دیروز یک برش هندوانه خریدم به اضافه یک طالبی و گذاشتم توی یخچال . از دیروز در یخچال رو که باز می کنم بوی خوش هندوانه و طالبی می زنه توی مشامم. بوی تازگی، خنکی، بوی خنکی در گرمی تابستان . بوی خوش زندگی
درست مثل تاثیر افکار ما بر هاله های ما و بر تمام پیرامونمان در هستی. بوی خوش عشق می پیچه در اندام ما، در نفس ما جاری میشه، در نگاه ما جریان پیدا می کنه و فقط نگاه نمی کنیم ، ما میبینیم. طبیعت را آنچه که هست حقیقی و به درستی میبینیم، گلها را میبینم و نگاه نمی کنیم، کودکان را با تمام معصومیت و زیبایی شان، آدمهای خوب اطرافمان را با تمام وجود و خدا را در ذره ذره ی هستی میبینیم.
عشق به قلب ها قدرتی می بخشد تا دریچه اش باز شود برای تمام دوست داشتن ها و به چشمانمان قدرتی برای دیدن تمام زیبایی هایی که همیشه به سادگی از کنار آنها عبور می کردیم، عطر عشق درست مثل عطر خوش و تازگی یک برش هندوانه و یک طالبی در فضای سرد یخچال و هوای گرم و خفقان آور تابستان است.
دوست داشتن یعنی زندگی به راستی زیباست ... با تمام رنجهایش.
دلم می سوزد برای کسانی که دوست داشتن را دارند فراموش می کنند و خود را و زندگی را
صیح امروز به خدا گفتم کجاست آن دنیایی که تمام انسانهایی که عمیقا" همدیگر را دوست دارند در کنار هم باشند و نه فقط در رویا و در خیال و در یادهای خود و نه فقط برای مدت زمانی کوتاه ؟ کجاست آن دنیا که دور شوند آدمهایی که با هم تاثیر عسل و خربزه را دارند . عسل خوب است ، خربزه هم خوب است ولی درکنار هم و آمیخته با هم می شود سم، سمی کشنده و ویران کنتده. کجاست آن دنیائی که دیگر کسی خربزه ای نباشد کنار عسلی؟ شاید پس از بیدار شدن از خواب زندگی ، در آن بالاها فقط عشق باشد و یکی بودن و وحدت ...
اما خودم به جواب رسیدم . فاصله هم قانون زندگیست . باید دور باشی از کسانی که قلبت برای آنان می تپد ، تا روحت صیقلی شود و باید نزدیک باشی با کسانی که تو را قوی تر می کنند . با نگاه متفاوتشان ، با افکاری از دو جنس، با تفاوتها یاد می گیری که مقاومت کنی در آنچیزهایی که به آن ایمان داری و ایستادگی بر افکار زیبایت ... با وجود تمام سختی ها ، بعضی ها می آیند ایمانت به عشق و دوستی را کم رنگ کنند ولی یاد میگیری در کنار آنان با سرسختی بایستی که باز هم دوست داشته باشی و باز هم افکارت بوی خوش تازگی بدهد. اینها تو را قوی تر می کنند کافیست فقط عشق ورزیدن را بلد باشی . عشق خودش هدایتت می کند به سمت راهی که تمام مسیرش معطر به غطر قشنگترین گلهاست. راهی سبز پر از عطر خوش هندوانه و طالبی که می آمیزد در نفست ، در نکاهت ، در فکرت و در گامهایت برای قدمهایی مصمم
دوست داشته باشید . جسارت داشته باشید برای عشق ورزیدن ، این کار ساده ترین و زیباترین کار دنیاست با وجود تمام سختی هایش ...
دوست داشتن و عشق را از اولین شاخه ی گلی که می بینید آغاز کنید . با تمام وجود نگاهش کنید ، با نگاهتان لمسش کنید، و با تمام قدرت استشمامش کنید. عشق یعنی همین. نقطه ی آغاز عشق را نوشتید ...
تو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته ای
که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب
بر شیر ابی می چسبد
تو را دوست دارم
چون لحظه ی شوق و شبهه انتظار و نگرانی
در گشودن بسته ی بزرگی که نمی دانی چیست
تورا دوست دارم
چون سفر نخستین هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون غوغای درونم
لرزش دل و دستم
در آستانه ی دیدار استانبول
تو را دوست دارم
چون گفتن : شکر خدا زنده ام.
ناظم حکمت
چون تو دوستم داری، دنیا بزرگتر شد و آسمان وسیع تر و گنجشک ها آزادتر و من هزاران بار زیباتر....
سعاد الصباح
عشق
کودتایی ست
در کیمیای تن
و شورشی ست شجاع
بر نظم اشیاء
و شوق تو
عادت خطرناکی ست
که نمی دانم چگونه از دست آن
نجات پیدا کنم
و عشق تو
گناه بزرگی ست
که آرزو می کنم
هیچ گاه " بخشیده " نشود
دوستت دارم و عشق تو از نامم می تراود ، مثل شیره تک درختی مجروح در حیاط زیارتگاهی...
شمس لنگرودی
همه چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
جز نامم ...
تو را چون گل سرخ دوست نمیدارم
یاقوت ، میخک پیکان کشیده آتش زا
همانگونه که بعضی ، چیزهای تیره و تار میپسندند
من در خفا ، میان سایه و روح دوستت دارم ...
دوستت دارم چون گیاهی بیگل
که در خود و پنهانی ، نور گل میافشاند ...
به شکرانه عشق تو در تاریکی بدنم
چه عطرهایی از خاک که محفل نگرفت ...
دوستت دارم بیآنکه بدانم چطور، نه کی و نه کجا
دوستت دارم صاف و ساده ، راحت و بیغرور ...
اینگونه دوستت دارم ، عاشقی دیگر ندانم ...
این گونه دوستت دارم که نه باشم و نه باشی
آنقدر نزدیک که دست تو روی سینهام ، مال من
و آنقدر نزدیک که وقتی به خواب میروم
پلکهایت روی هم افتند ...
{ پابلو نرودا }
من هم میتوانستم
مثل تمام زنان
آینهبازی کنم
میتوانستم قهوهام را در گرمای تختخوابم
جرعهجرعه بنوشم
و وراجیهایم را از پشت تلفن پی بگیرم
بی آنکه از روزها و ساعتها
خبری داشته باشم
می توانستم آرایش کنم
سرمه بکشم
دلربایی کنم
و زیر آفتاب برنزه شوم
و روی امواج مثل پری دریایی برقصم
میتوانستم خود را به شکل فیروزه و یاقوت درآورم
و مثل ملکهها بخرامم
میتوانستم
کاری نکنم
چیزی نخوانم و ننویسم
و تنها با نورها و لباسها و سفرها سرگرم باشم
میتوانستم
شورش نکنم
خشمگین نشوم
با فاجعه ها مخالفت نکنم
و در برابر رنجها فریاد نزنم
میتوانستن اشک را ببلعم
سرکوب شدن را ببلعم
و مثل همهی زندانیها با زندان کنار بیایم
من میتوانستم
سوالات تاریخ را نشنیده بگیرم
و از عذاب وجدان فرار کنم
من میتوانستم
آه همهی غمگینان را
فریاد همهی سرکوبشدگان را
و انقلاب هزاران مرده را ندیده بگیرم
اما من به همهی این قوانین زنانه خیانت کردم
و راه کلمات را برگزیدم.
باران که میبارد هوا را دوست دارم
سیمای زیبای شما را دوست دارم
وقتی تو را اینگونه زیبا آفریده
باید بگویم که خدا را دوست دارم
این قافیه در بیت اول بود اما
باید بدانی من، شما را دوست دارم
اصلا ولش کن قافیه دیگر مهم نیست
صد بار اگر گفتم شما را دوست دارم
باران که میبارد شما را بیشتر دوست دارم ...
تو را چون حس باران دوست دارم
شبیه نو بهارا ن (سبزه زاران)دوست دارم
تو را چون آرزوی با تو بودن
چو شور چشمه ساران دوست دارم
تو را چون حرم آفتاب دوست دارم
هبوط نور مهتاب دوست دارم
تو را چون گرمی دستان عاشق
ندای قلب بی تاب دوست دارم
علی اصغر پور
تورا با صد هزاران واژه و شعر
تو را تا بی نهایت دوست دارم
تویی که از دلم بیرون نمیری
تو را من تا قیامت دوست دارم
تویی که با تو من ،پیروز وشادم
تو را مرغ سعادت دوست دارم
تو درمان من بیمارو مستی
تورا وقت طبابت دوست دارم
به تو وابسته ام ای نازنینم
تورا از روی عادت دوست دارم
تورا میخواهم ای زیبا ترین عشق
تورا بی حد و قیمت دوست دارم
اگر دورم زآن روی ملیحت
تورا در شهر غربت دوست دارم
کنارم خالی و جای تو خالیست
تورا در اوج حسرت دوست دارم
میان سال وماه و هفته و روز
تورا ساعت به ساعت دوست دارم
در این دنیای بی مهر و محبت
تو را من ، با محبت دوست دارم
وحید کاظمی
دوستت دارم هیچوقت تکراری نیست .
هر بار که گفته می شود مثل لحظه، مثل آن، مثل نفس تازه است.
ممنونم دوست عزیزم برای این انتخابهای زیبا
هزاران دشمن و یک دوست دارم
تو را من عاشقانه دوست دارم
دلم در گیر و دار زندگی نیست
تو دنیایی و دنیا دوست دارم
جهان باغی پر از خار است اما
تو را تنهاترین گل دوست دارم
نگو دلتنگ بارانی که ابرم ...
تو را رنگین کمانم دوست دارم
شبانه های من بی تو کبود است
تو را ماه مجسم دوست دارم
رزا افروزیان
...
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
«چه سیب های قشنگی!
حیاط نشئه ی تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال
و عشق، تنها عشق،
تو را به گرمی یک سیب می کند مأنوس!
و عشق، تنها عشق،
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
- و نوش داروی اندوه؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش.
و حال، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای می خوردم.
- چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
- چقدر هم تنها!
- خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
- دچار یعنی:
....................عاشق
- و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد
- چه فکر نازک غمناکی!
- و غم تبسم پوشیده ی نگاه گیاه است.
و غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیاست.
- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانۀ انهاست.
- نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله ای هست.
اگرچه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
وگرنه زمزمۀ حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که
...............................غرق ابهامند.
- نه،
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز.
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند.
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند.
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گرۀ رودخانه را نگشود.
و نیمه شب ها، با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند.
- هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازۀ محزونی!
حیاط روشن بود
و باد می آمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد...
.
.
.
چرا مردم نمی بینند
که لادن
اتفاقی نیست ..؟!!
.
.
:)
من عاشق شعر مسافر سهرابم
و هر بار که می خونم مرا می برد تا به امکان یک پرنده شدن ...
یادش بخیر صدای فاصله ها ....
مرسی .
سلام
این متن شما خیلی زیبا بود.... بخشی از اون توجه من رو چند روزی هست که جلب کرده:
"باید دور باشی از کسانی که قلبت برای آنان می تپد ، تا روحت صیقلی شود و باید نزدیک باشی با کسانی که تو را قوی تر می کنند . با نگاه متفاوتشان ، با افکاری از دو جنس، با تفاوتها یاد می گیری که مقاومت کنی در آنچیزهایی که به آن ایمان داری و ایستادگی بر افکار زیبایت ... با وجود تمام سختی ها ، بعضی ها می آیند ایمانت به عشق و دوستی را کم رنگ کنند ولی یاد میگیری در کنار آنان با سرسختی بایستی که باز هم دوست داشته باشی و باز هم افکارت بوی خوش تازگی بدهد. اینها تو را قوی تر می کنند کافیست فقط عشق ورزیدن را بلد باشی ."
تا حالا تاثیر بودن در بین کسانی که با رفتارشون ایمان ما به عشق و دوستی رو کمرنگ میکنن رو تا این حد درک نکرده بودم....... ولی با ایمان به عشقی که شما توصیف کردید بودن در محیطی که عشق رو نمیفهمه هم باعث نمیشه انسان دست از انسان بودن برداره و ضعیف بشه در مهرورزی و زلال زندگی کردن.
این جمله حک شد تو دلم برای همیشه:
"باید دور باشی از کسانی که قلبت برای آنان می تپد ، تا روحت صیقلی شود و باید نزدیک باشی با کسانی که تو را قوی تر می کنند . با نگاه متفاوتشان"
خانوم معلم........ مرسی از شما به خاطر این جمله
سلام
ممنونم برای این توجه
آزمون سختیه و خیلی ایستادگی و قدرت می خواد که مبارزه کنی با از دست ندادن آرمانها و احساسات قشنگت . ولی سختی آن فقط برای اولشه بعد کم کم یاد می گیری که اهمیت ندی، بگذری ... و ادامه بدی به راهت و دعا کنی برای کسانی که مثل دیواری می ایستند جلوی احساسات قشنگ و آرمانهای با ارزشت .
همیشه دوستت داشته ام
نپرس چرا
نپرس چگونه
همیشه دلم پر بوده از دوست داشتن های بی جواب...دوست داشتن های خاموش، دوست داشتن های مجروح و زخم خورده....
اما همیشه دوست داشتن بوده
همیشه، دوست داشتن
........................................
امیدوارم در دلتان چیزی جز مهر و دوست داشتن نباشد و اندوه و کینه جایی در آن نداشته باشد
شاد باشید
سلام
همیشه دوست داشتن یعنی یک قلب خوب داشتن.
خوش به حالتان
ممنون برای این دعای قشنگ
یادش بخیر
صدای فاصله ها
مرحوم باران!
انشاالله که صد و بیست سال دیگه زنده باشه که روی هم رفته بشه سیصد سال
اونوقت شما اونروز میشین 350 ساله!!!!
به به ! عتیقه می شم
سلام
کامنت سیزدهم خدمتتون هستم
دیدی 13 نحس نیست
یخچال قلبتان مملو از هندوانه های شیرین باد...
سلام

ثابت کردی که چقدر می تونه خوب باشه
مرسی
بانوی من!
زیبا رسوا نسیمِ پیچیده دورِ تنم!
تو آن شعرِ نابِ بلندی که از زبانش
طلا و لاجورد میچکد
و من در آرزوی سرودنش
پس چگونه در میدانهای شهر
فریاد بر نیاورم که دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم
پس چگونه میتوانم که خورشید را
در گنجهها نگه دارم
پس چگونه با تو در پارک قدم بزنم
و ماهوارهها
عشقمان را
مخابره نکنند؟
خیلی قشنگ ...
نمیتوانم حذف کنم
پروانهای را که در خونم شنا میکند
نمیتوانم ممنوع کنم
سایبانِ یاسمنی را که از شانههام میرود بالا
نمیتوانم پنهان کنم
عاشقانهای را زیرِ پیراهنم
که نهفتنش
یعنی
انفجارِ من
پروانه ای که در خونم شنا می کند.
این ها سروده ی کیه لیلا جون ؟ چقدر قشنگنه
سلام پرنیان نازنینم
قربون این احساس پاک و زیبا!
عاشقتم...نوشته هات بی نظیرند...
سلام عزیزم
خدا نکنه ... وای
من هم تو مهربون رو خیلی دوست دارم
دوست داشتن حس قشنگیه
انگار حال ادمو خوب میکنه وقتی یکیو دوست داریم
دروود دوست عزیز
خیلی ... خیلی قشنگه
مرسی دوست عزیزم . همیشه قلبت لبریز از دوست داشتنهای پر از آرامش باشه نه دوست داشتن های پر از اندوه