فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

چیزی از جنس تنهائی


اندهت را با من قسمت کن 

شادیت را با خاک 

و غرورت را با جوی نحیفی که میان سنگستان 

مثل گنجشکی پر می زند و می گذرد

اسب لخت غفلت در مرتع اندیشه ما بسیار است 

با شترهای سفید صبر در واحه تنهایی 

می توانیم به ساحل برسیم 

و از آنجا ناگهان 

با هزاران قایق

به جزیره های تازه برون جسته مرجان 

حمله ور گردیم.

منوچهر آتشی


آرزویم برایت این است که در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن، آرام قدم برداری برای زندگی!  صبور و محکم و در سکوت!  سکوتی که سرشار از حرفهای ناگفتنیست، که ارزش بسیاری از کلمات در نگفتن آنان است.   که گاهی هر چقدر هم تلاش کنی برای ثابت کردن خودت مردم معمولا"  آنگونه که دوست دارند تو را خواهند دید نه آنچه که خود هستی، و نه واقعیت تو را! پس آرام گام بردار با کوله باری از رویاها و افکار و خاطراتت و در خلوت خود همانی باش که می خواهی...  گاهی ثابت کردن خود برای دیگران هیچ چیز به جز خستگی به دنبال نخواهد داشت.  لبخند بزن و درکنارشان آرام قدم بزن ... برای زندگی! 

نظرات 42 + ارسال نظر
پرنیان دل آرام پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 09:33

چشمانت را بر من بدوز
بگذار
یک بار
در آینه ی بی غبار خود را ببینم .......

آینه ی بی غبار ...!!!

سلام پرنیان مهربون

پرنیان دل آرام پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 09:35

گاهی که دلم به اندازه تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش میکنم

اما دریغ که گریه دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند
با این همه...

نازنین این تمام واقعیت نیست

از دل هر کوه کوره راهی میگذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهار فصل دست کم یکی که بهار است

من هنوز تو را دارم............

خیلی قشنگ بود ... و تهش پراز امیدواری.

مهرباران پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 10:04

ردم معمولا" آنگونه که دوست دارند تو را خواهند دید نه آنچه که خود هستی...
سلام.... مثل همیشه... یه نوشته پر مغز و پر تجربه... زیبا بود... با اینکه بعضی وقتها زندگی آدم میشه همون آدمهایی که نمی تونی خودتونه بهشون اثبات کنی...
...
سپاس هم برای شعر زیبا...
در پناه حق باشید

سلام
اونوقته که باید اون آدمها را در حاشیه ی زندگی نگه داشت ، نه در متن،
با تمام عزیز بودنشان و با حفظ جایگاه هایشان ، فقط این یک قراردادی محرمانه ست بین خودمان با خودمان .
ممنونم از لطف همیشگی تان.

آذرخش پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 10:12 http://azymusic.persianblog.ir/

امیدوارم همیشه با آرامش و لبی خندان زندگی کنی
پنجشنبه عزیز بهت خوش بگذره
بخاطر همه لطف ها و خوبی هات ممنون

سلام آذرخش عزیز
واقعا ممنونم ازت که با این همه مشغولیاتی که این روزها داری باز هم هستی اینجا.
من هم برای موفقیتت آرزو می کنم.

فرزان پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 10:48 http://filmvama.blogfa.com/

درود بر پرنیان عزیز
نکته ظریفیه .تلاش همه افراد اینه؛ ثابت کردن خودشون ؛و این میسر نیست مگر اینکه خودشون باشن..

سلام فرزان عزیز
و هر کسی رو همانطور که هست بپذیریم و نه که آنطور که ما دوست داریم بسازیمش برای خودمون ، اونوقت دیگه اون داشتن ارزشی نداره ، و درست مثل اینه که آدمها در اجاره ی همدیگه قرار گرفتند درست مثل یک جنس.

النا. این منم...زنی پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 12:56

سلام
این مطلبی که نوشتی در مورد اثبات خودت به دیگران و در نهایت.....
یا حتی مطلب قبلیت در مورد استقامت و کوه بودن ....اما شک و دودلی....
یا حتی مطالب قبلیت همه بیانگر حال منند.
...................
واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینقدر حس های بهم نزدیک.....
....................
میام و میخونمت شاید فکر کنی اغراق میکنم اما بعضی وقتها دانه اشکی میریزم....نمیدونم چرا شاید.....از شنیدن دردهایم از زبان کسی دیگر....
شاید حس تکراری که حتی در این صفحه مجازی هم بهم انتقال میابه....
........................
تو را نمیدونم شاید این حسها را دوست داشته باشی یا شاید بدت نیاد که حملشون کنی.....اما برای خودم ارزوی عبور دارم...عبور از همه این حس ها و افکار تکراری....شاید بشه شاید هم نه.....نمیدانم.
.........................
موفق باشی

سلام
نمی دونم باید چی بگم! بگم خوشحالم از این تاثیر ؟ یا بگم ناراحتم از این قطره های اشک؟
ترجیح میدم سکوت کنم الان.

آفتاب پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 13:20 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جان ..میام دوباره حتما ..کمی مهلت .

سلام آفتاب جان
مرسی عزیزم . امیدوارم خوب باشی .

مریم پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 13:50 http://www.2377.blogfa.com

یا همان جمله ی سهراب :
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت !‌

سلام عزیزم .
سلام من را به سوکس های محترم خانه ات برسان !

سلام مریم جون
آره ... به قول سهراب : وسیع باش و تنها و سربه زیر و سخت

ضمنا جائی که من هستم هیچوقت نمی تونی ازاین موجود کریه المنظر پیدا کنی.

باران پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 22:37

..
برای
زندگـــی..

سلام

سهبا پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 23:27 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

ارزش زندگی و لحظه های چون ابر گذرایش بیش از این است که بخواهیم در پی اثبات خود به دیگران باشیم ... کاش همه ما قدردان ثانیه های تکرار ناشدنی عمرمان باشیم .
پیروز و سربلند باشی بانوی مهربان .

سلام سهبا عزیز
گاهی وقتها در طول یک زندگی ، در مدت زمان مشترکی که آدمها با هم داشتند و در کنار هم قرار گرفتند، هیچوقت نتونستند واقعیت بعضی از آدمهای دور و برشون رو بفهمند. هیچوقت نفهمیدند این آدمی که بود توی زندگیشون کی بود ؟ چی بود؟ و در این نفهمیدن خیلی چیزها رو از دست دادن.
بعضی آدمها دنیاشون خیلی قشنگه ... حیفه که هیچوقت کشف نشه.
ولی ما همیشه به خاطر راحت طلبی هامون و یا خودخواهی هامون اون چیزی رو که دلمون می خواد همیشه ، سعی میکنیم از هم ببینیم و بپذیریم و چشمهامون رو روی خیلی واقعیتهای دیگه با سهل انگاری می بندیم.
ممنونم ازت

معجزه خاموش پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 23:38 http://mmahmoodichemazcoty.persianblog.ir/

سلام. حالتون چطوره؟ خوبید شما ؟
متاسفانه آدم از اون هایی که انتظارش رو داره کمتر درک میشه و این موضوع خیلی برام عذاب آوره
چرا؟ آخه چرا ؟ در مورد ثابت کردن خود برای دیگران هم . . . . . . واقعا گاهی اوقات غیر ممکن است .
لبخند بزنم؟ ! ای کاش میشد به این راحتی ها لبخند زد . ای کاش . . . گاهی اوقات اونقدر دلم میگیره و بی حوصله و کسل میشم که حتی حوصله غذا خوردن هم ندارم و از فرط سرد درد پی میبرم که: خدایا من ساعت هاست چیزی نخورده ام یا علی

سلام
ممنونم . امیدوارم شما هم خوب باشید.
شاید به خاطر توقع زیادی که ایجاد میشه توی رابطه های نزدیک. ما وقتی کسی رو بیشتر دوست داریم انتظار بیشتری داریم برای درک متقابل. شاید بهتر باشه توقعمون رو کمی بیاریم پائین.
وقتی که مطمئن باشیم به خوب بودن افکار و عقایدمون، وقتی مطمئن باشیم که هیچوقت درصدد بوجودآوردن ناراحتی برای کسی نیستیم ، در پی آزار کسی نیستیم، اگر اشتباهی می کنیم متوجه اشتباهمون می شیم و درصدد جبران ... دیگه خیلی نیاز نیست خودمون رو ثابت کنیم.
زیاد سخت نگیر دوست خوب من . مهم اون چیزی هست که بین تو و خدای تو ، هست. خدای مهربونت به همه چیز آگاهه.

آفتاب جمعه 18 شهریور 1390 ساعت 00:31 http://aftab54.blogfa.com/

چه آرزوهای خوبی کردی برامون ...صبور و محکم باشیم ..آرام قدم برداریم برای زندگی ..حر فهای قشنگیه !به نظر من دنیا ارزش نداره .. عمر می گذره و چقدر خوبه که انسان یه خاطره خوب و ماندگار از خودش باقی بذاره تا برعکس آن ..اگر همه ما به گذشته نگاه کنیم مطمئنا لبخند می زنیم برای روزهایی که بیهوده رنج بردیم ..

لبخند می زنم به تمامی خوبیها .. محبت ها .. اعتماد ها .. و تمامی لحظات زندگی .

سلام آفتاب جونم
لبهات همیشه سرشار از لبخند شادی و امید باشه ... لبخند بخشش و گذشت و .... البته آرامش.

آفتاب جمعه 18 شهریور 1390 ساعت 09:19 http://aftab54.blogfa.com/

معلوم هست این خانم خانما کجاااااااست ؟!

ویروس سرماخوردگی کارش رو خوب انجام داده آفتاب جون !

الهام تفرشی جمعه 18 شهریور 1390 ساعت 11:24 http://elitata86.blogfa.com

سلام پرنیانیم ..
الهی همه ی سرماخوردگیت بیاد به دونه دونه سلولهام فک کن ویروسای پرنیانی اصن آدم چی بخوره ازین ویروس بهتر

سرماخوردگی ات را با من قسمت کن
شادی ات را با خاک
و غرورت را با جوی نحیفی که میان سنگستان ....

شعر قشنگی بود ..


و راست میگی
گاهی ثابت کردن خود برای دیگران .... .


باش همیشه پرنیان
برای زندگی
می دوستمت
هزارتااااااااااااااااااااا

سلام الهام عزیزم
خدا نکنه !
انشاالله همیشه سلامت باشی و سرحال و همینطوری شیطون .
و همیشه همه چیزهای خوب برای تو ...
می بوسمت

الهام تفرشی جمعه 18 شهریور 1390 ساعت 11:40 http://elitata86.blogfa.com

گفتم برای زندگی .. یاد ِ این افتادم


منو "دریا"
منو "بارون"
منو آسمـــــــــون صدا کن
اسممو واژه به واژه
تو دل ترانه جــــــــا کن

منو تنها
منو عاشق
منو "خــــــوب ِ من" صدا کن

منو از همین تــــــــرانه
واســــــــه ما شدن صدا کن
منو بی واژه صدا کن
همصدا تر از همیشه
به همـــــــون اسم عزیزی که برات کهنه نمیشه

عاشق اینجاشم :

واسه زندگی صدام کن
واسه هر چی عاشقانه ست
واسه حرفای قشنگی
که نگفته ، شاعرانه ست


منـــــــو دریا منــــــــــــــو بارون
منـــــــــو آسمون صدا کن

"اونروزی مورچه این آهنگو بهم داد
اصفهانی خوندتش ، شاید شنیده باشی "

منو شب صدا کن اما
اون شبی که تو رو داره ه ه ه ه
اون شبی که
جای ماهش ، تو رو پیش من بیاره
منو آیینه صدا کن
که می خوام مثل تو باشم

که برای با تو بودن
می خوام از خودم جدا شم


منو دریا .. منو بارون .. منو آسمون صدا کن ..


اسممو واژه به واژه تو دل ترانه جا کن ..

"اهورا ایمان"


تقدیم به تو

آره دارمش . خیلی قشنگه
از خوندنش اینجا حس خوبی پیدا کردم . یه وقتهائی یه چیزهائی خیلی میچسبه . این هم از اون چیزهائی بود که الان چسبید.
مررررررررررررسی

آفتاب جمعه 18 شهریور 1390 ساعت 11:56 http://aftab54.blogfa.com/




ای ویروس بدجنس !
آماده باش آفتاب اومد

اوه ... اوه ! خدا به دادش برسه

پرنیان - دل آرام جمعه 18 شهریور 1390 ساعت 12:51

با تابش اولین نگاهت بر من

چشمم به جمال روشنت شد روشن

در گلشن خاطرات زیبا, هر دم

دل هست و گل یاد تو دامن دامن

حسین گلچین

سلام مهلبونیم
آدینه تون به خیر و بدون دل گرفتگی کمی تا قسمتی خنکای
نسیم پاییزانه ای و همراه با یه عالم قاصدکای پر پری شده ی معلق تو هواتون

سلام پرنیان عزیزم
مرسی برای این شعر قشنگت ... اگرچه شعرهات همیشه همیشه قشنگن و ممنونم برای این کامنت و ارزوی قشنگت.
امیدوارم برای تو هم این روز روز زیبائی باشه توام با آرامش.

نانی جمعه 18 شهریور 1390 ساعت 20:22 http://atlasi19.blogfa.com


مردم معمولا" آنگونه که دوست دارند تو را خواهند دید نه آنچه که خود هستی، و نه واقعیت تو را! پس آرام گام بردار با کوله باری از رویاها و افکار و خاطراتت و در خلوت خود همانی باش که می خواهی... گاهی ثابت کردن خود برای دیگران هیچ چیز به جز خستگی به دنبال نخواهد داشت. لبخند بزن و درکنارشان آرام قدم بزن ... برای زندگی!


سلام باز هم بسیار عالی

و حرفهای دل من هم در این روزهای آخر شهریور

امیدوارم سرشار از امید سالم و شاداب باشی

من فردا میرم کیش

هر چند که فرقی نمیکنه ولی ادب حکم می کنه خداحافظی رو


مواظب خودت باش



سلام نانی جان
فرقی نمی کنه تهران باشی یا کیش . مهم اینه که زیر همین آسمانی هستی که من هستم. مهم اینه که هر جا که باشی دوست خوب من هستی.
مراقب خودت باش ...

ویس جمعه 18 شهریور 1390 ساعت 23:23 http://lahzehayenab.blogsky.com

خواستم حرفایی راکه با هم زدیم،دوره کنم:من از نظر مردم چه کسی هستم؟یک شکل انسانی.یک شغل،یک انتساب،هیچکس با من ـمن کاری ندارد.و این یک عمل متقابل است.هر روز از کنار هم فقط رد می شویم.کاش به همینجا خاتمه می یافت.گاهی این رد شدن خیلی تنگاتنگه.یعنی همسر ،یعنی همخونه،پدر،خواهر ،برادر.وباز هم چشم می بندیم ،عمدا به روی هم.و گاهی آگاهانه یکدیگر را می آزاریم وحتی به شکل نفس گیرش.و صبر وصبر که تلخه.

زندگی یک پازل است که مهره ها اصلا اتفاقی کنار هم چیده نشده است.ما سعی می کنیم که بدانیم قرار است از این چیدمان چه بهره هایی ببریم.همین.

پیام خدا برای من همینه.پرورش فکر.

هر وقت مشکلاتم ،چه با آدما و چه شکل های دیگر زندگی زیاد میشه سعی می کنم از بالا بهش نگاه کنم.گاهی هم میشه که من خودمو درک نمی کنم.حتی خودمو.چه برسه دیگران مرا یا من دیگران را.همیشه سالم باشی عزیزم.مواظب خودت باش.در پناه خدا

حرفهای قشنگی بودن . چه خوندنش چه شنیدنش!

وقتی از بالا نگاه می کنم به همه چیز آروم می شم و عبور میکنم و صبور میشم و از خدا میخوام کمکم کنه تا واحدهای دنیای خاکیم رو با نمره های خوب پاس کنم.

مرسی فرشته ی خوب من.

بهشته ـ س شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 00:07 http://beheshte.blogfa.com

سلام...

سلام بهشته عزیز
لطف کردی

باران شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 00:59

سلام قربان!
الهی همه ی سرماخوردگیتون بیاد بخوره به دونه دونه سلولهای این الهام اینا...

خدااااااااااا نکنه !

سلام !

آفتاب شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 07:41 http://aftab54.blogfa.com/

یواشکی سلام عزیزم

سلااااااااام

سهبا شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 08:13 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

خیلی وقتها ، خیلی ها ، هیچوقت نفهمیدند با که هستند ... هرگز نشناختند ، چون نمی خواستند ، چون نم یخواهند ، چون فراتر از دایره دید محدود چشمان ظاهر بین نمی بینند و نمی خواهند که ببینند .... خودخواهی آدمها حد و مرزی ندارد گاه ...
اثبات خود به این آدمها .... سخت است مهربانم ، خیلی سخت ...

شاید خدا این آدمها را در کنار ما قرار داده تا ما رشد کنیم و یا قوی تر بشیم. در مقابل بعضی آدمها فقط باید صبور بود و سکوت کرد. هیچ راه دیگه ای نیست.

خلیل شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 10:46 http://tarikhigam.blogsk

سلام

" مردم معمولا" آنگونه که دوست دارند تو را خواهند دید. "

سلام

آفتاب شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 13:24

سلااااااام

گنجشکماهی شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 14:07

"ای بوی دوست در تو وزان تا همیشگان
دالان ِ گل فشان ِ نسیم ِ صبا، سلام"

----------------------------------------
هر وقت می خوام کامنتی بذارم، توی سرم یک خیل ِ عظیم از حرف ها و مطلب ها بی تابی می کنه.
به خودم می گم این بار دیگه پرچونگی نکنم، اما نمی دونم که چرا دلم نمی یاد/ نمی خواد بی آنکه دل ِ سیری حرف بزنم، برم.
شاید این که فرصت ِ نوشتن ِ کامنت همیشه برام مقدور نیست احساس می کنم، که باید همین فرصت های بدست اومده رو غنیمت بدونم! البته فکر می کنم یک دلیل ِ دیگه هم داشته باشه و اون اینه که همیشه مبنا رو بر این می ذارم که بار ِ آخرم هست! و احساس می کنم که باید حرف و کلامم رو تا اون جا که میشه بیان کنم.

با تشکر و سپاس شروع می کنم و خوشحالم که، بودن ِ فتح ِ باغ ها (که نشان از بودن ِ خوبان داره) ساختی زیبا به بعضی از لحظات ِ ما می ده.
امید که همیشه سبز و سالم باشین.
------------------------------------------
مقدمه نوشت:

وقتی به دو پُست ِ اخیر نگاه می کنم، ارتباط ِ محسوسی بین اونا می بینم. احساس می کنم بعد از اون پُست ِ قبلی، یک تجزیه و تحلیل ِ دفاعی با خودتون داشتین و بعضی از سوال ها رو حل کردین.

به قول ِ حرف ِ خودتون، بعضی پایان ها، یک شروع ِ جدید رو رقم می زنه.
من امیدوارم همیشه پایان ها، شروعی باشن که رشد رو در خودش داشته باشن یا لااقل رشد ِ آدم رو کلید بزنن.

یک باغ هست و این همه چشم و دل، بیشتر مراقب باشین
نه چندان مهم نوشت ِ پست ِ قبل، چندان مهم نوشت می شه، زمانی که تجربه ای که گفتین مستمر اتفاق بیفته. خیلی از تجربه های این چنینی (یعنی اون هایی که به خواب مربوط می شن)، باید مورد ِ اهمیت قرار بگیرن، اون هم زمانی که دوره ای اتفاق بیفتن.
(
وقتی یه چیزی می شنوم یا یه تجربه ای کسب می کنم، برای کسب ِ اطلاعاتی مفید و مطمئن درباب ِ سلامتی.... سری به این دو سایت می زنم.
National Institutes of Health
U.S. National Library of Medicine
)
امیدوارم این تجربه ی شما ناشی از یک خستگی ِ زودگذر ِ جسمی بوده و تموم شده باشه. اگر نه، دوستانه خواهش می کنیم علتش رو پشت ِ خواب آورها(هر چند ضعیف) پنهان نکنین.
--------------------------------------
یک مشت حرف ِ دل نوشت:

نوشته های منثور ِ شما، باعث یادآوری ِ انبوهی از شعرها در ذهنم می شن.
با نیم نگاهی به پُست ِ قبلی ! و نگاهی به این پُست، این شعر ِ زنده یاد منوچهر ِ آتشی به ذهنم رسید. سرچ کردم که ببینم درست می نویسم، که در نِت ندیدمش، امیدوارم هرچی از اون رو که یادمه درست بنویسم:

"بر اعصابم !
اگر چشم های تو نبارد !
شعر بابونه ی سبزی نخواهد شد !
بر کتف ِ قریحه ام !

اگر پنجه های تو نبارد
بر انتظار ِ دستانم
کاغذ، برهوتی خواهد شد
با زلف ِ شن گرفته ی گون هایی
غلتیده از اسب های سبز ِ کهن!

اگر تو نباری در جانم
نت های قهوی ای ِ پائیز
ترانه های ولگرد را
_دوره گردی_ خواهند کرد
در کوچه ی رنگ ها

اگر تو نباری
کویری خواهم شد خشک
پُر از لاشه ی شترهای مرده ی قاچاقچی ها ..."

دوست ندارم فضای شعر رو تشریح کنم، چون بعضی شعرها_ آیه های گویایی_ هستند و نیازی ندارند به شان ِ نزول و تفسیر.
با وام از شعر ِ شاعر؛
خیلی از چشم ها هستند که اگر بر ما ببارند، بابونه می کارند در روح و روانمان!
من نمی دانم چشم هایی خاص هستند که برایتان بابونه دَم کنند یا نه، اما هستند چشم هایی عام، که با این دلنوشته ها می بارید بر آن ها و سبزشان می کنید.
---
کلامی که درباره ی تنهایی ِ انسان گفتین و از پُست ِ قبل هم به این پُست امتداد یافته، بی شک یک اصل در آفرینش انسان است.

حق گفتین،
درباره ی خیلی ها که همگام و همراه بودند، هستند و یا بعدها خواهند شد.
و کسانی که بودند مدت ها، و به ما ثابت شدند ! و حالا که میان ِ ما نیستند، تنهایی ِ ما پُر رنگ میشه یا به یادمون میاد. اونایی که دلیل ِ خیلی از زیبایی ها و زیبابینی های ما بودن:

"به قدر ِ عبور ِ تو، از آن سوی شیشه بود
که لحظه ای جهان، به چشمم قشنگ شد"


و گاهن سعی می کنم، نیم نگاهی هم ب هاین مطلب داشته باشم، تا پذیرش ِ خیلی از اصول ِ دیگه ی دنیای خدا !، برام راحت تر بشه:

"سنگی که از فلاخن ِ تقدیر می رهید
کاری به تـُرد بودن ِ آیینه ها نداشت"

تا اگر آیینه هام شکست اند،
بدانم
فقط تصویر ِ من شکسته
ولی
من هستم
و هنوز نشکسته ام

همیشه درباره ی خودم به این نکته توجه کردم و بدم می اومد و میاد، که حضور ِ دیگران رو بهانه ای برای پر کردن ِ تنهایی م بدونم و یا این، پس زمینه ی فکرم، برای برقراری ِ ارتباطاتم بشه.
هرچند طبیعیه که یکی از نتیجه های ارتباط ِ مفید، می تونه پر شدن ِ تنهایی باشه، اما دوست ندارم این نتیجه، نیت من بوده باشه.


شعری از زنده یاد حسین منزوی رو به یاد دارم که نه فقط زیباست بلکه نکته های ضخیم تر از طناب در اون موج می زنه، و خوندن ِ اونو با شما قسمت می کنم:

" چیزی بگو، بگذار تا هم صحبتت باشم
لختی حریف ِ لحظه های غربتت باشم

ای سهمت از بار ِ امانت هرچه سنگین تر!
بگذار تا من هم شریک ِ قسمتت باشم!
تاب آوری تا آسمان ِ روی دوشت را!
من هم ستونی در کنار ِ قامتت باشم!

سنگی شوم در برکه ی آرام ِ اندوهت
یا شعله واری در خمود ِ خلوتت باشم
زخم ِ عمیق ِ انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان ِ فصل ِ عزلتت باشم
صورتگر ِ چشمان ِ غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون آینه، در خدمتت باشم
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق ِ من، بگذار زنگ ِ ساعتت باشم "

خوبه که با آگاهی از اصل ِ تنهایی، آدم ها لحظاتشون رو با هم تقسیم کنن. دوست داشتن و دوست بودن یعنی شانه به شانه رفتن و رشد کردن با هم، نه بر دوش ِ هم رفتن و باری زجرآور بودن. آدم ها، هر کدوم یگانه هستند، چون یگانه آفریده شدن، پس به فکر ِ حل شدن در هم، و دیگری شدن، جواب ِ مساله ی تنهایی نیست.

و چه زیباست وقتی این جمله رو زندگی می کنیم:
"لبخند بزن و درکنار ِ دیگران آرام قدم بزن ... برای زندگی"
--------------------------------
ببخشید که گاهی کم ام ولی

" غروب را نتوان مرگ ِ آفتاب انگاشت
که زندگی ش، فرو رفتن است و سرزدن است"

به امید ِ تجربه های خوب و سبز برای شما
در پناه ِ خدای بابونه ها

سلام گنجشکماهی عزیز
کار خوبی می کنید که دل سیر حرف می زنید . چون من هم دل سیر می خونمش و دل سیر استفاده می برم.

گاهی وقتها احساس می کنم حرفهام دارن تکراری می شن. چون یه احساس وقتی که پررنگ می شه در من دوست دارم توی اون روزهای پررنگیش بنویسمش و ممکنه این قبلا هم اتفاق افتاده باشه ولی بعد فکر میکنم تکرارش زیاد هم بدنیست ... حداقل مرورش برای خود من خالی از فایده نیست.
در مورد لینکهائی که معرفی کردید خیلی ممنونم و حتما بهشون سر خواهم زد. بی خوابی ها تمامش از ناآرامی های روح ریشه میگیره. حق با شماست نباید پشت خواب آورها پنهانش کرد باید درون را قوی تر کرد.
در مورد تنهائی هم با شما موافقم. برای کامنت پربار و خوبتون ممنونم
امیدوارم لحظاتتان سرشار از عطر عشق و دوستی باشه.

گنجشکماهی شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 14:13

عنوان ِ این پست من و ربط داد به یک شعر ِ گذشته
خوشحال می شم میزبان ِ یک تکه از اون باشین
--------------------------------------------------------

...مغز ِ مدادم را می جَـوَد، فکر ِ چشم هات
و تنهایی
آه
تنهایی
در اعصابم موش دوانده
که این قدر جویده جویده!!! شعر می گویم...

(گنجشکماهی)

چه جالب ! ... قشنگ بود شعرتون . مرررررسی

[ بدون نام ] شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 23:03

دستم به قلم نمی‌رود
کلماتم کناره گرفته‌اند
و سکوت ... سایه‌اش سنگین است،
و خلوتی که گاه یادم می‌رود خانه‌ی خودِ من است

سلام پرنیان مهربون ودوست داشتنی امیدوارم بهتر باشی. دیشب تا رسیدم اومدم اینجا و پستهایی که نبودم را خواندم نمی دونم چرا نتوانستم چیزی بنویسم. پرنیان جون بزرگترین اشتباهاتم را وقتی مرتکب شدم که می خواستم خودم واحساسم را ثابت کنم. ثابت که نشد فقط باعث خستگی و آزارم شد. دلم برات خیلی خیلی تنگ شده بود عزیزم.

سلام
ظاهرا مسافرت نتونسته آرامشت رو بیشتر کنه! زیاد هم مشکل از تو نبوده ، اشکال از گیرنده ها بودن! بی خیالشون شو... احساست رو خرج کسی کن که درکش رو داشته باشه. بعضی از آدمها همیشه کر و همیشه کور دوست دارن باقی بمونن و فقط تا نوک دماغ خودشون رو می بینند نه حتی یه وجب جلوتر رو. خرج کردن احساسات بیش از حد برای این جور آدمها مثل آب توی هاون کوبیدنه. با اینا باید فقط یک رابطه ی توام بااحترام رو نگه داشت. همین.

جات خیلی خالی بود من هم به یادت بودم و دعا می کردم که به آرامش رسیده باشی. خوشحالم که هستی ... اگر چه باز یادت رفت اسمت رو بنویسی!

نازنین شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 23:17

چه تنهایی عظیمی‌ست
وقنی هیچ معنایی نیابی
جایی‌که معنایی هست.

و چه تنهایی موحشی است
کوری، در نور کامل روز
و کری، در شکوه یک آواز
ولی، هیچ درنیافتن
آن‌جا که هیچ معنایی نیست،
و کوری در دل شب
و کری در کمال سکوت
آه، آری
تنهایی در دل تنهایی است!

نیکیتا استانسکو

خیلی شعر قشنگی بود . نشنیده بودم
نور را در دلت پیدا کن و شکوه را در وجودت خودت.
تنهائی هم آدم رو بزرگ می کنه.

مرسی نازنین عزیزم ... آرزوی آرامش و شادی برات دارم و وسیله ای که اینها رو برات خلق کنه.

صریخ شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 23:44 http://www.razesarikh.blogfa.com

و باز این متن زیبی دکتر شریعتی یادم آمد که سرمایه ماورایی هر کس به اندازه سخنانی است که برای نگفتن دارد ............

سلام
بعضی از جمله های دکتر شریعتی واقعا زیبان اگر چه به تازگی خیلی می بینم که جوانها به تمسخر گرفته ند جمله های دکتر شریعتی رو .
رازهای آدمها مثل گنج هستند. هر آدمی گنجهائی در وجودش نهفته که فقط و فقط خودش ارزش واقعی اونا رو می دونه ... پس بهتره همونقدر با ارزش باقی بمونند.

آفتاب یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 08:18 http://aftab54.blogfa.com/

سلاااااااااممممم

سلاااااااااااااااااااااااام

سلام های یواشکی چقدر دلچسبه ها!

فرید یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 11:51 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
********
چه قدر خوبه مثل یه ردپا، پر از نشانی باشی و بی خبر از راهی....
چقدر خوبه مثل یه برگ پر از زندگی بخشیدن باشی و بی ادعا...
چقدر خوبه مثل یه نقش روی بوم پر از حرف و رنگ باشی اما بی حرف و بی رنگ...
مثل یه اسب پر از نجابت اما بی چشمداشت...
چقدر خوبه مثل خاک بخشنده و مثل ابر پر برکت باشی اما بی توقع....
آه که چقدر جورهای خوب برای بودن هست و من اینقدر اینجور بدم!

سلام
نفرمائید قربان! در مورد شما نمی تونم باور کنم هیچ جور بدی رو.
کسی که می تونه این جمله های قشنگ رو به نگارش در بیاره ، بهش فکر کرده و خیلی وقتها بهش عمل کرده.
خیلی ها حتی به فکرشون هم نمی رسه این چیزها.

آدمهائی که توی زندگیم بودند یک روزی و الان دیگه نیستند و یا بهتره بگم هستند ولی خیلی خیلی دور ، وقتی به خاطر می یارم بودن های بی ادعاشون رو دلم می خواد از توی خاطراتم بکشونمشون بیرون و محکم بقلشون کنم و بهشون از صمیم دلم بگم : ممنون

ایمان یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 15:25 http://mocha-paris.blogfa.com/

چه قدر این نوشته برام ملموسه...خیلی زیاد...
...و خیلی سخته تعادل برقرار کردن بین خلوت شخصی و زندگی یبرونی...واقعا سخته و طاقت فرسا...

پیروز باشی

سلام ایمان عزیز
آره قبول دارم یه وقتهائی خیلی سخته .
مرسی

نازنین دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 07:59

پرنیان جون سلام امیدوارم خوب باشی. دلم یکهو هوات رو کرد. می بوسمت.

سلام نازنین عزیزم
مرسی عزیزم ... اتفاقا همین الان الان داشتم برات یه چیزی می نوشتم . چه جالب !

روز قشنگی داشته باشی.

پرنیان دل آرام دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 10:48

یه جایی این شعر رو خوندم
دوسش داشتم

برای شما هم گذاشتمش


گریه کنم یا نکنم آخر ماجرا رسید
گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید
تو میروی و آینه پر می‏شود از بی‏کسی
از من سفر میکنی و به مرگ قصه می‏رسی
ببین که آب می‏شود قطره به قطره قلب من
مرگ من و قصه ماست فاجعه جدا شدن
گریه کنم یا نکنم آخر ماجرا رسید
گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید
تو جامه‏دان پر می‏کنی من خالی از جان می‏شوم
یک لحظه در چشمم ببین ، ببین چه ویران می‏شوم
بعد از تو با من چه کنم با من بی‏پناه من
کجای شب پنهان شوم کجای این عاشق‏شکن
تو می‏روی و جان من گور ترنم می‏شود
خورشیدکی که داشتم در شب من گم می‏شود
چیزی نگو به آینه با رازقی حرفی نزن
برای بار آخرین تنها نگاهی کن به من


ممنون برای تمام مهربونیاتون و اینکه حواستون به خاله رهاییمون بود
عزیزید

سلام پرنیان جونم
مرسی که هر چی دوست داری با من تقسیمش می کنی.
آره من هم دوست دارم این شعر رو . نمی دونم می دونی یا نه که این رو آقای بیژن مرتضوی خونده .

من هم ممنونم برای همه ی مهربونی هات .

باران دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 13:53

ببینم این بیژن مرتضوی همون جیب بره هست که تو اخراجی ها بود؟!!
این دوستای مورچه اصلن همشون چیزن!
.
.
سلام!!!
با زحمتای ما و بقیه؟!!

ما اخراجی ها رو ندیدیم !

سلام

خواهش می کنم قربان اگر چیزی هم بود همش رحمت بود.

باران دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 22:31

...

سلاملیکم!

پست جدید لطفن!

سلام قربان

چشم !

یار دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 22:56 http://azarangeshgh.blogfa.com/

-;{@

کوروش سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 00:25 http://korosh7042.blogsky.com/

من هم گمان می کردم عشق ،چون نوشته ای بر ساحل بابوسه ی دریا . پاک می شود.
افسوس که بر تخته سنگ ساحل نوشته می شود این سرنوشت
(کوروش)

درود بر پرنیان عزیز
امید که خوابت به نظم مطلوب رسیده باشد و فارغ ازداروهای شیمایی مخرب
اسب لخت اندیشه نه به غفلت که به سلامت درمرتع اندیشه
جولان دهد

سلام کوروش عزیز
رسیدن به خیر . امیدوارم اگر سفر بودین که خیلی خوش گذشته باشه.
ولی اینکه عشق بر تخته سنگ نوشته بشه و برای همیشه باقی بمونه که افسوس نداره !

ممنونم از احوالپرسی تان به مدد ، داروهای سرماخوردگی چند شبی هست که بدون مشکل می خوابم !!! مرررررسی

مشنگ خان سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 20:23 http://mashangzade.blogfa.com/

کلی نخونده دارم چقدر باید اضافه کاری کنم تو وبلاگ فرشته دیروز

لطف می کنی می خونیشون ... ممنونم

پژمان پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 08:38 http://silentcompanion.blogfa.com

همیشه میشه دور شد از سختی ها
اما من محتاج نزدیک شدنم....

سلام پژمان عزیز
پس تو آدم بزرگ شدنهائی .

.... پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 19:46

ممنون قشنگه!!!!

بی نام و نشان ؟؟؟ !!!
چرا آخه ؟
...
من هم ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد