-
بازآ که در هوایت خاموشی جنونم فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران
یکشنبه 24 مرداد 1389 00:04
بوی خوش دوست داشتن مشام بودن م را پر کرد و هوای دوست داشتن فضای خالی جانم را سرشار کرد ... با عشق آموختم رسم زندگی را ، بی انتها دوست داشتن را ، از خود گذشتن را ، خطر کردن را ، دیوانه وار گریستن را ، شاد بودن را ، پرواز کردن را ... و با عشق آموختم زیستن را و مردن را هزاران باره .... با عشق آموختم که تنهائی می تواند...
-
مهر می ورزم ... پس هستم !
سهشنبه 19 مرداد 1389 15:35
روزهایم سرشار از نگاه ها و آواها و سایه هاست و آتشی نیز در قلبم و دردستانم است . این نیرو باید سراسر برای من ، برای تو و برای آنانی که دوستشان داریم به نیکی تبدیل شود . آیا تو آن را که در آتشدانی عظیم می سوزد و می گدازد می شناسی و می دانی که این شرر هر وجود پلیدی را به خاکستر دگرگون می کند و فقط آنچه را که راست است ،...
-
خوشبختی
جمعه 8 مرداد 1389 10:59
اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که در میلیونها ستاره فقط یکی از آنها پیدا شود ، همین کافیست که وقتی به آن ستاره ها نگاه کند خوشبخت باشد . چنین کسی به خود می گوید گل من در یکی از این ستاره ها میباشد . شازده کوچولو پی نوشت : فقط کافیست گلی را دوست داشته باشیم بعد نوشت ۱ : مدتی ست به کلاغ ها خیلی علاقه مند شده ام ! دنیای...
-
بدرود ... بدرود ... رقصان می گذرم از آستانه اجبار !
پنجشنبه 7 مرداد 1389 07:48
برداشتمش ! پاکش نکردم ، خط خطیش هم نکردم . خیلی با ارزشتر از اونیه که بخوام از بینش ببرم . اگر پاکش می کردم کامنتهای زیبای شما رو نیز از دست میدادم. بعضی از خاطرات حتی اگر غمگین هم باشند مثل یک جواهر باارزش هستند و گاهی دلت میخواد با کسی تقسیمشون کنی . تقسیمشون کردم با شما ! و گرفتم اون چیزی رو که باید می گرفتم ....
-
و من آن روز را انتظار می کشم ... حتی روزی که دیگر نباشم
یکشنبه 3 مرداد 1389 08:12
در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست دارم آئینه ها و شب پره ها ی مشتاق را به من بده روشنی و شراب را آسمان بلند و کمان گشاده ی پل پرنده ها و قوس قزح را به من بده و راه آخرین را در پرده ای که می زنی مکرر کن در فراسوی مرزهای تن ام تو را دوست دارم در آن دور دست بعید که رسالت اندامها پایان می پذیرد و شعله و شور تپش ها و خواهش...
-
مظلومترین هنر
جمعه 1 مرداد 1389 09:13
موسیقی را برترین هنر می دانند از آن رو که روان و بی پرده مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد و مستقیما" با گوهر هنری وجود انسان مرتبط می شود و گونه های مختلف آن هریک به بهترین وجه ممکن راوی قصه های انسان می شود . عشق ، امید ، اعتراض ، مهر ، فراق ، فتنه و حتی ترس و وحشت ، هر یک از طریق این هنر برتر به سادگی لب به سخن می...