فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

در چترهای بسته هوا آفتابی است بگذار چتر باز تو بارانی ام کند

 

 

پله ها را سه تا یکی  

پر می وازم  

خدا کند  

خیالم زودتر از من  

تو را نبیند. 

 

در خاطراتم دستگاری می کنم   

هر به ایام  

هر جا دلم تنگ شد  

تو را می سازم  

 

چشمهایم را می بندم   

باز اینجائی  

همین روبروی من  

به ساکتی خدا نشسته ای  

چشم هام را که باز می کنم  

اتاقم از نو  

متولد می شود بی تو  

حتما این اتاق  

مرا خواب می بیند بی تو ...

عباس معروفی

 

از من تا تو با اشتیاق ، راهی نیست .  از من تا تو با عادت،  هرگز نرسیدن است .   هر روز مشتاقم که در کنارم باشی اما اگر بودنت را  ترجیح دادم بر نبودن و رسیدم به آنجائی  که دیگر اشتیاقی نیست عادت کرده ام به بودنت و این یعنی اگر فردا نباشی هم روزهای بعدتر عادت می کنم به نبودنت.  من آرزو می کنم که همیشه مشتاقت باشم . 

 

« چشمانم اشتیاق عجیبی دارند به تماشای زیبائی»*    در دیدنت ، هزاران چشم می خواهم و هزاران قلب برای تپیدن . و انگار که همیشه کم می آورم!  وقتی کنارم نشسته ای تمام بودنم می شود آن هزاران چشم که می خواهند تصویر  تو را همین طور زنده در مغزم نگاه دارند برای وقتی که نیستی . وقتی که نیستی بگذارمت روبرویم و یک دل سیر برایت از تمام حرفهای ناگفته بگویم. و با آن هزاران قلب آن قدر برایت بتپم تا با تعجب به من بگوئی این همه قلب را چطور در این بدن کوچک جا داده ای ؟   آخر می دانی !  وقتی که هستی، آنقدر هستی که عظمت بودنت من را به ناباوری می رساند... باور نمیکنم بودنت را!  و وقتی که می روی باخود تکرار می کنم آیا بود؟ و باز مشتاق تر می شوم بدون آنکه بدانم بودنت مرا سرگشته کرده است یا تصویری که از نبودنت برای خود ساخته ام ... 

و  اشتیاق یعنی زندگی ... یعنی بودن ... یعنی بی وزنی . 



* « روحی که زیبائی را می بیند گاهی تنها می ماند . گوته »  


 پ ن : شاید این شعر عباس معروفی را قبلا هم نوشته بودم ...این شعر همیشه زیباست ... 


پ ن : 

 یک پلک سرمه ریخت که بی دل کند مرا 

گیسو قصیده کرد که خاقانی ام کند

دستم چقدر مانده به گلهای دامنت ؟

دستم جقدر مانده خراسانی ام کند؟

می ترسم آنکه خانه به دوش همیشگی 

گلشهر گونه های تو افغانی ام کند 

در چترهای بسته هوا آفتابی است 

بگذار چتر باز تو بارانی ام کند 

چون بادهای آخر پائیز خسته ام 

ای کاش دکمه های تو زندانی ام کند 

این اشکها به کشف نمک ختم می شوند 

این گریه می رود که چراغانی ام کند 

غلامرضا بروسان


ب ن : این پست مخاطب خاص ندارد. 

نظرات 43 + ارسال نظر
آذرخش پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 08:47 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام دوست عزیز
حال شما؟
خوبید؟
خیلی حیفه که جملات به این زیبایی مخاطبی نداره
امیدوارم که چشماتون همیشه به جمال زیبایی های بی افته
آخر هفته خوبی داشته باشید
و از پنجشنبه عزیز لذت ببرید

سلام آذرخش عزیز
ممنونم . امیدوارم تو هم خوب باشی. از دعای خوبت ممنونم و من هم برات تعطیلات بسیار خوبی رو آرزو می کنم ... دوست خوب من.

آفتاب پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 09:09 http://aftab54.blogfa.com/

اشتیاق یعنی زندگی ... یعنی بودن ... یعنی بی وزنی .


این پست مخاطب خاص (( دارد )) = آفتـــــــــــــــاب !




نگاه کُن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می‌شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای‌لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می‌شود
به روی گاهواره‌های شعر من
نگاه کُن
تو می‌دمی و آفتاب می‌شود

سلام آفتاب جونم

ارکید پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 10:30 http://ashke-mahi.persianblog.ir

باز هم مثل همیشه...
زیبا و پر احساس...

سلام پرنیان عزیزم
امیدوارم همیشه همینطور مملو از احساس باشی
آخر هفته خوش بگذره

سلام ارکید جان
مرسی عزیزم . از دعای قشنگت ممنونم . من هم امیدوارم ...

به تو هم خوش بگذره .

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 13:35

سلام
واقعاً شعر قشنگی بود
ممنون
پر می وازم هم جالب بود

سلام
ممنونم . عباس معروفی خیلی قشنگ با کلمات بازی می کنه.
لطف کردی .

فریناز پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 14:21 http://delhayebarany.blogsky.com

اونقدر زیبا می نویسی که هفته ای یکبارو میام حتما پرنیان جون...
می خونمت آروم رد میشم میرم...

تازگی ها فهمیدم تو آزمایش خونم یه پارامتری هست به اسم پرنیان

این همه احساس نابو از کجا میاری تو بانو که همه رو لبریز شور میکنی؟

خدا حفظت کنه...همیشه ی همیشه

من نه خود می روم، او مرا می کشد
کاه سرگشته را کهربا می کشد

چون گریبان ز چنگش رها می کنم
دامنم را به قهر از قفا می کشد

دست و پا می زنم می رباید سرم
سر رها می کنم دست و پا می کشد

گفتم این عشق اگر واگذارد مرا
گفت اگر واگذارم وفا می کشد

گفتم این گوش تو خفته زیر زبان
حرف ناگفته را از خفا می کشد

گفت از آن پیش تر این مشام نهان
بوی اندیشه را در هوا می کشد

لذت نان شدن زیر دندان او
گندمم را سوی آسیا می کشد

سایه ی او شدم چون گریزم ازو ؟
در پی اش می روم تا کجا می کشد

مرسی فریناز عزیزم
چرا خاموش می یای ؟ خوشحال می شم هر بار کامنتهای پر از لطفت رو می خونم عزیزم . به هر حال ازت ممنونم . امیدوارم به تمام آرزوهای قشنگت برسی .

نرجس پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 15:27 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام عزیز مهربان .
کاش هیچ بودنی , عادت نشود ...

سلام نرجس عزیز
احساسی که در ان عشق تنیده شده باشد هیچوقت عادت نمی شود. مثل عشق یک مادر به فرزندش یا هر عاشقی نسبت به معشوق. وقتی که عشق کمرنگ شد عادت جایگزین آن می شود و متاسفانه بعضی مواقع بیزاری جایگزین عادت .

لطف کردی .

الهام تفرشی پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 16:54

من اومدم حاضری بزنم برم !

سلام پرنیانیم ..

الان فقط خوندنم میاد ... نوشتنم نه ...

بر میگردم از ازسَر

سلام الهام جونم
چی بگم ؟! هر وقت نوشتنت اومد از اون شعرهای قشنگت هم بگو برام بنویسه !

آفتاب پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 17:01 http://aftab54.blogfa.com/

انقدر قربون صدقه ی پرنیان من نرین لطفا !!!

پرنیان منه منه منه !


.
.
.
.
.
.

این کارها رو که الان تو کردی من بهش می گم دلبری !

اینقدر دلبری نکن .

آفتاب پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 17:05 http://aftab54.blogfa.com/

سرانگشتانم که می سوزد ...

یعنی وقت ِ‌نوشتن از تـــوست

بــیــــا در خـــیـــالــم

آرام بنشین ...

مــــی خــواهـــم صــدای ِ نفس هــــایت را

بنویــــســـم..........‬

چقدر قشنگ ...

آفتاب پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 17:07 http://aftab54.blogfa.com/

اینجایی

نشسته بر زورق خیال من

بر بستر زلال برکه ی احساس

و با پوست لطیف و نازک خویش


(( پرنیان ))


موجهای مهربان آب را متبرک می کنی

اینجایی

درست در میان موجهای قلب من...

یه وقتهائی یه اس ام اس های خیلی قشنگ که می گیرم از دوستان اولش توی دلم می گم با من بود؟ بعد می گم خوب معلومه که فقط با تو نبود! الان این اس ام اس احتمالا به سی نفر دیگه هم فوروارد شده . بعد قیافه ام اینجوری می شه : نه اینجوری می شه : یه خورده هم اینجوری : . بعد به خودم میگم خوب این خیلی خوبه که تو هم جزو اون سی نفر هستی . بعد قیافه ام اینجوری می شه : یه خورده هم اینجوری :

الان این شعرهای قشنگی که می نویسی قیافه ی من اینجوری می شه حتی اگه بدونم برای صد نفر دیگه هم می نویسی .
مهم اینه که الان این رو برای من نوشتی . بله

آفتاب پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 17:18 http://aftab54.blogfa.com/

نوشتم پرنـــــــــــــــــــــــــیان !!

فقط برای پرنیان خودم !

می خوای از تو کامپیوترم بیام اینجا تا همه باور کنن چقدر دوستت دارم ؟

قبوله ... قبوله !

من هم دوستت دارم آفتاب مهربونم . خیلی زیاد ...

خلیل پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 19:25 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

یادش گرامی باد و با سپاس از شما با این یادواره رضا بروسان که در تصادف خوانندگان و دوستانش را تنها گذاشت.

سلام
من خیلی متاسفم که این فرصت برایم پیش نیامد که قبل از مرگش یادی ازش بکنم.
ممنونم .

ویس پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 20:56 http://lahzehayenab.blogsky.com

شهر دل را که بگیرد ،دیگر تمام است.به هر جا بروی و به هرچه نگاه کنی،همه اوست.

با وجود نداشتن مخاطب خاص ،ولی خیلی لطیف و زیباست.

دلت پر از مهر باشد همانطور که همیشه هست.

سلام
ممنونم ویس عزیز . در کنار تو همیشه ...

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 21:15 http://www.with-parnian.blogfa.com

همین که باشی
همین که نگاهت ‌کنم
مست می‌شوم
خودم را می‌آویزم به شانه‌ی تو.



با تو بمیرم

یا بخندم؟





امشب اسبت را می‌دزدم
رام می‌شوم آرام
مبهوت عاشقی کردنت .



با تو
اول کجاست؟
با تو
آخر کجاست؟



از نداشتنت می‌ترسم
از دلتنگیت
از تباهی خودم
همه‌اش می‌ترسم
وقتی نیستی تباه شوم.



بی تو
اول و آخر کجاست؟



واژه ها را نفرین میکنم

و آه می کشم

در آیینهی مهآلود

پر از تو میشوم

بی چتر.



من
بی تو
یعنی چی؟



غمگین که باشی
فرو می‌ریزم
مثل اشک.
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است.



تو بیش‌تر منی
یا من تو؟



در آغوشت
ورد می‌خوانم زیر لب
و خدا را صدا می‌زنم.
آنقدر صدا می‌زنم که بگویی:
جان دلم!



از : عباس معروفی


سلام مهربانترین با دل من

چقدر تکرار این دست چیناتو دوست داشتم دلم و ململی می کنه وقتی نوشته هاتو می خونم مثله وقتایی که حس می کنی خدا داره نوازشت می کنه و از ته دل آروم می شی

نه تو را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم
حتا با زندگی.


اسمارتیزهای آبی را من خوردم
نارنجی‌هاش مال تو
شکلات‌های سبز را من باز کردم
نارنجی‌هاش برای تو
...
دیوارهای سنگی را من خراب کردم
خوبی‌های دنیا
کلیدی نارنجی‌ست
و من
پشت درهای چوبی خانه‌ام
به رنگ‌ دستت
نگاه می‌کنم:
سبز یا آبی؟

اینجور خوب است
که عاشقت باشم
یا
جور دیگری لباس بپوشم؟
سبز یا آبی؟
تو بگو.

سلام پرنیان عزیزم
چقدر حرفات قشنگن. مرسی عزیز دلم . چی بگم من ؟
...
نوشته هات را بزرگ می کنم
می چسبانم به آینه
که به جای خودم
تو لبخند بزنی ...

ایمان جمعه 25 آذر 1390 ساعت 09:05

؛من آرزو می کنم که همیشه مشتاقت باشم؛...چه قدر شگفت انگیز بود ای تکه...پرنیان جان این جور تکه های نوشته هات رو خیلی دوست دارم...

پیروز باشی

سلام ایمان عزیز
امیدوارم بهتر باشی . خوشحالم دوست داشتی و خیلی لطف کردی.
لحظه هات سرشار از آرامش ...

نرگس جمعه 25 آذر 1390 ساعت 11:11 http://w-infinite.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

به ! سلام نرگس جون
باور می کنی دیشب به یادت بودم ... داشتم کامنتهای یکی از پستهای قدیمی رو می خوندم چشمم که افتاد به کامنتت فکر کردم خیلی وقته نیستی ...
همیشه بخندی عزیزم .

نگار م جمعه 25 آذر 1390 ساعت 11:47

جهانم به سکوت می نشیند و من...
چشم می شوم برای دیدن و گوش برای شنیدن...
آنگاه که خیالت از کوی من گذر می کند...
--------------------------------------------------------------------
همیشه موقع خواندن یک چیزهایی به نظرم می آمد...
اما حالا همه ی گفتنی ها را گفته اید...
این پست هزار چشم می خواهد برای خواندن و هزار قلب برای لبریز شدن...
بانو پرنیان...
چیزی برای نوشتن ندارم... آرامش عجیبی دارد این گوشه ی دنیا... انگار یک نفر یک گوشه ای ناگفته های قلب های بسیاری را می شنود...
---------------------------------------------------------------------
راستی پیشنهادتان بدجوری هوایی ام کرده... همان وبلاگ را می گویم... شاید همین روزها

همیشه سرو همیشه نویسا....

سلام نگار عزیز
چقدر خوشحال می شم که یک روز بیای و آدرس وبلاگت رو بهم بدی. اگه در این زمینه کمک یا راهنمائی خواستی حتما بهم بگو.
و مرسی عزیزم برای لطفت .
جمله های بالائی هم قشنگ بودند.

ماه دیس جمعه 25 آذر 1390 ساعت 18:05 http://mahdarbaran.persianblog.ir

عاشقانه های عباس معروفی همیشه زیباست ...

نازنین جمعه 25 آذر 1390 ساعت 19:17

همیشه عاشق تنهاست./ و دست عاشق در دست ترد ثانیه‌هاست./ و او و ثانیه‌ها می‌روند آن طرف روز./ و او و ثانیه‌ها بهترین کتاب جهان را/ به آب می‌بخشند.
ـ نه٬ وصل ممکن نیست./ همیشه فاصله‌ای هست./ اگرچه منحنی آب بالش خوبی است/ برای خواب دل‌آویز و ترد نیلوفر٬/ همیشه فاصله‌ای هست.
و عشق / صدای فاصله‌هاست./ صدای فاصله‌هایی که/ ـ غرق ابهامند./ ـ نه٬ صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند/ و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.
سلام پرنیان همیشه مهربون . نوشتت مثل همیشه زیبا بود و اولین چیزی که به ذهن من آورد این شعر سهراب عزیز بود.
این مدت که گرفتار بودم خیلی دلم برات تنگ شده بود هرچند با گرفتاری سر زدم و خواندمت ولی وقت نکردم چیزی بنویسم.
اما شعری از آقای معروفی عزیز نوشتید همیشه عاشقانه های ایشون رو دوست داشتم ولی چند روزه یکی از نوشته هاش افتاده رو زبونم هرچند به پست ربطی نداره ولی دلم خواست اینجا بنویسمش.

و این منم
صورت مسئله ای بغرنج
که زود پاکش کردی.
می توانستی به سادگی به مهر
مثل همیشه
در آغوشت مرا حل کنی
عاشقانه دلپذیر و پاک
مثل باران بر خاک.
حالا از این مسئله
تنها همین صورت برجاست
با چشم هایی که تا ابد
خاطرات تو را می ریزد و
خوشبختی تو را
می نوشد.

نه صدای فاصله هائی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر ...
از اون شعرهای معرکه ی سهراب رو برام نوشتی .
مرسی عزیزم
وقتی کم می یای نگرانت می شم . احساس می کنم وقتی حالت خوب نیست کمرنگ تر می شی . اون شعر پائینیت چقدر غمگین بود ...
از ته دلم آرزو می کنم خوشحال باشی ... خوشحال بشی یک خوشحالی بی انتها و ناتمام.

نازنین جمعه 25 آذر 1390 ساعت 19:34

برای تو که نیستی
از هستی حرف می زنم
وقتی دلتنگی هایم کبود می شوند
و خنده هایم بی رنگ
چه فرقی می کند که هستی
وقتی از نیستی لبریز می شوم
چون پست قبلی غیبت داشتم حالا هی می نویسیم تادلتنگیم برطرف بشه. این شعر بالا رو یک جایی خوانده بودم نمی دونم شاعرش کیه متاسفانه.
واین هم یک شعر دیگه از آقای معروفی عزیز

کاش می‌دانستی
چقدر راه رفتنت را دوست دارم
آنقدر
که جایی دور از چشم تو
پشت پنجره‌ی مه‌گرفته‌ای
می‌نشینم
شیشه را به اندازه‌ی کف دستم
پاک می‌کنم....
و جرعه جرعه
راه رفتنت را می‌نوشم.

مرسی نازنین عزیزم
شعرهائی که برام می نویسین ، وقتی می خونم چشمهام رو می بندم و اون شعر رو تجسمش می کنم و کلی لذت می برم . ممنونم

علی جمعه 25 آذر 1390 ساعت 22:34

وای خدای مهربون
من کجام؟
یه گوشه از بهشتت؟
اینهمه آسمونی؟ اونم یه جا!
نگو مجازیه که باورم نمیشه.

آخه واقعی تر از اینجا سراغ ندارم.
میگه این همه قلب را چطور در این بدن کوچک جا داده ای؟
من ازت میپرسم اینهمه احساس ناب رو چجوری تونستی تو یه قلب کوچک جا بدی؟
یقین دارم این قلب از همه آسمونات وسیع تره.
تورو به بزرگیت؛ به خداییت قسم میدم حفظش کن. با همه وسعتی که داره. آخه یه عالمه قلبای کوچیک ازش جون می گیرن. زندگی می کنن.

پنجه ی مریم
رسته در شکاف صخره ای
این همه رنگ از کجا آورده ای تا بشکوفی
قطره قطره شکوفه از سر صخره ها گرد آورده ام
از گلبرگ های سرخ دستمالی بافته ام تا آفتاب هدیه کنم

سپاس تو را بانو

سلام علی آقای عزیز
مرسی برای این نگاه پر لطف. چشم! شما خیلی بزرگ می بینید اما سعی می کنم حفظش کنم . حیفه قلبهاست که به جای مهر جایگاه کینه باشند. از شعر قشنگتون هم ممنونم امیدوارم همیشه سلامت و پرامید و شاد باشید.

قندک شنبه 26 آذر 1390 ساعت 10:20 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر شما.یاد آن داستان کتب درسی دوران قدیم افتادم.طرف خرش گم شده بود.پسرک پرسید بار گندم داشت گفت آری.پرسید چشم چپش هم کور بود ؟ گفت آری آری از کدام سو رفت ؟ گفت نمیدانم! و شکایت به نزد قاضی برد چنان که افتد و دانی! حالا حکایت شماست. کلی از خصوصیات دوریالی داد سخن می دهید.بعدش راحت و آسوده می نویسید دوریالی نداریم لطفا سئوال نفرمایید!!



مردم از خنده ! ...

سلام عرض شد قربان
چه فرقی می کنه ... مهم احساسه ست که هست دیگه !

یکتا شنبه 26 آذر 1390 ساعت 14:28

سلام بانووووو
آدینه تون بخیر و خوشی

خوب هستین؟
فتح باغتون که مثل همیشه سرشار ست از آرامش ، عشق و احساس ناب

ممنون برا این پست زیبا


از هرچه بگذریم
میرسیم به دلتنگی دلمان برای شماااا
دلتنگوتن بودیــــــم بانوووو خیــــــــــــــــــــــــلی

ببخشید بانووو برای کم بودن این روزهایم
ازین پس بیشتر هستم به یاری خدا


دوستتون دارم فراوووون و بی نهایت

سلام یکتا جونم
مرسی عزیزم
امیدوارم امتحاناتت رو به خوبی پشت سر گذاشته باشی . اوضاع روبراه باشه . حال بابا خوب باشه ... و یه عالمه آرزوی خوب دیگه. من هم وقتی تو نیستی دلم برات تنگ می شه . میبوسمت عزیز دلم .
مراقب خودت باش .

آفتاب شنبه 26 آذر 1390 ساعت 15:35 http://aftab54.blogfa.com/

یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند..

سلام عزیز دلم .. روزت خوش

حتی می تونه دستت رو نگیره ولی قلبت رو لمس کنه ...
سلام آفتاب جونم . امیدوارم همه چیز روبراه باشه .

سلام پرنیانم

فعلا همه چیز تو مراحل اولیه تشخیصه اما دعاش کن که تشخیص اولیه شون اشتباه بوده باشه

عزیزمی

می بوسمت

شبت خوش نازنین

سلام پرنیان جون
انشاالله به خیر و خوشی . منتظر اخبار خوبت می مونم .

مراقب خودت و قلب مهربونت باش عزیزم .

باران شنبه 26 آذر 1390 ساعت 23:42

و اشتیاق یعنی زندگی ... یعنی بودن ... یعنی بی وزنی
.
.
و
سلاملیکم!
دو روز نبودیما ببین چه مصادره کردن پرنیان رو به نفع خودشون!
منظورمون البته مخاطب خاصی نیست ها!
همین دیگه!
ما اصلن شیطونی نکنیم تلفففففففففف میشیم زوتی!

این تیکه بود الان انداختین ؟!

سلاملیکم و رحمت الله
دو روز؟ ... البته عذر شما موجه فعلا ! ندید میگیریم این نبودنها رو . بله دیگه !

ما شیطونی های شما رو دوست داریم . حالا هر چقدر می خواین تیکه بندازین . ما کلا از اون بیدهائی نیستیم که با هر بادی بلرزیم !

رها یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 02:48

سلام عزیزم ممنون از مطلب قشنگت ..گاهی ادم دلش میخواهد بیاید اینجا و بماند ....
این روزها سرم شلوغ است دو شب پیش ازی کوچولوی من امده و برای ایام کریسمس قرار است مهمان داشته باشم و تازه باید برای شب یلدا هم اماده باشم چوت وسط هفته است و باز من کلی مهمان دارم واقعا جایتان خالی است کاش بودید ..
اینروزها مثل قبل از عید مان میماند ..همه در تکاپو هستند با یک نفاوت ...!!!اینجا همه لبخند میزنند ....

ما هم که در هر کجای دنیا باشیم باید رسم و مراسم خودمان را داشته باشیم حالا ببین میشود یک دنیا کار و یک دنیا دویدن گاهی به بچه ها میگویم زندگی در خارج یعنی داشتن مسابقه دو در تمام سال یک دو ماراتون با موانع زیاد ..اما ارامش و خوبی هایی دارد که دویدنها را شیرین میکند ...امیدوارم شما هم شب یلدای قشنگی داشته باشید با حا فظ و انارهای دانه شده و کرسی و ....

سلام رها جون
خیلی خوشحالم ... برای اومدن آزی عزیز ، برای جشن سال نو میلادی، برای مهمونی شب یلدا و برای همه ی لبخندها و شیرینی های دویدنهای زندگی .
راستش رو بخوای من روز عاشورا برای کاری رفته بودم بیرون بعد ازمدتها بود که لبخند مردم رو می دیدم ... مردمی که از توی یک صف می آمدند بیرون که هر کدومشون یک ظرف غذا دستشون بود. به همراهم گفتم خدا رو شکر که بعد از مدتها من شادی مردم رو بالاخره دیدم . روزهای آخر اسفند همیشه یه سری به تجریش می زنم که مردم در حال خریدن گل و شیرینی و خرید عید هستند یه حس و حال قشنگی دارن مردم اما اون لبخنده انگار گم شده توی چهره هاشون ... متاسفانه . و هر سال داره بدتر میشه نسبت به سال قبل.
امیدوارم تا هنوز هستم ببینم خنده های شادی مردم رو بدون اینکه دغدغه ی گرفتاریهای مالی و فشارهای مختلف ذهنشون رو درگیر کرده باشه.
سال نو میلادیت هم مبارک . برات آرزوی یک سال پر از شادی و امید دارم.

قندک یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 09:36 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر بانو پرنیان عزیز. بنده اتفاقا می خواهم عرض کنم که این مطالب (سوای این پست) حتما مخاطب خاص دارد.اگر نداشت اثری بجا نمی ماتد بدین زیبایی. سپاس

سلام قندک عزیز
نمی دونم چی بگم ! ... آفتاب که گفت : ‌منم

به هر حال خیلی خیلی ممنونم .

سایه یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:42 http://shadowplay.blogsky.com/

زیبا ...مثل همیشه

سلام بانو

سلام ... مرسی

نازنین یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 20:32

تو بعد از کشف الکل
شاعرانه ترین کشف بشری،
من از سرودن تو
مست می شوم...
این شعر آقای رسول زاده تقدیم به بهترین بهترین من پرنیان همیشه مهربونم.

دست‌های تو
مرا به خدا می‌رساند
و دست‌های من
مرا به تو.
...
مرسی نازنین عزیزم با این لطفت خستگی یک روز شلوغ از تنم دراومد.

نازنین یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 23:36

تو خوابیده ای
آرام
و من پشت پلک تو
آنقدر می بارم
تا پنجره را باز کنی
دستهات را زیر باران بگیری
و بخندی.
مرسی برای بودنت و واسه ی همه چیز

تو
باران تنم کن
و مرا زیر پر چشم‌هات بگیر
قطره قطره
تو را گریه می‌کنم.

عباس معروفی

خواهش می کنم عزیزم . آرزوی آرامشی عمیق و همیشگی برات دارم.

نازنین یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 23:51

لازم هم نیست شعر بگویی
فقط باش، بخند، حرف بزن
این یعنی شعر.
یا نه
تو راه برو
من نگاهت کنم.

نارنجی بپوشم
می‌آیی؟

معادله‌هات را ساده کنم؟
حساب استدلالی بلد نیستم
جایی دیده بودم
قشنگی بودنت
ریاضی نیست.

جوری در آغوشت می‌خوابم
که خدا پیدام نکند
خیال کند
اشتباهی به تو
دو تا روح داده است.

پرنیان جون شرمنده بی خوابی زده به سرم وگیردادم به شعرای آقای معروفی و وبلاگ تو.

تو هر رنگی که بپوشی من می آیم .

من هم اتفاقا بیدار بودم ... همیشه گیر بده به شعرهای عباس معروفی . خیلی دوستشون دارم .

آفتاب دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 07:37 http://aftab54.blogfa.com/

چه لبخند شیرینی !

یکتا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 11:22

چه روزهای قشنگیه این روزا ... خدایا شکرت

سلام پرنیان جوووونم
خوب هستین ؟؟؟
روزتون بخیر و خوشی بانوووووو

بلاخره هر چه ته دیگ بود اومد سر عصم ( ببخشید دیگه اگه غلط املایی داره . اخه من عصم رو دیدم ، شنیدم اما هیچ وقت ننوشتمش ) و خدا رو شکر عجب ته دیگی بود نسوخته بود بانووووو .... طلایی و خوشمزه .....خدایا شکرت

( میان نوشت : ته دیگ و عصم همون امتحانات قبل از فایناله که در جریان هستید )

خدا رو شکر بانو ، نمیگم 100 % ولی 70 % روبه راهه همه چیز ... اینم لطف خداست و از دعای شما


دوست داشتم بیام و این خبر شیرین رو داغ داغ بدم خدمتتون


هر جا هستین خوب و خوش و سلامت و دل آرام باشید
دوستتون دارم
مراقب خودتون باشید

سلام یکتا جونم
اصلا قبل از خوندن کامنتت کافیه یه نگاه به آیکوناش بندازیم اونوقت می فهمیم که اوضاع خیلی روبراهه ... شکر خدا.

کلی انرژی گرفتم از خوشحالیت .
ته دیگ رو هم ... که نگو! این وقت روز و تصور یه ته دیگ برشته ...
شکموها این موقع ها معلوم می شنا!

ولی خوب شکر خدا که ته دیگت نسوخته بود . احتمالا ته دیگ سیب زمینی هم باید باشه با این تعریف هائی که می کنی.

اون عصم رو ولی متوجه نشدم

از خوشحالیت ... خوشحالم .
تو هم مراقب خودت باش عزیزم میبوسمت

باران دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 11:58

...

آقا ما هم ته دیگ دلمون خواست خب!!!

چطوره یه آمار از شکموها بگیریم الان ؟!

یکتا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 13:47

سلام بانوووو

بخدا منم وقتی پاسخ شما رو خوندم کلی انرژی گرفتم و این شکلی شدم

آخ بانوو گفتین ته دیگ برشته
نمیدونین چه بر سرم آورد تا این شکلی شد
خوشمزه و دل چسب
خدایا شکرت

ما شیرازی ها واسه اینجور وقتا این ضرب المثل رو استفاده می کنیم که : هرچی ته دیگه میاد سر عصم
حالا این عَصٌم یا اَسٌم باشه ( همون وسیله ای که مامان خانوما باهاش برنج های خوشمزه رو توی بشقاب میریزن ) نمیدونم چه جوری نوشته میشه


فدای شما بشم بانووو
ممنون برا این همه موج محبت ، شوق ، شادی ، آرامش و مهربونی که به همه ی دوستانتون منتقل می کنید


خدایا برای داشتن دوستای زنبقی ، بارونی و پرنیانی و دل آرامی شکر



خدا رو شکر . آخی ... معلومه که چقدر استرس داشتی که الان اینقدر هم خوشحالی .

منظورت همون کف گیره دیگه ؟!
ولی ضرب المثل جالبی بود. نشنیده بودم.
همیشه توی مهمونی های خانوادگی ما وقتی میز چیده می شه همه به جای اینکه برن سراغ میز حمله می کنن سمت قابلمه ! چون هر چی ته دیگه میاد سر عصم !!!

و ... خدا نکنه عزیزم خدا رو شکر برای بودن اونائی که تا ندارن ... همون یکتاهای یکی یک دونه .

آفتاب دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 15:37 http://aftab54.blogfa.com/

« چشمانم اشتیاق عجیبی دارند به تماشای زیبائی»*
.
.
.
.
.
« چشمانم اشتیاق عجیبی دارند به تماشای پرنیانم »*


... این الان فاز خودشیفتگیه !



مرسی آفتاب جونم ... چشمهای قشنگت همیشه روشن.

زهرا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 18:21

زندگی ...یعنی بودن با ..اشتیاق

سلام .زیبا .لطیف مثل همیشه پرنیان

سلام زهرا عزیزم
ممنونم از حضور گرم و مهربانت .

جدایی تاریک است و گس
سهم خود را از آن می پذیرم . . . تو چرا گریه می کنی؟
دستم را در دست خود بگیر و بگو که در یادم خواهی بود
قول بده سری به خوابهایم بزنی
من و تو چون دو کوه، دور از هم جدا از هم
نه توان حرکتی نه امید دیداری
آرزویم اما این است که
عشق خود را با ستاره های نیمه شبان به سویم بفرستی.
" آنا آخماتووا "

سلام
مرسی برای نوشتن این متن زیبا. از نوشته های آنا آخماتووا خوشم می یاد . به نظرم زن جالبی بوده .
لطف کردید.

آفتاب پنج‌شنبه 1 دی 1390 ساعت 08:29 http://aftab54.blogfa.com/

اینم چهلمیش !

کدوم چهلمیش ؟ چی ؟ کی ؟ کجا ؟

آهااااااااااان تعدا کامنتها رو می گی ؟

باران یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 00:55

سلاملیکم!
هیچی به خدا
فقط اومدیم بگیم که:
این کامنت فقط جهت بر هم زدن آمار آفتاب بانو میباشد!

به به ! رسیدن به خیر .
مواظب اضافه وزن باشین قربان . غافل می شید یهو می بینید رفتید روی صد کیلوها !

آفتاب جون این خط آخر مخاطب خودتی دیگه .

باران یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 10:40

شما مثل اینکه با این عدد ۱۰۰ قرارداد دارین ها!
گیر دادین به ما همش!
والا به خدا!

اوا راست می گینا!
خوب صد و بیست کیلو . خوب شد؟

فرید یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 11:18 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
... چقدر نوشتن از اشتیاق را دوست دارم...
اشتیاق یعنی همه زندگی و معنای بودن... که اگر نباشد این همه بودنم هیچ است و بی قدر...
اشتیاق یک زمان بیشتر شدن ز کم...
اشتیاق همه خوبی های دیده و ندیده...
اشتیاق خواستن های جاودانه...
سوال های رهایی بخش و جواب های عاشقانه...
اشتیاق گریختن از مرداب ها رفته و نیامده و اشتیاق غرق حال پر از حال شدن...
اشتیاق فهمیدن اساسی ترین و حیاتی ترین معانی هستی.... رنگ گل سرخ... بوی خاک باران خورده... رنگ رخ ماه... و مهر بی مثال خورشید...
اشتیاق... عجب گل واژه ای ست این رحمت بی پایان خدایی...

سلام
... خوب این کامنت اونقدر قشنگه که دیگه جرات ندارم حرفی در ادامه اش بزنم .

لحظه های زندگیتان سرشار از اشتیاق برای تمام زیبائی های زندگی.
و پایدار و ماندگار ، تمام زیبائی های زندگی تان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد