گفته ام و امروز همش زمزمه میکردم نمیی دانم چرا ؟ ولی ببخشید که تو این حال و هوا برایتان ارسال کردم -خوب گذری بود
اگر اشکال ندارد لطف کنید جای دلدادگی عشق - دلدادگی عشقی -
را جایگزین کنید
مرسی که همراه بودید

سلام
شعر بسیار قشنگیه و پر احساس و لطیف . به هر دلیلی که زمزمه می کردید ممنون که نوشتیدش . حتما دلیل قشنگی بوده! مهم نیست ، ما می تونیم توی چند حال و هوا باشیم در لحظه . و این خودش یه تعمته و خوشحالم که توی اون حال و هوا لحظه ای رسیدین به این حال و هوا ...
دلدادگی رو که درست نوشتین!

شاد باشید و سرشار از عشق های زیبا .

مسافر شنبه 24 دی 1390 ساعت 17:54

با تو می توان همیشه بهار را حس کرد
و عطر شکوفه های یاس را
آنگاه که دستی به مهر
یاری نمی کند
و قلبی به عشق
مرحم نمی شود
و چشمی به انتظار
پایان نمی دهد

با تو میتوان زمین را باور کرد
و شاخه های خسته درختان را
آنگاه که آب
شکیبائی باغ را
و تشنگی خاک را
در مان نمی کند

با تو میتوان هر بودنی را بهانه کرد
و تا وسعت مهربانی ات
ماندن را خوش داشت
میتوان پرواز عشق را
در آسمان چشمان تو باور کرد
و عطر سوسن را
در انبوه گیسوان تو

تو آخرین بازمانده قبیله صبری
- و شاید تنهاترین آن
نشان قبیله ات صبوری
و دلدادگی عشقی
که بر پیشانی
بلند
تو
آویخته اند

بهار نشان زایش دستان توست
و باغ به حرمت عبور تو
سبز
زمین به غمزه نگاه تو
زنده است
و رود در زمزم زلال تو
جاری

قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق ، تنها عشق

ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس‌.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن‌.

...
خیلی قشنگ بود ... خیلی .

...
تو آخرین بازمانده قبیله صبری
و شاید تنها ترین آن ...

زیبا بود خیلی ... مرسی

ژولیت شنبه 24 دی 1390 ساعت 19:36 http://true-life.persianblog.ir

دلم لرزید، نکنه اینا مقدمه یه خدافظی دیگه است؟ میدونی که طاقتشو ندارم. حضورت حتی اگر ساکت و بی حرف باشه بهش قوت قلب میده. خواستم اینو بدونی. همین که بدونم یه گوشه ای از این دنیای مجازی هست که هر وقت بخوام میتونم بیام بخونمت و انرژی بگیرم و درس زندگی یاد بگیرم، بهم امید میده.

سلام ژولیت عزیزم
راستش دنیای وبلاگ یه جور خاصیه . هم خیلی دوستش داری هم اینکه یه وقتهائی فکر می کنی شاید دیگه حرفات تکراری شده ، چون تو همون آدمی و عوض که نمی شی . همش یه جریان زندگیه با یک سری اعتقادات و تجربیات و افکار و بعد پیش خودت ممکنه فکر کنی نکنه حرفام برای دوستام دیگه خسته کننده شده و یه وقتهائی هم پیش می یاد از صراحت حرفات خودت وحشت می کنی ، از صداقتت ، از بی پرده بودن و ....
نمی دونم اینا یه حس هستند ولی خودم اینقدر به دوستام وابسته شده ام که توی زندگی واقعی ام هم دائما به یاد همه هستم و همیشه از ته دلم برای تک تک شون آنچیزی رو که می دونم می خوان آرزو می کنم واز خدا می خوام که کمکشون کنه.
همینطور تو عزیزم ... تو که از دوستای قدیمی ام هستی و یه عالمه خاطره دارم ازت و دائما منتظرم که اخبار خیلی خیلی خوبی ازت بشنوم .
هستم .... چون دل رفتنش رو ندارم .
مرسی که برای موندن دلگرمم می کنی . برات بهترین بهترین ها رو آرزو می کنم .

آفتاب شنبه 24 دی 1390 ساعت 21:21 http://aftab54.blogfa.com/

این ماهی خوشگل باغ رو هم ما حسابی محکم نگهش می داریم ...حالا اگه تونست بره !!
مهره مار می ذاره بعدش هم میگه من بارها می خواستم با دنیای وبلاگی ها خدا حافظی کنم !!!
.
.
.
از دلم در نمی یاد .

وااااای ترسیدم !
اصلا" کی ؟ کجا ؟ کی گفته ؟ هان ؟

مرسی آفتاب جونم ... دیگه امشب که مال مال تو ... امشب زندگی مال تو ... امشب همه ی آرزوهای خوب من مال تو ... چون شب تولدته عزیزم.
روی ماهت رو می بوسم و از خدا به خاطر هدیه ی قشنگش به ما تشکر می کنم. تولدت مبارک دوست مهربونم .
قشنگترین های زندگی از امشب تا 365 روز دیگه مال تو و همینطور تا سالهای سال پس از این .

خدا نکنه دلت بلرزه .

نرگس شنبه 24 دی 1390 ساعت 22:29 http://بی تهایت

سلام
جالب بود

سلام نرگس جون
مرسی عزیزم .

نازنین شنبه 24 دی 1390 ساعت 22:33

اما با تو باور می کنم
در آسمانی که به شبهایش پولک می دوزد
چیدن ستاره دیگر محال نیست

سلام نازنین عزیزم

خیلی قشنگ بود ... مرسی

راستی دیشب نمی دونم چی شد فکر می کنم نت تو قطع شد . ولی اگه از طرف من بوده متوجه نشدم اصلا ... به هر حال اگه منتظرت گذاشته بودم ببخشید عزیزم .

نازنین شنبه 24 دی 1390 ساعت 23:44

آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌های مان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است،
...
آرام باش عزیز من، آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود.
دلم خواست این شعر شمس لنگرودی عزیز رو به تو و تمام دوستان تقدیم کنم.
پرنیان عزیز امیدوارم همیشه باشی و خوب باشی و به همه ما انرژی و لبخند هدیه کنی.

مرسی نازنین عزیزم
شعرهای شمس لنگرودی رو دوست دارم . یه جور خاصی قشنگن.
امیدوارم تو هم باشی ... هی نذاری بری بعد هی مجبور شم دنبالت بگردم

شوخی کردم ... ممنونم و از بودنت خوشحالم

علی یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 03:52

سلام و صبح بخیر

توی پاسخی که به ژولیت دادین؛ می گین «دیگه حرفات تکراری شده ، چون تو همون آدمی و عوض که نمی شی ».
راستشو بخواین من باقتضای شغلم بعضی ترمها اتفاق میافته که توی یه روز پشت سر هم یه درس رو چند بار تکرار کنم توی کلاسای مختلف. هر چی که کلاسا در طول روز می رن جلو؛ همون مطلب کلاسای قبلی رو میگم ولی نمیدونم چرا وقت اضافی میارم. دلیلش هم اینه که فکر میکنم خیلی چیزا دارن برای بچه ها تکرار میشن و شاید من از روشون رد میشم.
اما در حقیقت اینطور نیست. این تکرارها فقط برای من اتفاق میافته نه برای بچه ها.
پس اگه میخواین مثل من برای دانشجوهاتون کم کاری نکنین (بخدا فصدم این نبوده و نیست)؛ هیچ وقت نگذارین حس تکراری بودن بهتون دست بده. شما نه تنها خودتون همیشه تازه هستین و هزار بار خوندنی؛ طراوت و تازگی این باغ هم مدیون شماست.

لطفا باشین! همیشه باشین

سلام و صبح شما هم به خیر
شما مگه خواب ندارین ؟
شوخی کردم .

اینجا همه استادهای من هستند و من شاگرد . اما باز هم ممنونم از دلگرمی هاتون . نیاز به گفتن ، نوشتن ، خواندن ، احساس شدن و احساس کردن در همه ی ما هست مخصوصا اگر که احساس کنی مخاطب هات با یه عالمه لطف و توجه می خونند نوشته هات رو به خصوص وقتی که مامجبوریم توی دنیای واقعی سعی کنیم دائما یه آدم معمولی مثل بقیه باشیم و همیشه درونمان را برای دیگران سانسور کنیم.
در زندگی واقعی با آدمهائی ارتباط داریم که گاهی خیلی احساس نزدیکی می کنیم بهشون و وقتی یک جمله می گیم تا ته حرفهامون رو می فهمن و حتی از نگاهمون هم می فهمن درونمون چه غوغائیه برای این زندگی ولی یه وقتهائی هم هست که آدمهای اطرافمون دنیاهاشون فرسنگ ها با ما فاصله داره و اونقدر حرفهای درون ما برای خودمون باارزشه که تلاش می کنیم برای خودمون محفوظ نگهش داریم چون اونا نمی فهمند و شاید با ابروهای بالا انداخته و چشمهای بیرون زده بهمون نگاه کنند.
اینجا من حداقل بیشتر خودمم و حس می کنم دوستام هم که می یان اینجا و می خونند و می نویسند برام ، «خیلی خودشون» هستند ... خود واقعیشون و این خیلی برای من لذت بخشه .
آدمها بی پرده و صریح ... صادق و زلال . همون چیزی که من از آدمها اطرافم انتظار دارم .
اونائی هم که توی زندگی واقعیمون توی یک دنیای دیگه هستند همیشه مهمان یک لبخند خواهند بود . و گاهی بدجنس می شم و توی دلم شعر سهراب رو زمزمه می کنم : چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ! اصلا شاید نگاه اونا خیلی درست تره به زندگی و من و امثال من یه کم غیر عادیم .
این جوابی که برای شما نوشتم از اون حرفهاست که از صراحتش بعدا خودم جا می خورم ... پس تا پشیمان نشدم برای پاک کردن این چند خط زود ثبتش کنم

مرسی ... برای همه چیز .

علی یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 08:18

سلام
ممنون از این پاسخ دلگرم کننده که هستین و حالا حالاها جایی نمیرین (سو استفاده از مضمون ).

در ضمن! بله که خواب دارم؛ خوبشم دارم. اما قراره یه چند وقتی جایی باشم که صبحش میشه نصف شب شما. و از اونجاییکه ما عادت داریم روزمونو با یه نفس عمیق توی باغ مهربونی شروع کنیم؛ اینجوری میشه که شد

خدا نگهدار

e ! چه زود خوندینش
می خواستم الان برم یه جاهائیش رو سانسور کنم
شوخی کردم .

خیلی لطف دارین . امیدوارم هر جا که هستین روزهاتون رو با امید و شادی آغاز کنید و هر روز براتون پربار تر از روز قبل باشه.
اگه جای خوبی هم هست مثلا، پاریسی ،فلورانسی، مادریدی اقیانوسیه ای ، حتی آسیای شرقی (که من به خاطر آب و هواش خیلی دوست دارم اونجاها رو) جای من و همه ی دوستام رو خالی کنید

آذرخش یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 08:24 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟حال و روزگار؟
خوش گذشته این تعطیلات؟
امیدوارم این ماهی کوچولوئه همیشه پیشت باشه و هر روز با مهربونی هات بزرگ و بزرگ تر بشه
ماجرای اون کامنت خصوصی هم جالب بود. در این که تاثیر گذار هستین شکی نیست
روز و روزگار بکام

سلام
ممنونم . بد نبود ... پنج شنبه می تونم بگم عالی بود و بعدش هم روزها استراحت و شبها همش به مهمونی بازی گذشت ... نفهمیدم اصلا چطوری گذشت ! صبح با واقعیت اینکه باید بدو بدو برم که به ترافیک نخورم متوجه شدم خوب روز از نو و روزی از نو
اگه ماهیه زیادی بزرگ بشه نگهداشتنش که خیلی مشکل می شه

خیلی لطف داری آذرخش عزیز . امیدوارم به تو هم خوش گذشته باشه این چند روز .

ارکید یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 13:39 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان عزیز
بازم مثل همیشه
زیبــــــــــــــــا...

در مورد شوخی نوشت:
فکر نکنم اولین کسیکه سیب شیطون رو گاز زد حوا باشه ها. اینطور میگن!!

روز و روزگارت خوش

سلام ارکید جون
جدا ؟
نمی دونستم ! ولی در اینکه بعضی از خانم ها وسواس عجیبی روی پوستشون دارن که شکی نیست . ممکنه حوا هم از اونائی بوده که یا توی سولاریوم بوده یا زیر آفتاب برنزه می کرده و یا بوتاکس و ژل و لیفتینگ و چه می دونم از این چیزها خیلی وقتش رو می گرفته ... و عاقبت فریب یه عدد سیب رو می خوره و همه ی ما رو گرفتار می کنه!

مرسی ارکید عزیزم .

ونوس یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 14:17 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام دوست خوبم

حرف از جدایی و رفتن خیلی تلخه نگو دیگه

متنت خیلی زیبا بود ممنون

...شادی شما همان غم است

چشمه ای که آب خنده از آن می جوشد با اشکهای گرمتان پر شده است

به راستی که غم وشادی توام یکدیگرند

باهم می آیند و باهم می روند
"پیامبر"جبران خلیل جبران

سلام
متنهای جبران خیلی جبران رو خیلی دوست دارم . یه مدتی که کتاب پیامبر و دیوانه و کتاب نامه های عاشقانه اش دائما همراهم بود همه جا و یه جورائی بهشون وابسته شده بودم .
تمام متن هاش بر من تاثیر گذار بودند مخصوصا مبحث بخشش .

آره ونوس جان از رفتن ها بیزارم ... حق با توئه .

مرسی ونوس عزیزم

قندک یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 14:29 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود
فرمودند:
پیش تر از مرحله عاقلی.غافلی ای بود. خوش آن غافلی...

سلام و درود متقابل
هست عاقل هر زمانی در غم پیدا شدن
هست عاشق هر زمانی بخود و شیدا شدن
عاقلان از غرقه گشتن بر گریز و بر حذر
عاشقان را کار و پیشه غرقه ی دریا شدن
عاقلان را را حت از راحت رسانیدن بود
عاشقان را ننگ باشد بند راحت ها شدن ...

پس چرا وقتی آه می کشن می گن :‌ ای دل غاقل ؟؟!!

ارکید یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 15:33 http://ashke-mahi.persianblog.ir

بازم سلام پرنیان عزیزم
بله جدی جدی نوشته زیبایی بود

آره. جدیدا به این کشف بزرگ نائل شدن
تازه کجای کاری
میگن قبل از پیدایش زمینم وجود داشته
هی میگم چرا انقدر جوون مونده ها. نگو اونم از این کارا رو پوستش انجام میداده

اشتباه می کرده ارکید جون
این همه خرج الکی آخه واسه چی ؟ همون سیب رو می خورده ، پوستش رو هم ماسک می کرده روی صورتش . والا ! توصیه ی خانم دکتر پوسته

شناسنامه رو چی ؟ اون رو که دیگه نمیشه کاریش کرد!
یه دکتر دندان پزشک دارم هر موقع می رم پیشش و می گم مثلا این دندونم مشکل داره . میگه الان شناسنامه ات جلد چندمه ؟!
می گم :‌ گم شده !‌

حمید یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 16:48 http://samandis.blogfa.com

خیلی خوشحال شدم که اومدن وبلاگتون. آرامش عجیبی در این نوشته ها هست. حس می کنم خیلی به قلب شما نزدیکم دوست من.
بغض وجودم را فرا گرفته است... منتظرتم حضور همیشگی ات هستم...

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه می شود
و در تنش فوران می کنند
فواره های سبز ساقه های سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

سلام دوست عزیز
خوش آمدید . خوشحالم که به دلتان نشسته . حتما سر می زنم .
و ممنون برای شعر زیبای فروغ

آفتاب یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 19:46 http://aftab54.blogfa.com/

ســــــــــــــــــــــــــــــلااااااام

سلااااااااااام
خوبی ؟ خوش گذشته که انشاالله ؟

آفتاب یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 19:50 http://aftab54.blogfa.com/

ܓ✿ܓ✿ܓ✿

این گلها رو تازه چیدم

ای وای ! اینا چقدر خوشگلن .
من باید برای تو از این کارها بکنم

آفتاب یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 19:55 http://aftab54.blogfa.com/

در کنار دوستان خوب مثل خودت می شه بد بگذره نازنین ؟

مرسی آفتاب جونم
همیشه خوب خوب باشی

ایرج میرزا یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 22:59

سلام
بابا چشممون به در موند . پس کو این جایزه ماااااا
خودمونیم دیدی کسی از جایزه سراغ نمیگیره خودتو زدی به اون راه . هاااا؟؟؟؟ حالا هر چی . به من نمیدی لااقل به این آفتاب خانوم بنده خدا جایزه بده لااقل ما هم بدونیم تو این کاره هستی دفعه بعد تمرین کنیم بیاییم شاید اول شدیم

سلام
آدرس بده ایرج میرزا عزیز برات با پیک می فرستم . یه چیز خیلی ناقابل اما فقط به عنوان یک یادگاری کوچک از خاطره ای از با هم بودنها در کنار فروغ فرخزاد .

توی پست فروغ همه اول هستند . اونقدر کامنتها برای من ارزشمند بودند که با هیچ هدیه ای نمی شه مقایسه اش کرد.

به هر حال مرسی از یادآوریت !

ویس دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 01:03 http://lahzehayenab.blogsky.com

درست لحظه ای که خیلی خوشحالیم ،می ترسیم از دست بدیم.همین ترس رنگ خوشحالی را کم می کنه مثل همون ماهیه لیز می خوره و میره.

واقعاْ کاش میشد فهمید حوا چه کرمی می زده

این ترس برای اینه که تجربه از دست دادن را داشتیم . من وقتی خیلی خوشحالم و یا وقتی در یک لحظه احساس عمیقی نسبت به یک نفر دارم دائما می گم : خدایا غلط کردم ...

احتمالا کرم ساخته شده و ترکیبی از سلولهای بنیادی دایناسور و جلبکهای دریا و شکوفه های درخت سیب بوده !

باید ببینیم اسم دکترش چی بوده !‌

حمید دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 01:08 http://samandis.blogfa.com

بروزم... با پستی برای شما

شرمنده ام کردید دوست عزیز

آفتاب دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 08:35 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جونم .. صبح زیبایت بخیر و خوشی ..

ممنون از لطف ایرج میرزای گرامی

بقیه کجا هستند ؟!!

سلام آفتاب جون
مرسی عزیزم .
الهام جون که فکر می کنم درگیر امتحاناتشه . باران هم ... که احتمالا توی قطار تهران - تبریز در رفت و آمده !
پرنیان عزیزم هم که هستش. دیگه کی ؟

...
قابل توجه ایرج میرزا عزیز

رها دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 09:23

سلام پرنیان عزیز روزگارت خوش و ماهی خوشبختی و شادی همیشه در دستان مهربانت باشه و دلت منور به مهربانی و دل ما خوش به بودن و نوشتن های زیبای تو که اینجا محل ارامش و امنیت روح ماست

سلام رها جان
ممنونم ازت . امیدوارم همیشه شاد باشی و دلخوش به خاطر بهانه های ریز و درشت خوب زندگی .

میبوسمت

علی دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 12:44

سلام

بروی چشم؛ حتما جای شمارو خالی میکنم البته باتفاق دوستان و عزیزانتون. آخه میدونین که؛ بهشت هم باشی تنهایی هیچ لطفی نداره. چه رسه به گوشه ای از این دنیا.
اینم بگم که هیچ جای دنیا برای ما ایران نمیشه. هر جایی که باشی و با هر موقعیتی که باشی یه چیزی کم داری. چیزی که برای ماها خیلی با ارزشه و اون خاطراتمون با عزیزانمونه.
ای کاش مردم ما یه کم توی روش زندگی و اولویت هاشون تجدید نظر کنن. یه خورده با مسولیت زندگی کنن؛ به همدیگه احترام بگذارن و توی گفتار و رفتارشون صادق باشن. بنظر من ایران بهشتی میشه که کسی حاظر نیست پاشو ازش بیرون بگذاره. اما افسوس! با اوضاع فعلی بنظر میاد بیشتر یه آرزو باشه تا امید. با این حال من میگم

بامید چنین روزی

سلام
چشمتون بی بلا .
مرسی که جای ما رو خالی می کنید . بله همینطوره ، خاک وطن یک دلبستگی خاصی ایجاد می کنه و همینطور که شما می گین به خاطر آدمهائیه که از وقتی چشم باز کردیم دیدیمشون . فضای کشور با تمام تلخی هاش باز هم وقتی دور باشی ازش دلتنگش می شی . من یک بار بعد از ده روز (که خیلی زیاد هم نبود) برگشتم . وقتی رسیدم فرودگاه امام و بعد رفتم بیرون از سالن که سوار ماشین بشم کم مونده بود زمین رو ببوسم . باور کنید ! و دائم به آسمان نگاه می کردم و می گفتم آخی آسمون ایران ... هیچوقت این احساسم رو فراموش نمی کنم و اونجا بود که فهمیدم دلبستگی به سرزمین مادری یعنی چه. با اینکه خیلی هم سفر خوبی بود اما دلتنگی جای خودش رو داشت .
من که همیشه دوست داشتم برای زندگی از ایران برم . البته این روزها با این اوضاع و احوال زندگی خیلی سخت شده اینجا و به قول شما تفاوت فرهنگ رو که می بینیم که کجا بودیم به کجا رسیدیم بیشتر قلب مون به درد می یاد . اینجا دائما داره به فهم انسانها توهین می شه و گاهی دیگه غیر قابل تحمل می شه همه چیز. بگذریم ...
تا می تونید عکس بگیرید . من بعد از سفرهام چیزی حدود سیصد تا عکس فقط می برم چاپ می کنم حالا بماند چند تا دی وی دی می شه!
چون لبخندهای لحظات تنهائی ما همه از مرور خاطرات زیبان .

امیدوارم سفر خوبی باشه براتون .

فرزان دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 15:44 http://filmvama.blogfa.com/

آقا این ماهیارو اینقد دستمالی نکنین ، شبا خوابِ بد می بینن...درود بشما پرنیان جان____

سلام
فکر نکنما!
راستی ماهی ها هم شبها می خوابن ؟!

ایرج میرزا دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 18:12

سلام
مرسی پری جان . برای من همین که میزاری روی دیوار این باغ بشینم و از عطر و بوی این باغ و مهر و محبت اهالیش لذت ببرم بهترین جایزه است .
بعدشم نگو با هم بودن در کنار فروغ
طفلک ایرج میرزا . همه دور قبر فروغ جمع میشن و شمع روشن میکنن و شعر میخونن اما طفلک ایرج . اون گوشه هیچ کس تحویلش نمیگیره . گاااااهی ایییییییی یکی رد میشه شعر روی قبرشو میخونه و زودی میره . لا اقل یه فاتحه ای
ولی خودمونیم ایرجو جون بجونش کنی ایرجه هاااا
قبرش هم مرتفع تر از بقیه است . دست بر نمیداره که خدا بیامرز

سلام
خواهش می کنم . شما هم یکی از اهالیش هستین .
ولی راست می گین من هر وقت می رم ظهیر الدوله هیچ کس نمی ره سراغ ایرج میرزا
از بس که فروغ طرفدار داره
و این که ایرج رو جون به جونش کنی ایرجه رو راست میگین . اگرچه شش بار این جمله ی شما رو خوندم تا متوجه شدم چی نوشتین

البته این از بی سوادی منه ها ! شما که خوشگل نوشته بودین

زنده باشی ایرج میرزا عزیز ما

باران دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 23:03

...

سلام!

ماهی ات رو محکم نگه دار ..

و آرزو میکنم دوستی که امروز رفت
فردا با دست پر برگرده!
با کوله باری از عشق،آرامش و لبخند ..

سلام

رسیدن به خیر قربان .
سوغات برای ما چی آوردین ؟
...
من هم امیدوارم .

باران دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 23:05

سلاملیکم باز!
من میمیرم اگه اصلن کامنت چیز نذارم!

اولش اینکه اسم بنده ماهی نیست!
باران هست!

بعدشم از آدم و حوا گفتین یاد یه خاطره افتادم!
برای بار ۵۰ ام توی قطار فیلمشو دیدم!!

علیک سلاملیکم
باران ماهی داریم ... اینجا داریم

...

پنجاه بار توی این مدت سوار قطار شدین ؟ ماشاالله
این دفعه می گم فیلم گیس بریده رو براتون بذارن . خیلی قشنگه یه میلیون بار من دیدمش

پرنیان دل آرام دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 23:56

نزدیک شد

قطره اشکی ریخت

و آرام صدا زد

پسرم تو جوانی

چرا اینقدر شکسته شدی بابا جان؟

صورتش را بوسیدم

آه کشیدم

گفتم

بابا عزیز

من خوبم

باز زمین افتادی

شیشه های عینکت ترک برداشته





رسول ادهمی



خوندمش آخرش بی اختیار گفتم:

عزیزم

خوندمش و بی اختیار گفتم : آخی !
و یک قطعه از یک نوشته اونقدر می تونه تاثیر گذار باشه ، که من دقایقی روش تمرکز کردم . خیلی عمیق بود پرنیان عزیزم .
مرسی .

خدا نگهدار همه ی پدرهای نازنین باشه و اونائی هم که نیستند در کنار ما جاشون سبز و یادشون محفوظه همیشه.

ویس سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 00:39 http://lahzehayenab.blogsky.com

کامنت من کوووووووووووووووووووووووووووووو

یه دونه اون بالا هست ولی اگه یکی دیگه اش گمشده :

فرزان سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 09:23 http://filmvama.blogfa.com/

ــــــــخوابِ بد رو شوخی کردم ....اما معمولن شبا میآن کنار رود خونه و میخوابن. بعضی ماهیگیرا شبا با چراغی کم سو شبها میرن برای ماهیگیری...
--------
کامنت خوبو نمیشه عمومی نکردـــــ

آهان پس برای همینه که ماهیگیرها بیشتر شبها می رن ماهیگیری. مرسی فرزان عزیز یه چیزی یاد گرفتم. اما اینکه می گن ماهی ها حافظه اشون سه ثانیه است برای من جالبه . گاهی وقتها میگم طفلکی ها ... پس تکلیف خاطراتشون چی می شه ؟ شماره حسابهاشون رو چیکار میکنن رمزهای کارتهای اعتباری و پسوردهای میل باکسهاشون رو ...



چون حافظه شون سه ثانیه ست پس بی خیال دنیان ماهی ها !
و با اینکه عاشق آب هستم و شنا و وقتی شنا می کنم همش فکر میکنم چه زندگی قشنگی دارن این ماهی ها اما من یکی که از آلزایمر وحشت دارم . هرگز حاضر نیستم ماهی باشم
---------
مرسی ... دیدمش و ممنون از لطفت .

نازنین سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 09:55

پشت آن پنجره ی رو به افق ، پشت دروازه ی تردید و خیال
لا به لای تن عریانی بید ، من در اندیشه ی آنم که تو را ، وقت دلتنگی خود دارم و بس.
اومدم سلام کنم و بگم هستم و همیشه به یادتم و دوستت دارم مهربونترین باغبان.

سلام نازنین عزیزم

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم ...

زهرا سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 12:14

سلام.
عزیزم .دستانت همیشه پر از ماهی کوچولوهای ماندگار

سلام زهرا جان
ممنونم از دعای قشنگت .

فریناز سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 13:35 http://delhayebarany.blogsky.com

اگه ماهی خودش نخواد بمونه چی بانو؟
نمی شه که به زور نگهش داشت

نمی شه نگهش داشت فریناز جون ...

مریم سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 15:33 http://www.2377.blogfa.com

تعریف کیمیا خاتون سعیده قدس را شنیده ام !
گویا یک جورهایی به مولانا مربوط است . نه ؟
پیداش نکردم هنوز !

زندگی همه ی ما پر از شادی انشالله !

آره مریم جون داستان مربوط به مولانا و شمس و کیمیا خاتونه .
و ناشرش انتشارات چشمه ست .

.....
انشاالله ...

باران سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 18:42

سلاملیکم!
آقا ما این کتاب رو میخوایم!
طرف ما نیست خب!

سلام عرض شد

باران عزیز این کتاب امانت بود از کسی دست من . ولی در اولین فرصت که برم نشر چشمه سهم شما محفوظه

باران سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 19:04

راستی من این لینک رو هم پیدا کردم راجع به کیمیا خاتون:
http://ketabamoon.blogsky.com/1387/02/06/post-41
جالب بود..

جالب بود پیشنهاد می کنم دوستان عزیر این لینک رو باز کنند و بخونن. مرسی باران عزیر . لطف کردی .

ژولیت چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 19:39 http://true-life.persianblog.ir

آخیش خیالم راحت شد. می بوسمت عزیزم

آخی ... مرسی عزیزم . من هم روی ماهت رو می بوسم

باران پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 00:15

آخ!
لپمممممممممممم!!!

ای بابا ! شما که اینقدر خجالتی نبودین ! چی شده ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد