فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

این هم از اون پست هائیه که عنوانش هست «همینجوری»!



بگذار هر چه می خواهد ببارد 

ببارد از سنگ، از سیاهی ، از سکوت 

ما نومید نمی شویم

ما همچنان 

سفره ی بی سین خانوار خویش را 

با الفبای تمام عیار عشق می آرائیم 

سید علی صالحی 



یکی دیگه از مزایای ماه رمضان اینه که اگه صبح ها سحرخیز باشی ترافیکی در شهر نخواهی دید و از هر مسیری که دلت بخواد می تونی بری تا با خیالی آسوده برسی به مقصد. امروز برای تنوع مسیرم را تغییر دادم و از خیابان ولیعصر وارد خیابانی شدم که بیمارستان سوانح سوختگی در آن هست.  در آن ساعتهای آغازین روز که خیابانها هنوز درگیر ترافیکهای کسالت بار نشده بودند مقابل بیمارستان پر بود از ماشینهای پارک شده که معلوم بود عده ای در آن خوابیده اند. بلافاصله و ناخودآگاه گفتم خدایا هزاران بار شکرت که من و تمام کسانی که میشناسم جزو کسانی که الان می بینم نیستند و آنقدر غرق در شکرگذاری از پروردگارم شدم که فراموش کردم برای همین افراد سلامتی هر چه زودتر عزیزانشان را  از خداوند بخواهم .  
 
می تونستیم باشیم ولی خدا خواست که نباشیم. درسته که جای خیلی آدمها خیلی خالیه و این یعنی رنج ،‌درسته که خیلی آدمها هستند اما اونجوری که ما دلمون می خواد رفتار نمی کنند، و این یعنی رنج ! درسته که این روزها کمتر کسی را می بینیم که عمیقا شاد باشه (بیشتر وقتها اصلا نمی بینیم)!  و آدمهای دور و برم همه خسته اند ، همه زیر بار فشارهای اجتماعی و اقتصادی و ... در حال مچاله شدند، و این هم یعنی رنج !  درسته که دوری و فاصله ...گاهی خیلی رنج!  درسته که خستگی از پوچی ها هم یعنی رنج ، اما خدا رو شکر که جزو اون آدمهائی که امروز صبح دیدم نیستیم.  
اون دیگه فقط یک رنج نیست ، اون روزی هزاران بار مردنه .  
 
الان خوشحالم که خیلی از کسانی که دوستشون دارم هستند ، گاهی دور گاهی نزدیک!  و امیدوار هستم که اگه شادی گم شده ، وقتی در کنار هم هستیم می تونیم خودمون یه جورائی خلقش کنیم . به دیدن هم بریم ، باهم توی یک کافه یک قهوه بخوریم و  ساعتی را با گرمی در کنار هم داشته باشیم، با یک تلفن حتی در بین شلوغی کارها  ثابت کنیم به هم که همدیگه رو دوست داریم. حتی با ارسال یک اس ام اس جک ، بگیم این یک بهانه ست که بدونی به یادت هستم .
فراموش نکنیم اصلا برای چی زنده ایم. گاهی آدم فراموش می کنه که برای چی زنده ست . گاهی مسیرت را فراموش می کنی . گاهی اینقدر راه و بیراه سر راهت سبز می شه که یادت میره راه کدومه بیراه کدومه ولی تو همچنان میری . اونوقت یکهو بعد از چند سال که به سرعت باد گذشته کنار جاده می شینی سیگاری روشن می کنی . به پشت سرت نگاه می کنی و می گی إ إ إ إ 

باید در آغوش لحظات،  سرشار از بودن و زندگی کردن  باشی و زندگی کنی ... باشی و زندگی کنی!     افتادن برای انسانه ، انسانها هر از چند گاهی ، بالاخره از یه  از جائی می افتند. از لبه ی پرتگاهی ، از پا ، از نفس ، از این ور بوم ، از دماغ فیل ، از چاله به چاه ، از چشم!  افتادن به هرشکلی خوب نیست اما   اون آخری خیلی بده ، وقتی که از چشم می افتیم!  یک نفر دونفر زیاد مهم نیست شاید چشمهای اونا قادر نیست ما رو ببینه ولی اگه  پی درپی از چشم افتادیم یعنی داریم یه جورائی به بی راهه می ریم !


پ ن : امروز روز شکرگذاری بود برای من از صبح با گذشتن از بیمارستان سوانح سوختگی ، با گرفتن مهربونی دوستای عزیزم  امروز و هر روز و همیشه ،  با شنیدن خبر خوشی از دوستی که در شرف خریدن خونه هست .  با احساس اینکه همه داریم سعی می کنیم که زندگی کنیم  و فراموش نمی کنیم که چند سال دیگه باید برگردیم و کنار جاده خستگی در کنیم و مسیر طی شده را مرور کنیم و بگیم خوبه گاهی وقتهاش اگه ایده ال نبود اما یه جاهائیش خیلی «زندگی» کردم.     
و دعا می کنم برای تمام کسانی که در تمام بیمارستانها بستری هستند ... خدایا اونا رو به عزیزانشون ببخش شاید الان خیلی به حضورشون محتاج باشن و با رفتنشون بشکنند

نظرات 30 + ارسال نظر
site01 سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 17:37 http://www.site01.cz.cc

96786832آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
http://site01.cz.cc

الهام تفرشی سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 19:13 http://elitata86.blogfa.com

سلی ی ی ی ی ی ی ی ی ی

سعی کن دفه بعد از مقابل یک زایشگاه رد بشی !! وای اونوخ اصن مگه دلت میاد از جلوش بگذری ! دیروزی توی یه مغازه داشتم لباس نگا میکردم ، قسمت بچه گونه ش آخر ِ زندگی بود . دلم میخواست همه ی مغازه رو بخرم !

درسته . حق با توئه . اصن به قول سعدی : هر نفس که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات . پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب..


الهی شکرت
شکر
شکر
شکر

سلاااااااام

وای آره ... نوزادهای کوچولو . فرشته هائی که تازه از پیش خدا اومدند. الهام من هم مثل تو هستم وقتی لباسهای کوچولو کوچولو می بینم ضعف می کنم.

مرسی الی جون . و خدا رو شکر ...

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 21:03

آدما درست از طرفی می افتن که به خدا تکیه نکرده باشد

درست زمانی که غافل می شی از خودت از اینکه کی هستی از اینکه دلی رو با حرفی شکستی و از اینکه نگاهی رو ندیده گرفتی از خیلی چیزا که نشونه نن و می تونن دستاتو بزارن تو دستای خدا و تو راحت پسشون می زنی

اون لحظه ست که انگار یه هو پشتت خالی می شه نه که خدا تنهات بزاره یا رهات کنه نه این ما آدماییم که دلمون می خواد تکیه گاهمون رو عوض کنیم اما هر وقت هر وقت هر وقت برگردی پیشش باز مثل یه کوه پشتته و دستاتو به گرمی می فشاره

یاد داستان طناب افتادم
کوهنوردی که تو یه روز برفی بین زمین و آسمون معلق می مونه و خدا رو صدا می کنه که به کمکش بیاد
و صدایی می شنوه که طنابی که به اون چسبیدی و رها کن
و کوهنورد به عقل خودش این کار رو نمی کنه و فرداش جسد یخ زده ی کوهنوردی رو پیدا می کنن که تنها با زمین یک متر فاصله داشته

نمی دونم چی شد اینا رو نوشتم اما فکر می کنم لازم بود گفته بشه وگرنه نمی یومد به دلم که بگم

شاید نگاهی کند آگاه نباشیم

ممنون از نوشته های صادق و حقیقت محضت که همیشه آدم رو به فکر می بره

شکر برای بودن پرنیانی چون تو
شکر برای نعمت سلامتی ای که گاها فراموشش می کنیم
شکر برای تمام خوبی هایی که داریم و به چشممون نمی یاد
شکرت خدا جونم شکر

مرسی پرنیان جونم
حرفات خیلی قشنگن . داستان کوهنورد رو خیلی خوندم و همیشه و هر بار منو به فکر می بره که چند بار صدای خدا رو نشنیده گرفتم آیا؟

راستش این پست رو دیروز عصر نوشتمش و بعد از ثبت بلافاصله حذفش کردم . دلیلش رو ... بگذریم . یکی از دوستان عزیز که در همین فاصله خونده بود بهم گفت نباید حذفش می کردم و ایشون چون کپیش رو داشت ازش خواستم برام ای میل کنه و ایشون محبت کرد و ای میلش کرد و باز ثبتش کردم. این بود قضیه ی این پست .

مرسی ... هم برای کامنتهای قشنگت و هم برای محبتهات .

کوروش سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 22:12 http://korosh7042.blogsky.com/

این بودن همینجوری ما
و یا نبودن عزیزانی که همینجوری رفتند

این بظاهر زندگی همینجوری و به روایتی الله بختکی را طی می کند
اما تصویر من
عکس تصویری است که اینجا می بینم
اطراف این کوره راه سبزه هایی رسته
و راهی خشک وترک خورده پیش میرود
سرگرم فروش و خرید خانه ی نو ماشینی جدیدو...

سلام پرنیان عزیز
عنان قلم از کف میرهد

شاد باشی و سلامت

سلام کوروش عزیز
نگاهتون خیلی خوب و مثبته. من هم بیشتر اوقات سعی می کنم نیمه پر لیوان رو ببینم ... بگذریم از زمانهائی که یهو خسته می شم !!!
ولی سعی می کنم همیشه به آینده امیدوار باشم .
همیشه منتظر غیر منتظره ها .

خیلی بد شد فی لتر شدین!!! دسترسی من به شما محدود شده خیلی.
و ممنون .

دانیال سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 22:20 http://d.blogsky.com

اگر بیمارستان سوانح سوختگی ، دلسوختگان را هم پذیرش میکرد ، حتما تو هم در میان دوستان و آشنایانت کسانی را داشتی که برایشان مرهم باشی با دعا ....

همیشه دعا می کنم ... برای دوستای دیده و ندیده ام. یه وقتهائی ناخودآگاه اسم یا چهره یک نفر می یاد توی ذهنم و می دونم لحظه ایه که باید دعاش کنم. اگه خدا قبول کنه .

همیشه می گن دعای دیگران اثرش بیشتره . پس همیشه برای آرامش همدیگه دعا کنیم بدون اینکه در دعاهامون تکلیفی معین کنیم.
من به خدای بزرگم همیشه میگم خدایا بهترین مسیر برای رسیدن به آرامش و شادی دوستان و عزیزانم را در مقابلشون قرار بده چون تو به هرچیزی آگاهی.
انشاالله که خداوند مرهمی برای دلسوختگان عطا کنه . شادی هائی که جایگزین تمام آه ها و اشکها و بغضها و فریادهای بی صدای اونا بشه . آمین


کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناری ها نگه کن ، در قفس ، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز شادی های شیرین است.
کمترین تصویر از یک زندگانی :
آب ،
نان ،
آواز ،
ور فزون تر خواهی از آن ،
گاهگه ،
پرواز
ورفزون تر خواهی از آن شادی ِآغاز
( ور فزون تر ، باز هم خواهی … بگویم ، باز؟)
آنچنان بر ما به نان و آب ،
اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد ،
شوق ِ پروازی نخواهد بود

احسان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 02:22 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام خانم پرنیان ، لزومی نداره که همه ی آن چه که دراین جا می نویسید ؛ حاوی پیامی باشه و یا کسی بخواد باهاش حس بگیره .مهم اینه که شما با یک تغییر مسیر، فضای ذهنی جدیدی رو تجربه کردین و همون رو برای خوانندگان این صفحه نوشتین.و این عین صداقت و سادگی یک رفتاره. باکسانی که کمتر کسی از آنان را می شناسید.لطفا کمی بیشتر به حرف دلتان گوش کنید

سلام احسان عزیز
ممنونم برای توجه و محبت شما. همونطور که برای پرنیان عزیزم نوشته بودم این پست حذف شده بود. و به لطف و محبت دوستی عزیز دوباره ثبتش کردم. دوست ندارم با پستهای طولانی خواننده ام را خسته کنم و یا دوستای عزیزم فکر کنند نوشته هام جنبه پند و یا نصیحت داره.
من در حدی نیستم که بخوام نصیحت گونه بنویسم. همیشه نوشته هام حس خودمه و مخاطب اولش همیشه خودم هستم .
ممنونم از شما ... که اینقدر محبت دارید و وقت می ذارید برای خواندن .

باران چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 03:10

...

خدا رو شکر
و
آرزوی سلامتی و سربلندی برای همه..

بهترین دعا ...
آمین .

انبساط ثانیه ها چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 10:44 http://enbesatesanyeha.blogfa.com/

و این شکرانه همراه دائم ست و ،شکر که فراموش نمی گردد دمی ....برقرار

سلام
ممنونم دوست عزیز .

فرید چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 10:45 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
********
وقتی برگشتم و عقب رو نگاه کردم هیچ ندیدم...
انگار نه انگار تا اینجا اومده بودم...
ردی هم پایی باقی نبود... انگار تا اینجایش را پرواز کرده ام...
چشمانم را بستم و باز کردم.... سیلی به صورتم نواختم تا مطمئن شوم بیدارم....
بیدار بودم....
گویی قبل معنی نداشت....
به روبرو خیره شدم.... افق بود؟! آسمان؟! جاده ای بی انتها و سرسبز؟! نه! نبود هیچ کدام نبود....
مات و مبهوت ماندم در این لحظه ای که خود بود اما پس و پیشش هیچ نبود....
انگار همه اش مال خودش بود... گویی نباید آنرا با هیچ قدمی قبل و بعد درک می کردی... همه اش به تمام معنا، خودش بود....
بی واژه... بی تقدم و تاخر.... بی کم و کاست....
آنجا.... همه چیز فرق می کرد...
... و چقدر زیبا بود .... آنجا همه اش پر از حضوری آشنا بود ...آنجا زنده بودن قابل درک و چشیدن بود... آنجا همه اش خدا بود....
*******
لحظات تان همواره آسمانی

سلام
عجب حالی! چند بار ممکنه این حال برای ما اتفاق بیوفته ؟
بعضی وقتها که خیلی حالمون خوب میشه به دلیلی ... به مخاطبمون می گیم : انگار کنار خدا رسیدم !
و وقتی فارغ از هر چیزی آدم به خدا می رسه ، این چه حالیه دیگه!

مرسی ... عالی بود.

ارکید چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 11:28 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان جون
منم سر راهم یه مرکز آموزش بچه های استثنایی هست
هر روز که این بچه ها رو می بینم هزار بار خدا رو شکر میگم
ولی از اونطرف هزار هزار بار دلم میگیره و میگم کاش میتونستم براشون کاری انجام بدم

سلام
درکش و تحملش کار آسونی نیست. من فکر می کنم پدر و مادرهای این بچه ها انتخاب شده از طرف خدا هستند، برای متعالی شدن.

ولی خدایا برای هیچ پدر و مادری نخواه که اینجوری روحش بزرگ بشه.
خیلی خیلی سخته.

مرسی ارکید عزیزم

آذرخش چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 11:39 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
حال شما؟
خوبید؟
امیدوارم که خدا همه بیماران رو شفا بده
متاسفانه انقدر به روزمرگی عادت کردیم که یادمون میره چی داریم و باید قدرشون رو بدونیم
خداییش خوندن نوشته شما خستگیمو در کرد
امروز هم چهارشنبه اس و فردا پنجشنبه عزیز از راه میرسه. بهتون خوش بگذره و حسابی حالشو ببرید

سلام آذرخش عزیز
ممنونم . امیدوارم شما هم خوب باشی.

و الهی آمین .

خوشحالم که خسته ترت نمی کنم با نوشته هام ... و باز الهی شکر.

باور کن تا کامنتت رو دیدم یادم اومد امروز چهارشنبه ست .

یه وقتهائی عاشق چهارشنبه ها بودم ... ولی خوب زندگی در حال تغییر کردنه و باعث می شه انتخابها و علایق ما هم گاهی عوض بشن .

مرسی من هم خستگیم در می یاد با خوندن کامنتهای صمیمانه و مهربانانه ات.

قندک چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 12:59

سلام و درود. خدارا شکر. الهی همیشه سلامت و بر قرار باشی پرنیان عزیز با این دل مهربانی که داری. اما من با دیدن این اسم(سوانح و سوختگی) ناگهان از جا پریدم.این مکان برایم اصلا خوشایند نیست. چندین سال پیش با جمع زیادی از فامیل به جاده دوهزار رفته بودیم وبعد از نهار درست کردن چای را به عهده گرفتم هیزمی فراهم کرده آتشی مفصل بپا کردم اما هوای شمال آب را به این زودی جوش نمی آورد . اما وقتی جوش می آید بالای صد درجه است. تپه سربالایی بود و شیب داشت و من زیر کتری نشسته بودم منتظر جوش آمدن که سنگ زیر کتری ترکید و تمام آب جوش کتری روی پاهای من سرازیر شد. تابستان گرمی بود. هواری کشیدم که همه دوهزاری ها شنیدند.بیچاره شدم.نه بیمارستانی نه دکتری هیچ. گشت و گذار کوفت مهمانان شد.آمدیم تهران یک روز در میان به این بیمارستان می آمدم قبلش می بایست زیر دوش پانسمان قبل را بردارم. هر قطره آب بمبی بود که بر بدنم وارد می شد. گریه می کردم از شدت درد. خدا هیچکس را به این روز نیندازد.ببخشید داغ دلم تازه شد.

سلام
وای شرمنده! که یادآور یک خاطره ی تلخ شدم.
چه اتفاق وحشتناکی ! ولی انگار خدا همیشه یک جای شکر باقی میذاره و خدا رو شکر که بالاخره درمان شد و آسیب جدی تری ایجاد نکرد.
خیلی متاسف شدم. امیدوارم دیگه هیچوقت از این اتفاقات بد برای شما نیوفته .

مهرباران چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:44

شکر

سلام

باران چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:12

و فردا؛
روز دیگریست..
.
.
سلام

بله

علیک سلام

آفتاب چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 18:02 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیز من

یه وقتهایی چیزهایی رو می بینیم که باید خدا رو صد هزار بار شکر کنیم .. یه زمانهایی خدا ما رو امتحان می کنه ..مثل بیماری و یا مسائل مختلف ..

امروز داشتم قسمتی از یک کتاب رو می خوندم احساس کردم خوبه این مطلبی رو که خوندم بذارمش اینجا :

هر روز صبح که بیدار می شوید دعا کنید ..خدایا ای پناه بی پناهان !ای خدای بی کسان !سکان زندگی ام را به تو می سپارم .. هر جا که می خواهی هدایتم کن ..خدایا تو از تمامی درد ها و نیاز های ما آگاهی آن ها را به تو می سپاریم ..
قلب هایمان رنجیده و گرانبار است خودت آرامش بده .
...
الهی که هیچ بنده ای در این ماه مبارک و عزیز محتاج و گرفتار نباشه .

آمین .


سلام آفتاب عزیزم
نیایشی که نوشتی خیلی قشنگه . چند بار خوندمش .

گرگنما چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 19:27 http://haziunname.blogfa.com

چقدر همه مهربون شدن!!!

نازنین چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 19:45

پرنیان جون نمی دانم حکمتش چیه که هر وقت خسته وکسل وافسرده می شم یک دفعه یک آدم معلول یا بیمار جلوی چشمم میاد و هزاران بار خدا را برای سلامت اطرافیان شکر می کنم. دقیقا به این حس رسیدم که شکرگزاری حالتی از بودن است که اعلام می کنه:مطمئنم می کند آنچه را گمان می کنم مورد نیازم است ،دارم. به عبارت دیگر اگر به جای آنکه از خدا درخواستی بکنم، او را به خاطر آن شکر گویم، یعنی می دانم آن خواسته داده شده است. حتی پیش از آنکه طلب کنم، اجابت شده ام. یعنی حتی قبل از اینکه فکر کنم می بینم که شاکرم.
خدا رو شکر که تو هستی و امیدوارم همیشه خوب وشاد وسلامت باشی.

سلام نازنین عزیزم
این خیلی خوبه ... . که کمبودها و مشکلات زندگی نتونه آدم رو به کلی از همه چیز ناامید کنه . یک فیلمی هست به اسم «راز» ، که اکثرا" این فیلم رو دیدند . نمی دونم دیدی یا نه ! من خیلی به همه ی گفته های این فیلم اعتقاد ندارم ، مثلا به اینکه اگه دائما انرژی مثبت بفرستی تمام اتفاقات مطابق میلت خواهد افتاد . همیشه اینجوری نیست ، چون اگر خداوند صلاح ندونه هر چقدر هم انرژی مثبت بفرستی اتفاقی که نباید بیوفته می افته و یا برعکسش . اما یه چیزی توی اون فیلم بود که من خوشم اومد. یه جائی به بیننده هاش توصیه میکنه یک قطعه سنگ کوچک همیشه در دسترستون باشه و هر وقت که از همه جا ناامید شدید اون قطعه سنگ کوچولو رو کف دستتون بذارید و بهش نگاه کنید و به چیزهائی که دارین فکر کنین ، به نعمتهای خدا ، به سلامتی خودتون و عزیزانتون و ... . شاید این هم یه راه مفیدی باشه برای آرام کردن خودمون .

مرسی نازنین عزیزم من هم خوشحالم از داشتن دوست مهربونی مثل تو.

نازنین چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 22:20

منم همینجوری دلم خواست که بهت بگم دوستت دارم و خوشحالم که هستی.

مررررررسی . چقدر همینجوریت خوشگل بود مهربون.

باران پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 01:34

پنج شنبه شد!

آره !

عوضش شما می رین پشت میزتون حسابی می خوابین .

محمد پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 08:17 http://www.faryadebiseda71.blogsky.com

سلام پرنیان عزیز
خیلی عالی بودش
من از عکس خیلی خوشم امده
من اپم بایک شعر زیبا و منتظر حضورتون هستم

سلام محمد جان
مرسی . می یام حتما

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 09:11

خوابالووووووووووووو

البته این برای مسافر جاده های دور بود ...


سلام مهلبونیم روزتون بخیر
آخر هفته ی آروم و دلبخواهی داشته باشید

سلام پرنیان عزیز و مهربونم

مسافر جاده های دور؟ یا جاده های نزدیک؟

بعضی ها توی ماه رمضان شب و روزشون رو جابجا می کنند که عبادتهاشون کامل تر باشه .
از دعای خوبت ممنونم و چقدر به جا بود . به قول بعضی ها :
خدایا آرامش ... آرامش ... آرامش . اگر چه هی گیر می دن به دوستای گل من ولی خوب عزیزند ایشون و ما نشنیده می گیریم.

ویس پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 10:30

زندگی گاهی کنار بعضی از رنجها محکم نگهت می داره.نمی خواهی ولی باید مثل یک ترم بگذرانی.کش دار و طولانی.درس های زندگی گاهی خیلی بی رحمانه است.خوابیدن پشت در بیمارستان ها،بیمار داشتن،بیمار بودن،خریدن دارو از لعنتکده ی سیزده آبان و رفتارهای بسیار نا بهنجار فروشندگانش،دور زدن و برگشتن و نگاه کردن.در عین درد کشیدن بازم هی بگی شکر.گاهی می رم که بزنم زیر همه چی.دو باره نعماتش را لیست کردن و ...ولی خدایا ما بنده و کوچکیم.نخواه که همیشه در همه حال حواسمون بهت باشه.تو که بزرگی حواست به همه ی بنده هات باشه.

آره بعضی وقتها درسهاش و امتحاناش خیلی سخت و کمر شکنه و تمام توان آدم رو می گیره . و وقتی می گذری از کنار اون روزها باورت نمیشه که تو بودی تونستی عبور کنی از اون روزها !
کسانی رو از دست می دی که تصورش رو هم به مخیله ات راه نمی دادی .
به هر حال همه چیز در حال گذره ... این خودش خیلی خوبه .

و آمین .
ممنونم عزیزم .

نازنین پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 13:40

باز پنج شنبه است و من تمام روز به یادت بودم. امیدوارم تمام روزهات عالی و زیبا باشند. به قول فرشته ی وبلاگستان مهم نیست چه روزی از هفته است مهم دلهایمان است. واین روزا دل من تندوتند برای تو وباغت تنگ میشه.

آدم خیلی احساس خوبی بهش می ده وقتی که فکر کنه که کسی یک روز خاصی و بدون دلیل خاصی یادش می کنه . و من سرشار از همون احساسم. ولی خوشحالم که دلت تند تند برای اینجا تنگ می شه .
مرسی عزیزم ... واقعا ممنونم برای این دنیای مهربونیت.

کاترین زتا جونز پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 16:27

سرکار علیه پرنیان بانو !
Hello
How are you

سلام کاترین عزیز
مرررررسی . امیدوارم تو هم خوب خوب باشی .

فرزان پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 17:24 http://filmvama.blogfa.com/

درود بر پرنیان
زندگی خالی نیست : سیب هست ..ایمان هست
بیمارستان هست..ایمان هست...
سختی و درد هست ..ایمان هست
همه مشکلات ودرد ومهربانی و خوشیها باهم هست اما چون امید و هست..پس ..تاشقایق و ایمان هست..باید از زندگی لذت برد
..
ببخش اگه شعر سهراب رو کمی خراب کردم ..
با استفاده وبرداشت از شعر بود..

سلام فرزان عزیز
احتمالا" روح سهراب داره بهت لبخند می زنه .
چون شعرش رو خیلی خوب دستبردی توش .
آره وقتی ایمان باشه هر چیزی براش دلیلی پیدا خواهد شد.
من یه وقتهائی می گفتم تا شقایق هست رنج هم هست پس زندگی باید کرد.

ممنونم .

آفتاب جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 13:48 http://aftab54.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااممممممممم خاااااااااااااااااانووووووووووووووووومممممممممم

سلااااااااااااااااام آفتاب جانم
امیدوارم خوب خوب باشی و همه چیز روبراه باشه انشاالله.

باران جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 17:11

حالا هی من هیچی نمیگما!
به مقامات کشوری لشکری میگن پشت میز خواب!
خواب آلوووووووووووو!
روز و شب جا به جا!!!!
گیر بده به دوستان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
.
.
دیگه چی؟!!!!!!

هیچی نمی گین ؟؟؟!!! حالا بگین تو رو خدا

هیچی اصلا ... دیگه هیچی اصلا !

پرنیان دل آرام جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 20:53

خاله ای
سلام
ما رو این شبا خیلی دعا کنیدا

خدا به دلهای مهربون و عاشق زودتر نگاه می کنه

دوستون دارم
و براتون بهترین هایی که لایقش باشید رو آرزو می کنم

سلام پرنیان عزیزم
حتما ... اگه خدا قبول کنه . من هم دوستت دارم خیلی زیاد مهربون .

ارکید شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 10:50

سلام پرنیان جونم

سلااااام ارکید عزیز و خوب

امیدوارم خوب و سرحال باشی .

بی یار شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 12:31

چه خوب که جز اون آدم ها نیستی...
براشون دعا کن...زندگی این جوری خیلی سخته...خیلی...

پیروز باشی

سلااام!
کجائین شما ؟! چی شد وبلاگتون ؟ خوشحال شدم اومدین . نگران شده بودم .

و ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد