آسمان فرصت پرواز بلندی ست
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی
می دونی ! هیچ چیز مثل عشق حس پروازبهت نمی ده. وقتی عاشقی یعنی یه خورده عقل تعطیل و وقتی یه خورده عقل تعطیل یعنی هوررررررا زندگی! یعنی رنگ قشنگ یک گل رو حقیقی و واقعی و به وضوح می بینی، یعنی بوی چمن های خیس خورده رو با سلول سلول هستی ات استشمام می کنی. یعنی قدر یک قطره اشک رو می فهمی، یعنی ارزش یک انتظار رو از یک دقیقه تا چند صد ساعت درک می کنی ، یعنی بودن رو می فهمی ، یعنی هستی رو درآغوش میگیری ، یعنی گنجشکهای کوچولو می شن برات زیباترین آوازه خوان لحظه . یعنی کلاغها می شن فیلسوفهای دانا. یعنی لمس ثانیه ثانیه زندگی . یعنی خدا همین الان همین جا ...
عاشق باش ... عاشق یک موجود انسانی فرق نمی کنه فرزند، همسر، دوست ،پدر و مادر ...
فقط یادت نره عاشقی رسم قشنگ هستی ست و نذار در زنده بودن بمیری.
عشق بدست آوردنی ست، اما مهم تر از آن آموختنی ست . شاملو
پی ن : اینجا و اینجا رو کلیک کنید. چشمهاتون رو ببندید و اگر حس پرواز پیدا نکردید .... خوب نکردید دیگه من کاریش نمی تونم بکنم .
گذشته از شوخی ، کسانی که به موسیقی کلاسیک هم علاقه مند هستند حتما لذت می برن . من گاهی فکر می کنم این دو قطعه که هر دو از چایکوفسکی ست (دریاچه قو Swan Lake)، تمام رویاها، افکار و احساساتم رو داره میگه و دومی رو با یک اجرای دیگه که کمی آرام و با اجرای پیانوست گذاشتم برای آلارم و روزهام رو با این قطعه آغاز می کنم . نتونستم لینکش رو توی نت پیدا کنم اما اگه کسی دوست داشت می تونم اون رو هم براش ای میل کنم .
بعد نوشت : ظاهرا لینکها قابل اجرا نیستند و من نتونستم هیچ لینک قابل اجرای دیگه ای رو توی 4shared پیدا کنم. از دوستان هر کسی خواست براش ای میل می کنم.
...
و من عاشق نگاه و خنده ی این بچه ام ...
بعد نوشت : حذف شد
حدیث عشق جانان گفتنی نیست
و گر گویی کسی همدرد باید
سلام بر بانوی عشق و آرامش .. که همدرد عاشقی های ماست ..
سلام سایه جون
صبح جمعه ات به شادی ...
بازم ازین حرفهای خوبت برامون بگو ..
بگذار یادمون بیاد باید عاشق باشیم
یادمون بیاد که عاشق باشیم و یادمون بمونه که عاشق بمونیم.
عاشقی یک شروع داره و یک ادامه. راه سخت و پرو پیچ و خم و رو به آسمان. قدم اول را برمیداریم و بعد اصول آن را فراموش می کنیم.
عشق اصول خودش رو داره .
و وقتی نمی تونیم ادامه بدیم با یک جمله خیال خودمون رو راحت می کنیم:
«عشق در فراق به جاودانگی می رسد. »
آیا واقعا عشق در فراق به جاودانگی می رسه یا اینکه ما بلد نیستیم در وصال جاودانه نگهش داریم؟
نمونه اش شاملو و آیدا . شاملو رو من دوست دارم اماشاعر محبوبم نیست. ولی یه چیزی رو قشنگ آموخت که عشق در وصال هم به جاودانگی می رسد. یازده سال آخر عمرش ناتوان و معلول در کنار آیدا زندگی کرد و وقتی که رفت آیدا گفت خورشید زندگی من خاموش شد. تنها شاعر ایرانی که قسمت بیشتر اشعارش مخاطب با نام دارد ... آیدا.
...
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی
نشستم!
و چشانت راز آتش است
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند
بگذار چنان از خواب بر آیم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت آیینه ای بلند است
تابناک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند
دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی
خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آ نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را
توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود
قسمتی از شعر آیدا در آینه
..............
مرسی سایه جون .
عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهی سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد
قصهی خوبان به نوعی باز گفت
کاتشی در پیر و در برنا نهاد
از خمستان جرعهای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد
عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد
دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
چون نبود او را معین خانهای
هر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد
بر مثال خویشتن حرفی نوشت
نام آن حرف آدم و حوا نهاد
حسن را بر دیدهی خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد
هم به چشم خود جمال خود بدید ت
همتی بر چشم نابینا نهاد
یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک:
فتنهای در پیر و در برنا نهاد
کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد
بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بر رخ زیبا نهاد
وز پی برک و نوای بلبلان
رنگ و بویی در گل رعنا نهاد
تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیدهی بینا نهاد
تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد
شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد
چون در آن غوغا عراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ازین بهتر پاسخی نیافتم ...
او همی گرداندم برگرد سر
نه به زیر آرام دارم، نه زبر
....
مرسی ... اسمتون رو فراموش کردین .
این جا آیکن یک دسته گل بزرگ نداشت!
پس:
[یک دسته گل بزرگ]
وای چه گلهای قشنگی
مرسی .
منم دریاچه قو رو خیلی دوست دارم. گفتی عشق بدست اوردنی است به نظرم بیشتر شانسه اگه نداشته باشی هیچ کس عاشقت نمیشه یا کسی میاد سراغت که زمین تا اسمون باهات فرق داره و باید بین ارمانهات یا اون یکی رو انتخاب کنی. مهم نیست تو چقدر خوب باشی چقدر با شعور و فرهیخته باشی فقط باید شانس داشته باشی.
سلام لیلیتا جون
گاهی وقتها آدمها توی شصت - هفتاد سالگی عاشق می شن. شاید یه کمی منطقی به نظر نرسه که بگیم عشق یک شانسه. به نظر من عشق بستگی به قلب آدمها داره . بعضی آدمها تا آخر دلشون رو قفل و زنجیر می کنند بر تمام دوست داشتنها. بعضی از آدمها هنر دوست داشتن را بلد نیستند . بعضی آدمها اونقدر عاشق خودشون هستند که فرصتی برای دیگری نمی ذارن.
و اینکه نگاه آدمها به عشق چطور باشه. به نظر من عشق یک اتفاق مقدسه و اگر نگاه دیگه ای بهش بشه اون اتفاق برای اون ادم عشق نبوده . یک احساس زود گذر و میرا بوده
همه ی آدمها شانس یک بار عاشق شدن رو دارن ... به شرط اینکه نگاهشون به زندگی عاشقانه باشه.
مرسی لیلیتا جون
کامنتم توش خدای بلاگ اسکای؟؟؟؟
نمی دونم !
چی ؟ کجا ؟ کی ؟
دوفاله بنبیسمش مگه هیچی اصن
- شوخی باشیا
آنکه ویران شده از یار مرا می فهمد
وانکه تنها شده بسیار مرا می فهمد
چه بگوییم که چنان از تو فرو ریخته ام
که فقط ریزش آوار مرا می فهمد
آنقدر بی کس و بی تکیه گه و بی یارم
که فقط شانه دیوار مرا می فهمد
من تمام غمم از عشق بپا خواست ولی
عشق انگار نه انگار مرا می فهمد !
چه عبث در پی یارم چه عبث در پی یار
و عبث معتقدم یار مرا می فهمد
نه ببین ! آینه از درد ترک خورد... ببین!
آن من مثل من انگار مرا می فهمد!
یار من آینه سان مثل خودم می ماند
اوست آری خود شهیار مرا می فهمد
او همانست همان گمشده در من آری
او همانست که بسیار مرا می فهمد
-
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد؟؟؟
سلام حریر و رویا
خوب شده باشی؟
گلای فتح باغ هی غصه ش شون می شد باغبونشون تحویلشون نمی گرفت
شازده کوچولو هم که عازمه باهد بره یه سیاره دیگه رو بخبخ کنه
بودنتون رنگای قشنگ می پاشه به لحظه هام
اصلن شنیدید دوست داشتن مثله نقاشی کشیدنه و عشق مثله اینکه نقاشی تو رنگ بزنی؟
خیلی دوسش دارم رنگای نقاشیمو
پرنیان جون کامنت گم شده ات این نبود ؟


آنکه ویران شده از یار مرا می فهمد
وانکه تنها شده بسیار مرا می فهمد
چه بگوییم که چنان از تو فرو ریخته ام
که فقط ریزش آوار مرا می فهمد
آنقدر بی کس و بی تکیه گه و بی یارم
که فقط شانه دیوار مرا می فهمد
من تمام غمم از عشق بپا خواست ولی
عشق انگار نه انگار مرا می فهمد !
چه عبث در پی یارم چه عبث در پی یار
و عبث معتقدم یار مرا می فهمد
نه ببین ! آینه از درد ترک خورد... ببین!
آن من مثل من انگار مرا می فهمد!
یار من آینه سان مثل خودم می ماند
اوست آری خود شهیار مرا می فهمد
او همانست همان گمشده در من آری
او همانست که بسیار مرا می فهمد
به به چه پستای گشن گشنی باشی
و مچکریم که نشد دانلود کنیم باله هامونو ما همین پایین مایینا منتظرتون می مونیم
تازشم شما چرا به خیال روی تو سر نمی زنید شاید کسی منتظرتون باشه خب
خیلی حس خوبی دارم از این پستتون اولش برای خودتون باشه
.....................
رفته بودی توی پست قبلی کامنت کرده بودی عزیزم
جوابش رو هم برات نوشتم همون جا
و اما ...
روزگار غریبی ست نازنین !
حریر ... رویا ... باغبان گل و ریحان ... چه القاب زیبایی !
باز دارم خود شیفته می شم.
گلهای فتح باغ الهی که هیچوقت غصه اشون نشه . گلهای فتح باغ شماهائید دیگه .
آره پرنیان جون شازده کوچولو عازمه ... و من همیشه از عزیمت ها گریه ام می گیره . اما به قول روباه گریه اش هم قشنگه .
مرسی عزیز دلم . محبتهای تو هم رنگهای قشنگ می پاشن به لحظه های من . و تو یکی از قشنگترین رنگهای خلقتی .
سلام . چه عکس قشنگی
کسی عاشقم نمیشه؟
حالا من که از این رقصا بلد نیستم چیکار کنم؟
متاسفم

شانس بزرگی رو از دست دادی !
...
حالا اشکال نداره برو یاد بگیر. هنوز دیر نیست . خیلی هم آسونه . ایرج میرزا هم که با استعداااااااد !
عکس این کوچولو رو دیدم یه چیز یادم افتاد.
به یه نی نیه میگن عشق یعنی چی؟
میگه عخش یهنی بزالی اونم از پفکت بخوله
عخش
ای جانم ... عشقش چقدر خوشگل بوده.
هوررررا ..زندگیــ..
درود وممنون پرنیان عزیز برای ایمیلــ..
سلام فرزان عزیز
ممنونم و خواهش می کنم .
صداشو درنیاریم
حس مسافری و دارم که سوار تاکسی می شه اصلا کرایه ماشینشو نداده بعدش آخرش طلبکاره که چرا راننده بقیه پولشو نمی ده
باشه ... صداش رو در نمی یارم
چه حسی ولی
بــــــــــــــه بـــــــــــــــــــه !!


اینا دارن تانگو می رقصن یا لامبادا ؟
پرنیام جونم خودت گفتی عاشق باش ... پس دستت رو بده به من بیا وسط
صد در صد تانگو


تانگو ؟ ما ؟
...
اگه اشکال شرعی ، عرفی ، اخلاقی نداشته باشه ، به کسی ،به جائی برنخوره ،باشه می یام
حیف که من با چایکوفسکی حال نمی کنم. کاش یه لینک عباس قادری می ذاشتی که ببینی چه میکنه این عباس آقا
سلام
خوبی؟
خوش گذشته؟
سایت 4SHARED ظاهرا فقط به کسایی که عضو هستن سرویس میده. البته منم که عضو هستم نتونستم صدایی بشنوم. بهرحال یکی از بهترین والس های دنیا هست این آهنگ دریاچه قو. درسته که عباس قادری گوش میدم اما یه زمانی خوراکم کلاسیک بود. خیلی پیشرفت کردم نه؟
روزهای خوبی داشته باشی
یعنی یا ! می خواستم دونه دونه موهام رو از دست تو بکنم
...
مقایسه عباس قادری با چایکوفسکی 


ای خدا!
ولی !
واقعا شاهکاری آذرخش جان ... تو می تونی با عباس قادری بری تو آسمونها
خودش یه هنره
و البته سلام و ممنون ...
سلام شبنم جون
سلام
زیبا بود عزیزم
به خصوص عکس
سلام ونوس جون
ممنونم . خوشحالم دوست داشتی
مراقب خودت باش
در اوج جوهر این شب مرا به نام صدا کن
تو ای تو مرا به نام قدیمی به نام عشق صداکن.
پرنیان مهربونم سلام چقدر دلتنگ تو و باغت بودم بعداز مدتها امروز تونستم بیام نت و پستت اشکم رو درآورد. امیدوارم خوب باشی فرشته ی مهربون وبلاگستان. حال وهوای امروزم این پست رو کم داشت ، الان اشکام اجازه نمی ده بیشتر بنویسم. برمی گردم دوباره می نویسم برات ایمیلم می زنم که چرا نبودم. ممنون که به یادم بودی. می بوسمت.
اسمت رو یادت رفت بنویسی . اما متوجه شدم مال کیه .
کسی که مدتیه خیلی نگرانش هستم.
عزیزم ...
وعشق تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
پرنیان جون باز من اسمم رو یادم رفت بنویسم.
سلام
متوجه شدم فراموشکار همیشگی کیه .
امیدوارم خوب باشی عزیزم
بعد نوشت می زاری بعد کمک می خوای بعد حذفش می کنی
خوبی پرنیانی؟ کم کم دارم نگرانت می شما
نوشتمش چون می دونستم اینجا جائی هست که می تونم این جمله ها رو بنویسم و برداشتمش چون دلم نمی خواست کسی رو ناراحت کنم.
یه موجه می یاد و بعد من بهش غلبه می کنم
الان خوبم ... باور کن .
می بوسنمت
این بار من یکبارگی در عاشقی پیچیده ام
این بار من یکبارگی از عافیت ببریده ام
عشق ، سخنی است که از هر دهان بشنوی نا مکرر است
و به راستی : ای عشق همه بهانه از توست ، بدون عشق نمی شود زندگی کرد، سرد است ، گرما از تپش دل است.
سنایی در باره ی آدمایی که عاشق نیستند می سراید:
جان که دور از یگانگی باشد
دان که چون مرغ خانگی باشد
کش سوی علو خود سفر نبود
پر بود ، لیک اوج پر نبود
همتش آن بود که دانه خورد
قوتش آن که گرد خانه پرد
بنده ی عشق باش تا برهی
از بلاها و زشتی و تبهی
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
سلام و ممنونم ویس عزیزم
سلام پرنیان عزیز
عید تو هم مبارک
خیلی از این نوشتت لذت بردم ممنون
اگه زحمت نیست برام ایمیل کن این آهنگ ها رو
ممنون
سلام بهشته جان
ممنونم
ای میل کردم .
نخیرم اصلا . عشق آموختنی نیست که
عیدت مبارکه . اینم کادوت[ آیکون رز زرد خفن]
آخه ابوسعید ابوالخیر میگه عشق آمدنی بود نه آموختنی.
یا شاملو نفهمیده عشقو یا ابوسعید یا هر دو یا من نفهمیدم اونا چی گفتن. یا هم اینکه این عشق اون عشق نیست . این از اون لحاظ گفته اونم از یه لحاظ دیگه . شایدم ... اصلا ولش کن . عیدت مبارکه رو عشقه. سلام
عشق آمدنی ست . اما عاشقی آموختنی ست.
عشق زمان خودش می یاد اما اگر عاشق رسم عاشقی رو ندونه باعث مرگ عشق یا ابتذال عشق می شه.
ممنونم ایرج میرزا جان و عید تو هم مبارک.
سلام سخن از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
پرنیان عزیز گذر عمر به من ثابت کرده است که هر قدر سن انسان فزونی میگیرد ، عاشق شدن دشوارتر خواهد شد .
من لااقل یک سال در این باب تحقیق کردم و اطمینان یافتم .
هنوز حرارت و طراوت عشق را در سنین پایین تر به یاد دارم .
به به چه روزگاری بود !! حتی روزهای جبهه و لذت دفاع از میهنی که زیر گامهای عراقیها گریه می کرد . این حقیقت زندگی ماست
..... افسوس که ما نمی توانیم در زیباترین روزهای جوانی که عشق ، قلبمان را به راحتی میلرزاند به میل خویش بمیریم و روزهای بعد را نبینیم .
سلام صادق عزیز
در مورد سن هنوز من به این نتیجه نرسیدم ولی پذیرفتم که نگاه جامعه به عشق و سن آدمها تغییر می کنه. معمولا عشق در سن های بالاتر در جامعه ی ما تقبیح می شه. حتی اگر عاشق یکی از محارم و نزدیکان خود باشیم ، نگاه جامعه یه جوری شده که وقتی متوجه می شن می گن ای بابا چقدر تو احساساتی هستی یا چقدر تو حساس هستی و .... مشابه این جمله ها .
مردم ما عشق رو از سن ۱۸ سالگی تا بیست و پنج سالگی قابل قبول می دونند. بنابراین اگر هم ما احساس عمیقی نسبت به کسی داریم حتی اگر یکی ازعزیزانمون باشه ، باید از مردم پنهانش کنیم چون گاهی مواقع قضاوتهاشون قشنگ و دلچسب نیست.
فکر کنم شما نقطه ی عطف زندگیتون سالهای جبهه باشه و این برای من که دوست وبلاگی شما هستم و خواننده نوشته های شما خیلی ارزشمنده. چیزی که من قدمی براش برنداشتم . نه موقعیتش رو داشتم و نه امکانش رو . چیزی ندارم که در مورد وطنم و خودم بهش افتخار کنم . خوش به حال شما
خوشحالم که در جوانی نمردید . وامروز دوستی مثل شما هست که من بخونمش و از تجربیاتش و نوشته هاش خیلی چیزها یاد بگیرم. نه فقط من ، بلکه مطمئنم خیلی ها از بودن شما خوشحال هستند . عزیزان و خانواده و .........
وقتی دیر برسی همینه دیگه!
میخوری به قیچی و ..!
.
.
ممنون بابت ایمیل قشنگ
ممنون
آره دیگه ، سانسور می شه یهو یه چیزهائی !
قابل شما رو نداشت.
به قول آن شاعر خوش لهجه: حرفت حرف من
حیف شد نشنیدم این لهجه ی خوش رو . ولی ممنون و خوشحالم از این تفاهم .
رسم عاشقی...
رسم عشق را دیدن در هر انچه دیدنی ست... در هر انچه شنیدنی ست...عشق بهانه نمی خواهد... وجودی می خواهد که مشتاق لبریز شدن باشد و از هر لحظه هستی سرشار شود... کسانی که به دنبال بهانه ای و بهایی برای عاشقی می گردند به گمانم به درک حقیقت عشق نرسیده اند....
به یاد قیصر و شعری از او افتادم... همیشه وقتی مطلبی از عشق می خوانم ناخودآگاه به یادش می افتم و لبریز می شوم:
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم
و من هر وقت قیصر می خوانم یاد شما می کنم.
عشق وجود می خواهد ، وجودی مشتاق لبریز شدن... بله .
و عشق جسارت می خواد ، عشق توانائی می خواهد ، عشق قدرت میخواهد و عشق هیچ چیزی نیست به جز نور .
نوری که گاهی حتی ذوبت می کند و هر بار یک شکل تازه به تو می دهد.
مرسی .
manam in ahangaro mikhammmmmm
dg nmidoonam chi bgam
سلام ...