دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت و مهربانی را
نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است که تا شمال ترین شمال و در جنوب ترین جنوب
همیشه در همه جا
آه با که بتوان گفت که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند کسی که با من نیست
کسی ...
دگر کافی ست.
گاهی از دوست داشتنهایم احساس پرواز می کنم
گاهی از دلتنگی هایم احساس مچالگی
گاهی از انسان بودنم احساس خستگی ...
هر لحظه احساسی و پارادوکس اینها با یکدیگر . یک لحظه خنده ،یک لحظه اشک ، یک لحظه لبریز از حس دوست داشتن ، یک لحظه حس تنهائی محض ... چقدر سخت است انسان بودن !
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه دردی می کشد آنکس که ...........
انگار دور وتسلسل شده این زندگی.یه دفه یاد برنامه ای برای کودک افتادم.که تشکیل شده بود از چند تا سبزیجات.نمی دونم یادته یانه؟مثل نرگس گلی،رزماری و..شنبلیله می گفت تاکی بدوم دنبال دمم.وهی می چرخید دور خودش.باید به نتیجه ای برسیم.که نمی رسیم.<نام سبزی را نمی دونستم.یعنی یادم رفته.>واقعا چرا اینقدر دور می زنیم.باز خونه ی اول.اگر درد عاشقی خوبه ونتیجه داره پس شکوه برای چه؟چرا اینقدر حیرانیم؟تو روزمرگی هامون هم مشکل داریم.خلاصه هی می نالیم و مینالیم تا داستان به پایان برسه.شایدم درد بی عشقی ز جانم برده طاقت.
شوید بود !
دائما دنبال دمش بود و هیچوقت هم به دمش نمی رسید به همین دلیل همیشه به یادم موند !
اینا همش درد انسان بودنه ...
سلام عزیزم
انسان همینه
اکثر اوقات با دلتنگی ها و گذشته هایی که بر نمی گردند زندگی می کنه ...
من هم گاهی احساس شما رو دارم ولی چه می توان کرد ...
سلام آفتاب عزیز
...
هیچی ! من به شکل تلخی به این نتیجه رسیدم .
ببخشیدا!
شما خودت از روی اون یکی دنده ات بلند شو!
به خدا چی کار داری اول صبحی؟!!!
.
.
راستی سلام
نپرسید کجاییم
که پیداست حالمون هنوز خیلی خوبه!
سلام پائیز طلائی عزیز!
من امتحان کردم !
هر روز از یک طرف بلند می شم اما ... تغییری در چیزی ندیدم !
کجائید ؟؟؟؟ هان ؟
کجایم؟!

پشت دریاها شاید!!!
.
.
تغییر!
بهش نیاز داریم این روزا...خیلی!
.
.
رو سر بنه به بالین....
راستی میگن این غزل آخر مولانا بوده وقتی همش سراغ شمس رو میگرفته!
.
.
و عکس هم خیلی قشنگ بود...عکاسش خودیه؟!!
به به !دریاها !
پس :
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را ....
خیلی خوبه ... تصمیم به تغییر . دوست دارم اینو !
بله آخرین غزل مولانا در حال عاشقی و شوریده گی
ممنون این عکس رو من نگرفتم اما عکاسش خودیه !
سلام
نمی دونم! شاید بدونید معروفه که این شعر رو مولانا در آخرین ساعات عمر و خطاب به پسرش سروده
نجوایش خصوصا همراه با طنین روح انگیز استاد شجریان در آلبوم بوی باران، برایم بسیار بسیار آرامش بخش است
.....رو سر بنه به بالین
تنها مرا رها کن
ترک من خراب
شبگرد مبتلا کن
...
یا حق
سلام
بله .
...
شنیدنش دگرگون می کنه آدم رو ... مخصوصا همین قسمتش .
آلبوم بوی باران هم زیباست .
ممنون
سلام و درود. میگم خوش به حالتون که اینقدر با خدا خودمونی هستید. من خیلی باهاش رو در واسی دارم.روم نمیشه از این حرفها بهش بزنم.
سلام
خندام گرفت از کامنتتون !
گاهی وقتها اینجوری هم میشه ... !
اون هم با من راحته !!!
نه بابا! از اون دریاها که شما فکر میکنین نه!
از اون دریا طوفانیا!!!
بیشتر غریقشم تا مسافرش!
.
.
و اینم لینک شش اجرا از این غزل پرشور مولانا:
http://www.delzendeha.blogfa.com/post-485.aspx
تقدیم به دوستان به افتخار این پست(گل)
آهان !
مواظب باشید غرق نشید یهو !
این دریاها غافل بشی زیر پات رو خالی می کنه ها !
مرسی برای این لینک با ارزش . امیدوارم این بار بدون مشکل بازش کنم .
من؟! من مواظب باشم؟!
من که ۲۴ ساعته پا در هوایم!
ولی میگم شما خیلی واردید ها!
دیگه بدتر !
...
بله . اما ظاهرا شناگر قابلی دارم میشم به لطف ایزد متعال !
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد !!
...
برای پی نوشتت : ای عرض کبریایی چیه پس تو سرت ؟ کی با ما راه می آیی جون مادرت ؟
...
سلام ::-)
سلام ققنوس عزیز
پی نوشتت رو دوست داشتم .
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن !!
...
خیره کُشیست ما را دارد دلی چو خارا
بکشد، کَسش نگوید تدبیر خونبها کن ...
خاک همچون آلتی در دست باد
باد را دان عالی وعالی نژاد
چشم خاکی را بخاک افتد نظر
باد بین چشمی بود نوعی دگر
لیک پیدا نیست آن راکب برو
جز به آثار و بگفتار نکو
ز خاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید!
پی نوشتت خیلی جالب بود .
عذر می خوام و اشتباه تایپیم رو تصحیح می کنم:
ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت...
اشکالی نداره گرفته بودمش
سلام ازت ممنونم که باعث شدی تا تو رو بشناسم ...
انسان بودن سخت نیست ... انسان ماندن سختتره. من مدتهاست که بین بودن و ماندن (انسان) متحیرم. اگه انسان باشی و نتونی به غرائز و خواسته های درونت مسلط بشی دیگه چیزی برات نمیمونه تا بهش افتخار کنی!!
انسان همش دشواری و سختیه ... و همین باعث میشه تا از بودن لذت ببریم. من در تموم زندگی خودم برای این تلاش کردم تا یه انسان باقی بمونم... ضررهای زیادی هم کردم ، اما همیشه در نزد خودم مسرورم که یه انسان باقی موندم.
نمیدونم شاید از خودم تعریف کردم .. اما سر دردلم با شما که شاید همنسل منی ، یهو بازشد! ببخشید
سلام
در واقع زندگی یک مبارزه ی دائمیست میان آنچه هست و آنچه باید باشد و یا برعکس .
من در صفحه ی فیس بوکم نوشته ام :
نیمی بودنم ، نیمی زیستنم
و من در این میانه نمیدانم کدامینم !
زندگی مملو از تناقضاته که باید تلاش کنیم هر چیزی را به تعادل برسانیم ... زندگی خیلی چیزهای دیگر هم است ...
از لطف شما ممنونم .
و این مکالمات شما با حضرت حق رو انصافا باید کتاب کرد!
خیلی دوسشون دارم...ساده...بی بهانه...ناگهان!
به پیشنهاد من فکر کنید!...پرفروش میشه ها!
واقعا ؟!
اما نیاز به کمی سانسور داره ! یه وقتهائی خیلی دیگه خودمونی میشه ممکنه ایشون زیاد خوشش نیاد !
سلام. ممنون از نظر متین تان در مورد پست افسردگی.
در سکوت دلنشین نیمه شب
می گذشتیم از میان کوچه ها
رازگویان ، هردو غمگین ، هر دو شاد؛
هر دو بودیم از همه عالم جدا
تکیه بر بازوی من می داد ، گرم؛
شعله ور از سوز خواهشها تن اش
لرزشی برجان من می ریخت نرم،
ناز آن بازو به بازو رفتن اش
در دل من با همه افسردگی
موج می زد اشتیاقی دلنشین
در نگاهش با همه پرهیز و شرم،
موج می زد اشتیاقی آتشین
نسترنها از سر دیوارها
سرکشیدند از صدای پای ما
ماه می پایید از روی بام
عشق می جوشید در رگهای ما
هر نگه صد راز می گفتیم و باز ،
در تب ناگفته ها می سوختیم
تا میان کوچه ای با صد ملال
دست از آغوش هم برداشتیم
نسترنها سر به زیر انداختند
ماه را ابری به کام خود کشید
باز هنگام جدایی سر رسید
لرزش اشکی به چهر او دوید
تشنه ، تنها ، خسته جان ، آشفته حال
در دل شب می سپردم راه خویش
تا بگریم در غمش دیوانه وار
خلوتی میخواستم دلخواه خویش
بارها و بارها خواندمش ....
سلام و ممنون .
سلام ودرود بر پرنیان عزیز. بله قصد مزاح بود.از زبان مولانا فرمود ما درون را بنگریم و حال را. درود بر شما
سلام .
مرسی . از لطف شما بسیار سپاسگزارم
نـــــــــــــــه!!! محال ممکنه ایشون از حرف زدن و شنیدن با بنده اش خوششون نیاد! من مطمئنم!
حالا چه کار میکنید؟! منتشر میکنید آیا؟!
ممکنه بگه : نکن این کار رو بدآموزی داره !
منم که زبونش رو یه وقتهائی نمی فهمم ! اونوقت مجبور میشه از روشهای دیگه اش برای حالی کردن من استفاده کنه !
شما راضی هستین ؟
بــــــــــــــــــــــــــــله!!!
که فرمود:
میان عیب و هنر پیش دوستان قدیم
تفاوتی نکند چون نظر بعین رضاست...
چه مهربانند ایشان
بله که هستند! پس چی!
فکر کردین مثل بعضیان!!!!
.
یه خاطره:
یه معلم عربی داشتیم هر جلسه قبل از هر کار بالای تخته مینوشت:
بنام خداوند بسیار بخشنده ی بسیار مهربان!
و راست میگفت که رحیم صیغه ی مبالغه است برای صفت مهربانی خدای بزرگ!
.
ممنون که یادم انداختید!
خاطره ی جالبی بود . مرسی
پس خدایا ! یالا ... زود باش فردا از اون یکی دند ه ات بلند شو !
چه فایده دیگه!
شما شغلتونو عوض کردین!
از نویسندگی رفتین توو کار نقاشی و رنگ کاری!
البته واسه ایشون فرقی نمیکنه!
نویسندگی ؟ این ها فقط دلنوشته های من هستند ... همین !
شاید رنگها نتیجه بخش باشند ... شاید !