فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

همینجوری ...

 

 

در من صدای تبر می آید/ آه انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج/... در من فریادهای درختیست خسته از میوه های تکراری/ من ماهی خسته از آبم...  


 

دیشب خواب دیدم دارم پرواز می کنم ... و آرزو کردم ای کاش هرگز بیدار نمی شدم!  

چقدر دلنشین بود حس پرواز. پرنده بودن از درخت بودن خیلی بهتر است. اگر چه گاهی حتی درخت بودن از آدم بودن بهتر!  

  

... یک پی نوشت داشت این پست!  که در اثر یک اشتباه پرید و رفت! 

نظرات 33 + ارسال نظر
رها شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 10:32

سلام عزیزم... پرنده خیالت همیشه در پرواز ....و اسمان دلت همیشه ابی و صادق ....امیدوارم همیشه خواب و بیداریت به کام باشد ...

سلام رها جان
مرسی از این همه دعاهای خوب

محسن شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 10:34

همسایه ی ماه سلام
راست می گویی بعضی وقتها تکرار ادم را خسته می کند.دست ودل ادم بکاری نیست نه میل رفتن داری نه میل ماندن. چاره ی هم نیست.
در همه چیزدو دلی وشاید سرگردان خویشتن. مثل پرنده ای هستی که پر پرواز دارد ولی میل پروازش نیست.
باید این موقع ها بنشینی و نگاه کنی وببینی کی حالت سر جا می اید.ادمهای هنرمند همین گونه هستند .
و تو هم از این قاعده جدا نیستی. وما با دیدن همین کامنت کوتاه هم به واقع لذت بردیم . محسن

سلام محسن عزیز
حالم را خوب گفتی اما یه چیزی را برعکس! میل پرواز هست اما پر پروازی نیست!

هنرمند کجا و من کجا!!! شما لطف دارید.

من هم بسیار ممنون

فرخ شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 10:41 http://chakhan-2.blogsky.com

درخت را با پرنده پیوندی است همیشگی!! درخت اگرچه در زمین ریشه دارد ُ اما دستها و شاخه هایش به سوی آسمان گشوده شده و همواره پرندگان خسته را به استراحت دعوت میکند...
درخت و پرنده مشابهند ... اگرچه در ظاهرشان چنین تشابهی نیست ... هر دو با تیر و تبر تهدید میشوند و بر زمین می افتند!!
پرنیان عزیز پرنده باش درخت باش اما مراقب باش تا تیر و تبری به آزار و نابودی ات به کامروایی نرسد!!

آره ... و منو بردید به تجسم پیوند این دو. پرنده همیشه پناه می آورد به درخت و درخت می شود ماوا و مامنی برایش و درخت هم دلش به پرنده خوش است و تکیه کردن او به خودش... اما امان از این ریشه ها! که هر چه می کشیم از این ریشه هاست...

مرسی فرخ عزیز برای دعای خوبت

قندک شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 11:03 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام ودرود بر پرنیان عزیز. صبح عالی متعالی
به به. کاش همه چیزی همینطوری بود! بسی محظوظ شدیم
خدا نکنه این حرفها چیه. خدا کنه همیشه خواب ها و احلام شیرین و خوشمزه خوشمزه ببینید و پس از بیدار شدن مزه اش تا مدتها زیر دندانتان باشد.

سلام جناب قندک عزیز

آقا ما همیشه از اضافه وزن بیزار بودیم . ترجیح می دهیم در خواب هم رژیممان را حفظ کنیم. چرا که در خواب دیگر اختیار اعمال و رفتارمان را نداریم و بعدش تاوان سنگینی را باید بپردازیم

و البته از این دعای مهربانانه ی شما بسیار ممنونم

مهرباران شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 12:18 http://darya73.blogfa.com

پرواز را به خاطر بسپار... خواب پریدنی است...
...
وقتی پرنده باشی باید درختی باشد که بر رویش آرام گیری... وقتی درخت باشی همیشه در انتظار پرنده هایی هستی که درد دل کنی با اونها... تا از راه برایت بخوانند...
آدم باشیم شاید هر از گاهی خواب پرواز ببینیم... خواب درخت شدن... هر از گاهی...
...
در پناه حق

چه جالب! پرواز را به خاطر بسپار خواب پریدنیست...

این هم یه تعبیر قشنگ بود برای این پست . اما دوست داشتم بدانم درخت هم رنج می کشد؟! کبوتر چی؟! منل آدمها ...
و آیا مثل آدمها اگر جائی نباشد که آرامش کند احساس سرگردانی میکند؟ و یا اگر پرنده ای به او پناه نبرد احساس دلتنگی می کند؟! یا فقط این انسان است که دائما با احساسات مختلف درگیر است؟!

مرسی

صدای فاصله ها شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 13:13 http://sari-galin.blogfa.com

باز باران...؟!

به به چشم ما روشن! باران ...

مریم شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 14:20 http://www.2377.blogfa.com

قدیم ترها من هم از این خواب ها می دیدم !
امروز برای دوستی که پا درد دارد و بالا رفتن از پله ها برایس سخت است گفتم کاش این جور موقع ها بال داشتیم و پروازمی کردیم !
کاش واقعا بال داشتیم و پرواز می کردیم !
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام !
دلم تنگ شده بود واسه این جا .
خوبی ؟

سلام
مرسی . لطف کردی مریم جان .
آره ای کاش بال داشتیم. اونوقت بهمون می گفتن : فرشته

اقدس خانوم شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 14:48 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

حس پرواز ... چه دلنشین !!!

آره ... خیلی !

میله بدون پرچم شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 15:10

سلام
دلم پیره!! خودم در حد پدرجان نیستم! ولی دور نیست که خودمم به اون حد برسم

سلام
خوب متاسفانه این بدترین نوع پیریه! باید حتما یه فکری واسه ی درمانش بکنی. اگرچه با روزگاری که ما داریم، کم کم همه مبتلا به پیری زودرس خواهیم شد.

فریناز شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 15:56 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام پرنیان جونم
با خوندن پستت یاد داستان *بال هایت را گجا گذاشته ای*از عرفان نظرآهاری افتادم....
این تجربه برای آدم های ناب رخ میده....حس پروازتو درک میکنم در خواب...واقعا کلمات عاجزند در توصیف آن...

راستی ببخشید دائم اینجام...با اینکه تازه باهات آشنا شدم ولی خب یه حس خوبی دارم وقتی میام اینجا...شما هم واقعا جوابامو خوب میدین...
ممنون یه دنیا

سلام عزیزم
یعنی می گه من یه آدم نابم؟
شوخی کردم.

خیلی خوش آمدی . لطف داری که به من سر می زنی

فریناز شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 15:58 http://delhayebarany.blogsky.com

پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم، تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی.
پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم. انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید.


پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد، چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی.
پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکند فراموش می شود. پرنده این را گفت و پر زد.
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : "یادت می آید ؟ تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی؟ "
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آنوقت رو به خدا کرد و گریست....

عرفان نظرآهاری


تقدیم به پرنیان عزیز و دوستان خوبش

خیلی قشنگ بود فریناز جون
مدتها قبل خونده بودمش اما یادم رفته بود.
و الان که خوندم اشک توی چشمهام حلقه زد ...
مرسی نازنین

برزین شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 16:21 http://pirahan.blogsky.com

سلام
چقدر خوب است همه چیز را از اوج دیدن و از بالا بر پستی ها نگریستن . در مواقعی چنین حالاتی برای انسان رخ می دهد احساس می کنی آنقدر سبک شده ای که در هوا معلق شده و همه چیز را از بالا می نگری . البته باید برای چنین حالتی آنقدر در خودت غرق شوی که نوسانات زندگی خسته ات نکند .

فکر کنم شما علاقه خاص و ویژه ای به پرواز دارید شاید علتش بی تعلقی به خیلی چیزهای زمینی باشد

سلام
خیلی خوب است. اما متاسفانه زندگی هایمان شده سرشار از نوسان!

درسته برزین عزیز.

نرگس شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 16:33 http://w-infinite.blogsky.com/

کاش میشد بعضی وقتا همینجوری پرواز کرد

قشنگ بود

محسن شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 20:36

........برای تو که میل پروازت هست
اما پر پروازت....نه (همسایه ی ماه )

عمری پرنده بودن
وشاخه های سالها راگذراندن
وحال خسته و بی بال
رو سوی درختی ارمیدن
باد می خواند ترا
به نوازش برگهای اویز بید
وقتی پرنده ای خسته باشد
برکه دیگر جای رقصیدن پرنده نیست
حالا که بال هایت را گرفته اند
به بهانه ی سیب
از باد می خواهم بوزد
زیر بال های خسته ات
و پروازت دهد به اسمان
پرندگانی در مسیر خورشید انتظارت می کشند با دو بال تازه

زمستان ۸۹ محسن شوق پروازت ارزوی ماست.

گریه ام گرفت ...............

.
.
.

مرسی

«برکه دیگر جای رقصیدن پرنده نیست»
چقدر قشنگ!

کوروش شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 22:33 http://korosh7042.blogsky.com

مجانین را تفنگ داده اند
لامروتابی هوائی تیر در می کنند
فرقی ندارد
انارهای خشکیده ی سیاه دانه
یا پرنده گان سبک بال



نکند زندگی خوابی بیش نباشد؟
وصدای تبر و تیر
درخت و انارهای سیاه
همه و همه

کاش پرنده باشیم


وقتی اختیار زندگی دست دیوانگان بیوفتد همان بهتر که زندگی یک خواب باشد.

مرسی

آفتاب یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 00:11 http://aftab54.blogfa.com

کاش پرنده بودم ...
شوق پرواز آرزویم است ...
در هوایی که تویی حس پروازم آرزوست ...
.

.

.

خیلی قشنگ بود.
و مخصوصا با این آیکون دلبرانه ات آفتاب جان

کنگان طنز یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 08:27 http://kangantanz.blogfa.com

سلام. متن بسیار زیبایی نوشته ای.

سلام

ممنونم .

[ بدون نام ] یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 08:49

عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را
مر دیده خویش را بدیدن
گفتم که دلا مبارکت باد
در حلقه عاشقان رسیدن
ز آن سوی نظر نظاره کردن
در کوچه سینه‌ها دویدن
ای دل ز کجا رسید این دم
ای دل ز کجاست این طپیدن
ای مرغ بگو زبان مرغان
من دانم رمز تو شنیدن
دل گفت به کار خانه بودم
تا خانه آب و گل پریدن
از خانه صنع می پریدم
تا خانه صنع آفریدن
چون پای نماند می کشیدند
چون گویم صورت کشیدم

شعر زیبائی بود . اما متاسفانه بی نام و نشان است!

یک زن یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 09:00

سلام پرنیان عزیز
صبحت بخیر انقدر این روزا گیجم که اسمم یادم رفت بنویسم.
امیدوارم روز خوبی داشته باشی. می بوسمت.

سلام عزیزم
چرا گیجی؟! امیدوارم مشکل خاصی نباشه.
ممنون که گفتی. تو هم روز خوبی داشته باشی
شعرت هم خیلی قشنگ بود ممنون
برای مهربونیهات هم ممنون

قندک یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 09:44 http://ghandakmirza.blogfa.com

عرض سلام و صبح بخیر و تجدید ارادت

سلام از منه ...

لطف کردید . ممنون

فرید یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 14:41

سلام
بسیار دارم این تجربه زیبا و شیرین را....و
چه زیباست خاطره پرواز حتی اگر به قدر چشم برهمزدنی آنی در خواب سپیده دمان باشد...
به امید پروازتان در عالم بیداری حقیقی تان....

سلام
شاید دومین بار بود که این تجربه ی شیرین را داشتم. یک تجربه ی فوق العاده ای بود که تکرار شده بود.

ممنونم از دعای زیبایتان.

ویس یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 14:46 http://lahzehayenab.blogsky.com

ادامه نوشته ی نظر آهاری که بسیار زیباست برای من اینگونه است:زمانی بال هایم را فراموش کردم و زمینی شدم که دوست داشتن را از یاد بردم.من قرار بود حامل امانت عشق باشم وفراموشم شد.من ـانسان از یاد بردم که چه قراری داشتم.مثل موش ها و مورچه ها شروع کردم به جمع کردن و تلنبار کردن و با گذشت زمان در این کار حریص تر شدم.هزاران سال است که فقط جمع می کنم.میمیرم و باز برمی گردم و جمع می کنم.نگاهی به آسمان ندارم.واگر دو باره یادم بیاید که اصلا برای عاشقی خلق شدم بال هایم ظاهر می شود.ومن در آن افق لایتناهی پرواز خواهم کرد بالاتر از بلند پرواز ترین پرنده ها.تا ملکوت.

خیلی قشنگ بود .
مرسی

پرنیان - دل آرام یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 21:03 http://www.with-parnian.blogfa.com

سلام
با احترام دعوتید به دل آرام
آخرین چوب خط منتظر نگاه ارزشمند شماست
-------------------------------------------------------------------
گاهی حتی درخت بودن از آدم بودن بهتره
واقعا اینجوریه؟
من فکر می کنم کسی باید این حرفو بزنم که خودش و قانع کنه نمی تونه تغییر کنه نمیتونه بهترین باشه نمی تونه خلیفه اله باشه و رو زمین پادشاهی کنه نمی تونه از نعمتاش به خوبی استفاده کنه نمی تونه شاد باشه و از زندگیش سلامتیش لذت ببره
نه شما
درست نمی گم؟؟

پرنیان عزیز سلام
یه وقتهائی از انسان بودن، احساس داشتن، وابستگی ها و رنجها خسته می شیم و به حال یک درخت حسرت می خوریم، با وجود تمام توانائی هائی که تو تک تک نام بردی.
گاهی وقتها انسان بودن دشوار میشه و توان آدم خارج.

آفتاب یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 22:57 http://aftab54.blogfa.com

سلام آفتاب جان

کوروش یکشنبه 3 بهمن 1389 ساعت 23:02 http://korosh7042.blogsky.com

نمیدانم چرا خوابی شیرین را آرزومندم
مگر در ان تلخی تنهائی را به کامش همدم سازم
ودر ان به پرواز در اورم ارزوهای سرکوفت شده را

سلام پرنیان عزیز
واژه گانی را که به کار می بری ذهن را سیال میکند
اگر گاه از قافله ی مقصودت دور می افتدم ببخش

سلام کوروش عزیز
گاهی وقتها واقعیت و دنیای حقیقی اونقدر خسته می کنه آدمها رو که دوست دارن آگاهانه، مدتی با رویا زندگی کنند .
خواهش می کنم و ممنونم از لطف شما.

حریر دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 06:42 http://harirestan.blogfa.com/

سلام پرنیان جان
نمی دونم چرا هیچ وقت از پرواز خوشم نمیومده
همیشه از ارتفاع می ترسم
اما عجیب اینه که اصلا به سقوط فکر نمی کنم اما گاهی از بالا پایین رو می بینم مثلا از توی هواپیما و این که جایی که زندگی می کنیم به یه نقطه تبدیل میشه دلم میگیره
این از نظر من یعنی هیچ.....

سلام حریر جان
شنیدم عده ای از بلندی می ترسن. اما من همیشه در ارتفاع احساس خوبی دارم. یک بار پارازالینگ سوار شدم و رفتم بالا اون آقائی که از پائین منو هدایت می کرد هر چی فریاد می زد ارتفاع رو کم کن، اصلا گوش نمی کردم دلم می خواست باز هم اون بالا بمونم وقتی اومدم پائین بنده ی خدا داشت سکته میکرد. و به انگلیسی بهم گفت(تقریبا فریاد زد) : خیلی خطرناکه ... چشمهاش از کاسه زده بود بیرون!‌ ولی یک تجربه ی فوق العاده ، بی نظیر و فراموش نشدنی بود برای من.

قندک دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 07:46 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلامی چو بوی خوش آشنایی بر آن مردم دیده روشنایی

سلام
صبح ما رو منور فرمودید. ممنون از این همه لطف

رها دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 08:39

سلام روزگار خوش ...

سلام رها جان
مرسی عزیزم

یک زن دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 09:20

سلام عزیزم صبحت بخیر
امیدوارم خوب باشی.

سلام عزیزم
مرسی . خیلی مواظب خودت باش ...

ققنوس خیس دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 09:48

نه سایه دارم و نه بر
بیفکنندنم سزاست
اگر چه بر درخت تر
کسی تبر نمی زند
سلام پرنیان عزیز .........

سلام ققنوس عزیز
خوبی؟ رسیدن به خیر

آفتاب دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 15:59 http://aftab54.blogfa.com

حالا راضی شدم

عزی ی ی ی ی ی ی یزم ! تو چقدر نازنینی!
مهربان و گرم و «دوست» ...

آفتاب دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 16:05 http://aftab54.blogfa.com

مرسی نازنینم... ✿
دقت کردی شعری که برام گذاشتی چه شباهتی داشت با حال و روز من ؟!

آفتاب جان اونقدر دوست خوبی نیستم که الان از حال و روزت خیلی خبر داشته باشم. اما با اطمینان بهت بگم که این شعر رو فقط برای تو آوردم ... بنا به دلایل خودم.

آفتاب دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 16:21 http://aftab54.blogfa.com

امروز تو تهران پشت ترافیک یادشعرت افتادم ...
با خودم گفتم کاش منم یه بال داشتم تا از این ترافیک پر می کشیدم

مثل مداد جادو ۲ تا بال می کشیدم و فرار می کردم از دود و ترافیک !

دیدی گاهی چقدر حس پرواز و نیاز به پرواز خوبه؟! دیدی چقدر پرواز خوبه؟

اتفاقا امروز هم من به ترافیکهای بدی خوردم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد