فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

نمی دانم عنوان این پست را چه بنویسم!


پدر با خدا ... روی سجاده عشق بازی میکرد 
و مادر از حسادت به سرباز های سربی کشور همسایه گل میداد 
من و تو در تختخواب های جدا ، خواب مشترک میدیدیم 
و به هم قول میدادیم ، خانۀ رویاییمان 
نه سجاده داشته باشد 
نه سرباز سربی

«هومن شریفی»


تصویری که از کودکی در ذهنم زنده تر از هر چیزی باقی مانده، یک حیاط نسبتا" بزرگ که در باغچه های آن پر است از گلهای اطلسی ، رز ، کوکب ، تاج خروسی و یک پیچ امین الدوله کنار یک دیوار بلند ، یک درخت مو در ته حیاط و یک قسمت باغچه پر از انواع سبزیجات ... تره، شاهی، تربچه، پیازچه و ریحان. ظهر است و صدای اذان موذن زاده می آید و طناب هم همیشه پر است از ملحفه های سفید شسته شده ، چون مادرم یک زن تمیز و وسواسی است.  در میان این ملحفه ها با یک عروسکی که تمام زندگی من است می چرخم و فکر میکنم الان پشت ملحفه ای که روبرویش ایستادم یک فرشته ای ایستاده تا من را به یک سرزمین عجایب ببرد اما  هیچوقت نه آن فرشته را دیدم و نه پیدایش کردم. 


مادرم در اثر یک  تصادف رفت ،  و با رفتنش یک سکوت غم انگیز و یک بهت و ناباوری ابدی و یک اندوه ناتمام باضافه ی جای خالی به وسعت دنیا، تمام خانه را فرا گرفت. معشوق پدرم مرد، اما عشق در قلبش هرگز نمرد، هر روز کمرش خمیده تر شد و هر روز در سکوتی ژرف تر فرو رفت.  

و هر روز صبورتر شد ... آنقدر صبور که قلب من را به درد می آورد.  گریه های نیمه شبش، اشکهای یواشکی اش، مرور خاطراتش با صدای بغض آلودش و بی انتظاریش از همه کس و همه چیز هر بار مچاله ام میکرد.  او هم رفت ... عاقبت در یک روزی از فصل بهار و من با دلی شکسته بوسیدمش و خیلی آهسته که فقط من بگویم و او بشنود ، گفتم دیدارت با معشوق مبارکت باشد.


و این زیباترین کتاب عاشقانه ای بود که سالها خواندمش ...




چون وضو خواستم از باده کنم چون حافظ
حیف دیدم که شود روح شراب آلوده

وقف کردم دل خود را به حساب خوبان
تا شود نامۀ اعمال،ثواب آلوده

بهاء الدین خرمشاهی 



دوش رفتم به در میکده خواب آلوده

خرقه در دامن و سجاده شراب آلوده ...

حافظ



پ ن :  دیشب یک مطلب تازه گذاشتم،غزلی از حافظ که متاسفانه در اثر یک اشتباه حذف شد.

کَس ندانست که منزلگهِ معشوق کجاست

آنقدر هست که بانگ جَرسی می آید


...

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید ... 

نظرات 55 + ارسال نظر
قندک سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:44

به من گفتی صبوری کن صبوری.........

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:50

مهربانان،مهربان
مهربانی،مهربانی!

شیما چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 20:08

و باز هم دنیای بی رحم...
بی هدف و سر در گم بین کلمات جستجو می کنم.کاش بلد بودم این طور وقتا چه حرفی چه کلامی آرامش بخشه.
بعضی چیزا رو باید تجربه کنی تا معناشو بدونی اما این احساستو درک کردم نازنینم.کاش اون خونه رویایی تبدیل به رویایی دست نیافتنی نمیشد.
طلب رحمت برای آن عزیزان دارم.یادشان عزیز است و عزیز می ماند.

http://s1.picofile.com/file/6212813878/01_Magzar_O_Magozar.mp3.html

غمگینه اما ظاهرا غمها جزء لاینفک زندگی ما هستن! مهم اینه که درشون غرق نشیم.


"شبیه تو حتی، کسی نخواهم یافت
مرا فقط تو توانی که بهترین باشی"

مراقب پرنیانم باش.

ممنونم شیما جان

عزیزی برام خیلی دوست ندیده ام .

و ممنون برای ترانه ای که فرستادی . خیلی دوست دارم این آهنگ را اگر جه خیلی غمگینه

Raby جمعه 15 آذر 1392 ساعت 00:29

همیشه میخونمت
من اول پدرم رفت
و دو سال قبل مادرم
...
متاسفم
خیلى سخته
باید صبور باشیم عزیزم

سلام دوست عزیزم
زمان صبور می کنه آدمها رو.

رضا پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 22:05

سلام بانو،متنی درزیرنوشته شده به قلم"قندک".لطف میفرمایید منبع آنرا بفرمایید خیلی لازم شده،اگه امکانش هست به ای میلم ارسال بفرمایید.لطف شماراسپاسگزارخواهم بود
7می گویند مردی آمد خدمت رسول ص که ای پیامبر خدا مدتی است به مشکل و رنجی عظیم و الیم دچار شده ام.برایم دعایی بکن.فرمود من می توانم دعایت کنم.اما آیا دوست داری به بهتر از دعایم رهنمونت کنم؟ عرض کرد چگونه؟ مگر امکان دارد؟فرمود بله برو بر سر مزار ولدینت برایشان فاتحه بخوان و از ایشان بخواه تا برای حل مشکلت دعا کنند.عرض کدو ای رسول زادگاه من با حجاز بسیار بسیار فاصله دارد و من قادر نیستم که بدانجا بروم! فرمود برو در یک قبرستان با سنگ یا شی تیزی دوتا قبر مجازی درست کن برروی یکی اسم پدر وبر روی دیگری نام مادرت را بنویس.سپس برای هریک فاتحه بخوان ومشکلت را بگو.،او رفت انجام داد ودمشکلش حل شد.]

سلام
من منبع این نوشته رو نمی دونم . ولی همین الان برای قندک عزیز پیغام گذاشتم که جواب سوال شما را محبت کنند و بنویسند برایم.

به محض اینکه مطلع شدم ، حتما" خبر خواهم داد. حالا در همین جا و یا در آخرین پستی که گذاشته ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد