دوستان عزیزم و همراهان همیشگی ام در لحظات شادی ، غم ، خستگی ، بی قراری ، شوریدگی و حیرانی، در این مدت که با هم بودیم در این جمع دوستانه ی زیبا ، بسیاری چیزها آموختم از تک تک شما. بسیار لبریز شدم از مهر و لطف های پی پایان شما و خدا می داند تک تک آنها چقدر برایم شیرین و ارزشمند بوده است.
با انسانهای خوب زیادی آشنا شدم، با افکار و عقاید متفاوت، گاهی به خودم بسیار نزدیک و گاهی کمی دور، و باید بگویم تماشا و خواندن و مرور افکار انسانهای خوب ، بهترین تصاویری بوده است که از پنجره های باز خانه ی دوستی نظاره کرده ام.
اگر کسی را رنجاندم ببخشد مرا. اگر گاهی کم بودم ، زیاد بودم ، دور بودم و یا کوچک ببخشید مرا. تمام انسانها را دوست دارم و انسانهای صادق و یک رنگ و صمیمی ، انسانهای مهربان و با گذشت، انسانهایی که قضاوت نمی کنند، انسانهایی که با زبان تلخ خود باعث رنجش دیگری نمی شوند را با تمام وجودم و هستی ام دوست دارم. زندگی با همین هاست که سبز سبز است و حضور اینهاست که باغ زندگی ام را معطر و تازه و فرح بخش کرده است. و با خودم تکرار میکنم اگر کسی تلخ بود تو نباش، اگر بی مهر بود، تو بر مهربانی هایت پایدار تر باشد. جفا و بی وفایی دیدی تو بر وفاداریت ثابت قدم تر باش. اهمیتی بر قضاوت دیگران نسبت به خودت نده، هر کسی با دریچه های نگاه خود به تو می نگرد. خوشم به این که هر کسی را تا به امروز دوست داشتم، با تمام وجودم و بدون انتظار دوست داشتم و خوشحالم که همین دوست داشتن ها بال پرواز به من داد. حتی اگر میانه ی دوست داشتنهایم بارها و بارها بالهایم شکست و باز ترمیمش کردم و باز هم دوست داشتم و دوست داشتم. بودند کسانی در زندگی ام ، علی رغم اعتقادم و باورهایم مجبور شدم بگذارمشان کنار، بگذارمشان در پستوی ذهنم و درش را محکم ببندم، آنقدر جفا دیدم و مهر ورزیدم و ادامه دادم تا اینکه عاقبت به این نتیجه رسیدم که کنار گذاشتن بعضی از انسانها ، دلیل بر بدی نیست، باید عده ای را کنار گذاشت تا تردیدی بر ادامه ی مهر ورزی بوجود نیاید. از زندگی بدون رویا، بدون عشق می ترسم، گاهی از خودم می ترسم ، می ترسم که با فراموشی سقوط کنم. فراموشی در دوست داشتن و رویا داشتن، فراموشی برای زیبا دیدن و زیبا نفس کشیدن و زیبا عاشق بودن...
دیگر نمی توانم از احساساتم در اینجا چیزی بنویسم . دلیلش را هم نمی دانم. شاید یک روزی باز هم برگردم ، شاید هم نه! دور از رفاقت دیدم که بدون خداحافظی این کتاب دوستی را ببندم. برای تک تک همراهانم در اینجا چه همراهان حاضر و چه همراهان خاموش بهترین های زندگی را از صمیم قلب آرزو میکنم . خدا نگهدارتان باد همیشه و همیشه
سبز سبز سبز باشید ...
...
بعد نوشت : از مهربونی هاتون خیلی خیلی ممنونم و از صمیم دلم دوستتون دارم
سلام
اوپس!
این چی بود ؟!
اصلا خوشم نیومد !
به هیچ عنوان خوشایند نبود !
ما در مقابل دلهایی که به سمت خودمون جذب می کنیم مسئولیم !
اینو میدونید مگه نه ؟!
امیدوارم دفعه ی بعد که اومدم این پست بی مزه رو نبینم و به جاش یکی از اون نوشته های زیبا باشه که مثل همیشه پر از یه طنز لطیف و کلی احساس ظریفه !
به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...
پس چرا ما هر چی به این چمنزار میاییم؛ به چمنزار بزرگ و صدایت می کنیم حالا نه از پشت نفس های گل ابریشم بلکه از ته دلمون جوابی نمیشنویم.
سلام ببخشید که خودم را معرفی نکردم.( همونی که به چمنزار اومده بود)
دوری تو که برامون هواس نمیزاره
سلام خاله!
خسته نباشی از امتحانا..
:)
چه بدشانسم
تازه اومدم بنویسم سلام
سفرت بخیر اما....
سلام
انقدر تو این چمنزار اومدیم و رفتیم و غیر از چمن چیزی ندیدیم که دیگه داریم نا امید میشیم . آیا این باغ بازم آباد میشه ؟
یه هفته مونده . مگه نه؟ پیشاپیش مبارک باشه
پرنیانم....تولدت
خوشحالم نمیکنی؟
چراسکوت؟نازنینم چرا؟
خوبی ؟ به یادت هستم .
فقط بیادم هستی؟بفکرم؟
یکم افسردگی گرفتم...کمترمیخندم ومسخره بازی درمیارم
همه اینجا همون معصومه رومیخواند،امانمیتونم
توخوبی عزیزکم؟
دلت چطوره؟
چرارفتی..چراسکوت؟
مثلن اگه ب قیمت خوب شدن ی نفرباشه نمیای؟
نمی دونم معصومه جان ... نمی دونم.
بیاتولدت روجشن بگیریم...بیا باهم بودنمون روجشن بگیریم پرنیان
باشه؟میای؟
واقعا" نمی دونم . مرسی که اینقدر به من محبت داری خوشگل.
آخه دیدمت
توی وبم تولدت روجشن بگیرم؟
هوم؟
نــَ اون وب افسرده...نــَ
توی وب خود معصومه...میای؟اخماتوبازمیکنی؟
ی پرنیان هست و ی دنیا
باشماهستم خانومکم ها...
میای نــَ؟
مهربون
دیدیم؟ کجا؟:)
یادته یک بار شماره ات رو بهم دادی؟ بهت گفته بودم انتظار تماس نداشته باش ولی سیوش می کنم توی گوشیم .
توی لاین دیدم عکس معصومه ی خوشگل را
ببینم دلتو....چراگرفته ای؟
بخدا میمیرم از انقدر آروم بودنت
آهان...وای خدای من
چ غیرمنتظره:)
پس چراچیزی نگفتی؟ببخش من همه رو بلاک کردم
راستش...من گوشی زنگ بخوره...ناشناس ج نمیدم
چندروز از آموزشگاه پشت هم زنگ میزدند اما چون نمیشناختم ج ندادم... آخرش ب مامانم گفتم و ج دادم
اما هر بار ک زنگ میخورد میگفتم نکنه پرنیانه...
چرا یکی درمیون ج میدی عزیزکم؟
میخوای مثل شازده کوچولو پشت هم بپرسم؟:)
معصومه جان من زنگ نزدم بهت عزیزم ولی عکست رو حسابی تماشا کردم.
پرنیانم
ممنونم دوست داشتنی
نکنه لاینی شدی مارو یادت رفته؟
نه . توی لاین فعال نیستم فقط دارمش .
خوب من رو به حرف آوردی اینجاها ... نمی گذاری ساکت باشم.
پرنینم میای حرف بزنیم...من میگم توبشنو...
یا نــَ تو بگو من میشنوم
سکوت آرومترت میکنه
سکوت برای دوستهات...
شاید من خیلی دیر ب دیر میام..ولی بقیه افسردگی میگیرند
نصف لینک دوستانت رفتند...
ی موزیک آروم گذاشتم وبم...
ی بوی خوبی داری...ی حس قشنگ
حس بچگی...
الان دارم میشنوم
چ هوای بدی...حرفهای قشنگت کجاند؟
دلنشینیات...صبوریات کوشند؟
آرامشت کو؟
ن این آرامش...این آرامش ...بخاطر ی بی قراریه..
آرامش مثال زدنیت کو؟
این روزهامنم ساکت شدم...
دیشب پسرخالم میگفت عینک زدی بی حوصله شدی...خوب بچست
اون پسرخالم از سروکولم بالا میرفت و میخواست منو بخندونه
همه نگران خل وضعشونن
جان عزیزت حرف بزن
نشستی پای نت وباهرسوال من هزارتا ج میاد توذهنت
داری میبینی...من اینجا دارم جون میدم پرنیانکم
خدا نکنه. قرار شد تو حرف بزنی من گوش کنم.
بعد ک پست تولد رو گذاشتم آدرس وب میدم...
الان ک لطفی نداره
از اینکه یک دختر مهربون از یک شهر دیگه ، صدها کیلومتر دورتر از من ، کسی که من رو تا به حال ندیده و من تا به حال براش هیچ کاری نکردم روز تولدم را یادشه ، فکر میکنم زندگی چقدر می تونه قشنگ باشه با آدمهای خوب و بزرگ و مهربانش .
شازده کوچولو پرسید: چطوری بفهمم وابسته شدم؟
روباه جواب داد:
تا وقتی هست، نمی فهمی...
مهربونی هات خیلی من رو تحت تاثیر قرار می ده معصومه جان .
توفقط گوش کنی؟نظرم میدی؟
آخه نمیشه ک من فقط باتایید نظرهام حست کنم...باید توهم چیزی بگی
من وقتی تائید می کنم یعنی با دقت و جان و دل خوندم اون کامنت رو
هعـییییییییی امان از زمانی ک بلاگفا قاط بزنه!!!
دلم برای حرفهای خوب تنگ شده...
میشه گفتوگو داشته باشیم ن گفت و شنو؟
توسوال کن من ج میدم...یا برعکس:)
معصومه جان در این مدت از شماها و خوانندگان خاموش مهربانم کامنت های عمومی و خصوصی گرفتم و اونقدر شرمنده ی محبت های همه هستم . نمی دونم چطور باید جبران کنم.
مثلن من میپرسم ک.. امـــــــ
تاحالا از ی بچه گنجشک مراقبت کردی ...؟
من میگم چطور جبران کنی...امــــ
پرنیانمون روبرگردون...ی پست با کلی حرف خوب بذار...
اصلن ی پست بذار و از ی دکتر عصبانی بگو...از کلاس شنا بگو
اصلن ی پست بذاروبگو چراسکوت؟
روزه ای؟
از کدوم اتفاقی ک گذشت بگم؟مثلن از ادمهای نامرد بگم؟از توقع های بیجام بگو؟
خانوم گلم...ب چ حسابی بذارم ساکت بودنت رو...
نازنینم ....
ببخش ک انقدر ساده ام....:هاهــــ
آدمهای خوب آدمهای ساده ای هستند. آدمهای بی شیله پیله و بی گره. آدمهای صاف
دل هاشون به وسعت آسمان و به زلالی آب . آدمهایی که اعتماد می کنند ، عاشق می شن ، دلتنگ می شن و صادقند و و و ...
آدم خوبی هستی معصومه جان . نخند ...
.
.
.
خاله جان!
چقدر این یکهو رفتن ها برایم آشنا و البته حیرت انگیز است
مثل آدمی که جس میکند باید برود مسافرت؛ سالها فکر می کند و برنامه می ریزد و نمی رود. بعد ناگه آن وقتی خودش هم باور ندارد، بی چمدان پا می شود و میزند به جاده ...
حالا خودش هم نرود دلش که می رود!
به همچین آدمی که نمی شود گفت نرو
ولی می شود گفت فراموش نکن چون فراموش نمیکنیم ...
راه رفتنی را باید رفت
و انگار شما مسافرید
امیدوارم سفر خوش بگذرد و روحتان آنقدر تازه شود که دلتان پر بکشد برای این قفس صفر و یک
...
چقدر فلسفی شد!
می دانم که می دانید؛
من و باران و سپهر دوستتان داریم، خاله ی خوب و مهربان
پست گذاشتم ..آدرس دادم
اومدی خوندی وساکت موندی...مدیونمی
باقلبم مینویسم...باهمه ی ارزشی ک برای یک دوست احساس قائلم
اگه سکوت بکنی نمیبخشمت
نوشتم برات . مرسی گلم
پرنیان هزیانه وب من ن م ی ب ا ش د
وب خود معصومه رو میگم...میشه یکم بخندی؟ خواهش میکنم
ندارم آدرس وبلاگت را .برام بنویس آدرسش را
پنج
ایرج میرزاجان خوبی؟دلم تنگ شده برای شیطونیات
4
سلام معصومه جان
خوبم . البته اگه بعضیا بذارن . خدا بگم چیکار کنه اونی که...
پرنیان عزیز
خداحافظی چقدر تلخه
به کجا چنین شتابان
ولی به هر حال بهترین ها رو برات آرزو میکنم دوست عزیم
امیدوارم که همیشه شاد و سلامت و موفق باشی
سلام
ممنونم از آرزوی خوبت .
بی تربیت نبند اینجا رو
چشم