
من از راهی دور
برای خواندنِ خواب های تو آمده ام
من از راهی دور
برای گفتن از گریه های خویش.
راهی نیست،
در دست افشانیِ حروف
باید به مراسمِ آسانِ اسمِ تو برگردم،
من به شنیدنِ اسمِ تو عادت دارم
سید علی صالحی
پ ن : انگیزه ی نوشتن این پست فقط دلتنگی ام بود برای شما دوستان خوبم! این شعر آقای صالحی هم تقدیم به شما! اما حالا اگر تمام این شعر را به شما تقدیم کنم دلم می خواهد در مورد خط آخرش یک چیزی بگویم :
عادت هم همیشه چیز بدی نیست ... مثلا" عادت کردن به یک اسم عادت قشنگیست! حالا چه عادت کنی که بشنوی چه عادت کنی صدا کنی! ولی من دومی را ترجیح می دهم.
بعد نوشت : اگر حوصله و وقت خواندن مطلب زیر را داشته باشید حتما لذت خواهید برد.
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.
... به تو عادت دارم
مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه که از من دوری، من به ویرانگری فاصله می اندیشم
در کتاب احساس واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است
به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش ...
قشنگ بود.
من فکر می کردم در فرهنگ لغات خودمه که فاصله ، فاجعه معنا شده.
نگو ریشه در کتاب احساس داشته .
من به نغمه پرمهر تو عادت دارم باز از چشم تو ای دوست شفاعت دارم گرچه لبخند تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشست گرچه دورم از نگاهت یاد تو در دلم نشست.
..
بسه پرنیان جان ؟
بازم بذارم ؟
شعر قشنگی بود . نشنیده بودمش تا حالا ....
مرسی آفتاب جونم
همیشه از فاصله ها گله میکنیم شاید یادمان رفته که
در مشق های کودکی برای فهمیدن کلمات کمی فاصله هم لازم بود!
خوبه عزیز؟
یعنی برای فهمیدن زندگی هم فاصله لازم است.
ای بابا چه گیری کردیما!
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست / محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت / که در این وصف زبان دگری گویا نیست .
.
.
.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند ...
کلی گشتم تا این شعر ها رو پیدا کردم اونم فقط برای یه نفر :
پرنیان من
که ارزشش بالاتر از اینهاست ..
همه میدونن.
به اسمش که بماند ..وب لاگشم باز هم بماند ..به تک تک کلماتش عادت کردیم .
مرررررررسی !
ارزش اینجا و این نوشته ها به تو و بقیه دوستای نازنینمه ... عزیز دلم
اینم آخریش برای کسی که همیشه به بودنش عادت کردیم :
یاد بادا که دلم مشتاق دیدار تو بود / روز و شب در طلب و هر لحظه بیدار تو بود
دیدگانم را چه دانی که دگر سویی نیست / به فدایت ، که آن هم گرفتار تو بود . . .
«خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار،
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است...
در مقابل این همه محبت و لطفت دلم خواست این شعر رو برات بنویسم عزیزم ...
:) امیدوارم پنج شنبه ی خوبی داشتی پرنیان جون. شعرهای س-ع صالحی خیلی صمیمی و لطیف هستند. واسه من که از عادت گذشته ، من به شنیدن اسم تو محتاجم ....
سلام شقایق عزیزم
ممنونم ازت و دوستت دارم
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمالبا من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
همیشه در همه جا
آه با که بتوان گفت که بود با من و پیوسته نیز بی من بود
کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسیکه .....
.... دگر کافی ست!!!
سلام پرنیان عزیز
بعد از آن پست حزن انگیز و دلگیر حدس میزدم دو باره دلتنگی ات شروع شود چون این روز ها فقط دلتنگی چاره کار است و یگانه دلخوشی
تعطیلات خوبی برایت آرزومندم
دلم برای کسی تنگ است که تا شمال ترین شمال با من رفت

و در جنوب ترین جنوب با من بود
...
سلام ... ممنونم
این نیز بگذرد ...
...
از من
تا تو
راهی نیست...
باور کن!!!
.
.
سلام بر پرنیان خوب
سلام بر این آدینه ی روشن
و این متن بی دریغ و قشنگ و پاکــــــــ ...
خیلی زیبا بود
خیلی!
ممنونم..
از من تا تو فقط چند کلمه راه است ...
مرسی باران عزیز ... خیلی لطف داری .
چقدر خوندن نوشته هاتو دوست دارم پرنیان
خیلی لطف داری لیلیتا جان ... مرسی
وقتی می رفتم لحظه شماری کردم،انگار قدم هایم به خاک کوچه می ماسید ،شاید صدایم کند که نرو.ولی صدایی نبود.قرار براین بود.قلبم ورم کرده بود و همچنان در انتظار نامیده شدن ،ماندم
بی تو می رفتم ... تنها ... تنها!
و صبوری مرا ، کوه تحسین می کرد!
ما هم دوست داریم صدا کنیم هر روز:
سلام بر پرنیان مهربان!
دوست داریم
ولی نه تنها به رسم عادت
که
به رسم ارادت..
خیلی خیلی شما لطف دارین قربان!
هر موقت که دوست داشتید تشریف بیارید یک سلام کنید به رسم رفاقت
پرنیان مهربون سلام
مهمون دارم وگرفتارم ولی اعتیاد بددردی والان تا یه دقیقه بیکارشدم اومدم اینجا. دوستت دارم عزیزدلم. امشب که مهمونم رفتند برمی گردم و باحوصله می خوانمت.
سلام عزیزم
خسته نباشی و در کنار مهمانها اوقات خوشی رو داشته باشی عزیزم
من هم خیلی دوستت دارم .
منم عادت کرده ام صدا کنم
میان دو دوست تمنایم روییدی
در من تراویدی
آهنگ تاریک اندامت را شنیدم
نه صدایم و نه روشنی
طنین تنهای تو هستم
طنین تاریکی تو
سکوتم را شنیدی
بسان نسیمی از روی خودم برخواهم خاست
درها را خواهم گشود ...
برایتان بهترین شادی ها را آرزو مندم .
سلام خانم پرنیان،
همه ی گفتنی هارو آفتاب عزیز از طرف بسیاری از دوستداران
این صفحه ی آبی گفته اندو دوست مسافرمان به کمال
رسانده اند .یکی دو روز، در دیاری دیگر میهمان بودیم .
گاهی عادت به شنیدن ، گواراتر از عادت به صدا کردن است.
سلام احسان عزیز
ممنونم از لطف شما و دوستان .
امیدوارم خوش گذشته باشد و سفرنامه ی زیبای دیگری از شما بخوانم دوباره.
گاهی عادت به شنیدن گواراتر از عادت به صدا کردن است ... آن وقت که صدایت می کند و تو از ته دلت بگوئی : جانم!
من
صبح ها برای نوشتن زاده می شوم
شبها
برای مرور مخفی اسم تو.
پرنیان عزیزم نمی دونم چرا پی نوشت رو که خواندم یاد شعر قیصرعزیز افتادم.
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بیعادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم
اشعار قیصر امین پور رو خیلی دوست دارم.
ممنونم که یکی از زیباترین هاش رو فرستادی
اگر چه باز اسمت رو فراموش کردی بنویسی ... اما می دونم این کامنت مال کیه !
مرسی عزیزم
همیشه فاصله ای هست
اگرچه منحنی آب بالش خوبی است ، برای خواب دلاویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
و عشق صدای فاصله هاست ، صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و
با شنیدن یک هیچ می شوند کدر۱
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
... همیشه فاصله ای هست !
همیشه عاشق تنهاست .
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز.
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند.
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گرۀرودخانه را نگشود.
..................
دچار باید بود
وگرنه زمزمۀ حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد .
پرنیان جون اون بی اسمه باز من بودم. اینجا که میام با خواندن نوشته هات و دیدن عکسها وشنیدن موزیک زیبای وبت همه چی یادم میره حتی اسمم.
منم اشعار قیصر امین پور رو خیلی دوست دارم. تا اونجایی که تو ذهنمه متولد اوایل این ماه هست. از همه ی اینا گذشته یکجورایی همشهریمم میشه.
متوجه شدم کامنت تو بوده.
تو هم که مثل من امشب بی خوابی !
ممنونم که تا این وقت شب به یادم بودی...
رهگذری خسته از این جا گذشت ...
خسته نباشی رهگذر ...
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
با یاد همه عزیزانی که دیگر در کنارمان نیستند
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو،کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوائی
تو همه بودو نبودی
تو همه شعرو سرودی
چه گریزی زبر من
که زکویت نگریزم
گربمیرم زغم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
هما میرافشار
این شعر زیبا را هما میرافشار در ادامه ی شعر فریدون مشیری سروده است. به نظر من شعر خیلی زیبائیست.
ممنونم ...
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست
بشنو از دل ، دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود
تو ای شکوهمند من
شکوه دلپسند من
تو آن ستاره بوده ای
که مهر آسمان شدی
ز مهر برتر آمدی
فراز کهکشان شدی
به دره ها نگاه کن
به ژرف دره ها نگر
به تکه سنگهای سرد
به ذره ها نگاه کن
به من بتاب
که سنگ سرد دره ام
که کوچکم که ذره ام
به من بتاب
مرا ز شرم مهر خویش آب کن
مرا به خویش جذب کن
مرا هم آفتاب کن
حمید مصدق
تقدیم به آفتاب آفتابها
تمام شهر به دنبال نام عطر منند
گرفته بوی تو را تار و پود پیرهنم
به قول الهام گاهی با اسم صدایت بزنم می رنجی ...
و به قول نجمه زارع عزیز
می نویسم د ی د ا ر
تو اگر بی من و در فکر منی
یک به یک فاصله ها را بردار
سلام همیشه پرنیان عزیز
مهربانی ات طعم شیرین ترین هدیه خداست
همشون قشنگ بود ...
اما چرا وقتی با اسم صدایش می زند می رنجد؟! این یکی رو نفهمیدم!
مرسی پرنیان جان ... خیلی لطف داری .
درود
این یه؛رازه؛ ظاهرن ساده ولی عمیق ؛بیان ارادت قلبی؛
عادتها روبشکل آگاهانه اش میپسندم...
سلام فرزان عزیز
ساده ولی عمیق ...
ممنونم
در صدا کردن ِ نام ِ تو
یک «کجایی؟!» پنهان است
یک «کاش میبودی»
یک «کاش باشی»
یک «کاش نمیرفتی»
من نام ِ تو را
حذف به قرینهی ِ این همه دلتنگی و پرسش صدا میزنم
سلام پرنیان عزیزم امیدوارم خوب باشی.
چقدر قشنگ بود این جملات ... و چقدر واقعی!
سلام عزیزم مررررسی
خانم پرنیان، شعرمهتاب زنده یاد مشیری ، همیشه دریاد ها خواهند ماند .همراه با اشعار زیبایی که برخی مانند خانم
میر افشار سروده اند.
شاعراه ی هم سال ها پیش در پاسخ هیچستان سهراب، چنین سروده :
آمدم از پی تو ، آمدم از پی نور
پشت باروی بلند غم تو
آمدم از ره دور،
آمدم تا من و تو ، ما گردیم
دامنم پر زگل است
.........................
سلام احسان عزیز
ممنونم از شعر زیبائی که در جواب هیچستان گفته شده نوشته بودید . یک جائی برای خودم یادداشتش کردم.
این شعر مشیری که مسافر عزیز زحمت نوشتنش رو کشیدند از جمله شعرهائیست که کمتر کسی وجود داره که نتونه باهاش ارتباط برقرار کنه. بالاخره همیشه یک خاطره ای برای کسی وجود داره که این شعر بتونه اون خاطره رو براش زنده کنه ... کوچه ای و مهتابی و توئی!
یک روزی که به مزار فروغ رفته بودم تعدادی از جوانان اهل مطالعه و البته از طرفداران پر وپا قرص شاملو که همیشه پاتوقشان اونجا بود و در اون روز پنج شنبه باز هم ملاقاتشان کردم در بین انان جوانی بود که به من گفت اشعار شاملو و فروغ از عمق خاصی برخورداره و با اشعاری همچون کوچه ی فریدون مشیری زمین تا آسمان متفاوته ... و البته شرح مبسوطی در این زمینه نیز داد . من به سخنانش گوش کردم و فقط لبخند زدم و البته نگفتم که این حرف تو را قبول ندارم . اصلا اینها با هم قابله مقایسه نیستند . هر کدام از این اشعار حال و هوای خودش رو داره . من اشعار مشیری را عمیقا دوست دارم . سرشار از یک احساس عمیق عاطفی و لطیفه .
پر کن پیاله را کاین جام آتشین،
دیریست ره به حال خرابم نمیبرد
این جامها که در پی هم میشود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب میرباید و آبم نمیبرد
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفتهام
تا دشت پرستاره اندیشههای گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطرههای گریزپا تا شهر یادها
دیگر شراب هم، جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد
هان ای عقاب عشق از اوج قلههای مهآلود دوردست
پرواز کن به دشت غمانگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد،
ان بیستارهام که عقابم نمی برد
در راه زندگی با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله میکشم از دل که: آب ... آب
دیگر فریب هم به سرابم نمیبرد
پرکن پیاله را
در بین اشعارش دلم خواست یکی را به شما تقدیم کنم واقعا نمی دونستم کدوم رو انتخاب کنم . این شعر رو که استاد شجریان هم تصنیفش رو بسیار زیبا خوندن نوشتم ... به نظرم خیلی زیباست و بیشتر اوقات با خودم زمزمه می کنم .
...
سلام
نمیدونم چرا بلاگفا رو بیشتر دوس دارم، اونجا هر وقت آپ بودی متوجه میشدم!( بهانه ای برای نیومدن)
عادت به صدا کردن یه اسم! عادته غریبیه! شایدم سعی کردم این عادتو کنار بذارم.
سلام وی آی پی عزیز
از وقتی خودم هم اومدم بلاگ اسکای یه کمی سخت شده برام که متوجه بشم دوستان بلاگ اسکای کی آپ می کنند . ممکنه گاهی دیر برسم به مطلب به روز شده اشون ولی بالاخره می رسم.
اما به هر حال باز هم خیلی لطف می کنی که می یای پیشم.
...
عادت به صدائی که تو رو صدا کنه چی ؟ این هم غریبه؟!
خوب خوب نازنین من
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود
بهترین بهترین من خطاب میکنم
بهترین بهترین من پرنیان مهربون من مدتها بود دلم می خواست این شعر رو بهت تقدیم کنم ولی منتظر مناسبتی بودم. حالا که بحث شعر مشیری شد این شعر تقدیم به تو که بهترینی. دوستت دارم عزیز دلم.
خیلی به این کامنت فکر کردم. خیلی روش مکث کردم ... نمی دونی چقدر چقدر چقدر برام ارزشمنده. دلم می خواست نزدیکم بودی تا بتونم احساس واقعیم رو بهت منتقل کنم.
چی بگم بهت ؟ بگم ممنون ؟ بگم خیلی دوستت دارم ؟ بعضی وقتها کلمات خیلی کم اند برای نشان احساس. این کلمات خیلی کم اند برای ابراز احساسم . بارها توی زندگی برام پیش اومده که در یافتن جملات برای کسی که دوستش داشتم به استیصال رسیدم.
.... بذار سکوت کنم عزیزم .
بهترین بهترین من بازهم هیجان زده شدم واسمم رو فراموش کردم.
می دونستم کار تو بود عزیزم ... ولی خوب کردی یادآوری کردی
قسمتی از شعر شاعری که اسمش یادم نیست. که قبلا کپی کرده بودم .

از این شب ها که بی تو مانده ام تنها چه دلگیرم
من از تو، از خودم، از دست این شب ها چه دلگیرم
تو آنجایی و من اینجا و یک « ی » بینمان افتاد
من از این آخرین حرف الفبایی که افتاده میان ما چه دلگیرم
قلم، کاغذ، غزل، شمع و کمی هم بال پروانه
از این موضوع تکراری، از این انشا چه دلگیرم
از این شب ها که دائم، فکر تو در جانم افتاده
از این افکار سرگردان، از این «این ها» چه دلگیرم
از این امروزها و وعده ی فردا که می آیی
از این امروز و از دیروز و از فردا چه دلگیرم
من درانتخاب شعر زیادی وسواس دارم ولی نمیدانم این شعر چه حسی در من ایجاد میکرد
مثل همان صدائی یا اسمی که دوست داشتی و یا بهتر عادت داری در گوشت بپیچد.
یک نوع بازگشت به مراسم ِ آسان
می بینی بلاگ اسکای تنها شکلک مورد تائید من را گویا حذف کرده
این شعری که انتخاب کردین هم قشنگه . ای کاش می نوشتید شاعرش کیه.
نمی دونم منظورتون کدوم شکلک بود ولی الان که من نگاه می کنم تمام شکلکها هستند.
البته انتظار این رو داریم که در آغاز هر روز شاهد حذف شدن خیلی چیزها باشیم... احتمالا عادت کردیم به این روند!!!
ممنونم
خانم پرنیان ؛ عموما همه ی گل ها زیبایند و خوشبو. که اگر گلی بوی خوشی نداشته باشد ، حتما زیباست. نسل جوان ما که پر از شوروحرارت است ، هرگز زیبایی سرایش شعرای عاشق
دهه ی 20 و 30 را نچشیده است.
چراکه شعر مهتاب، شاید شاهکار زنده یاد مشیری باشد . زیرا نسلی با شعر او عاشقی کردند .همچنان که ازنگاهی دیگر ، با تصنیف مراببوس زنده یا حسین گل گلاب ، نسلی زندگی کردند.درگلستان ادب میهنمان، همه ی گل ها دوست داشتنی اند.که هر کس به سلیقه ی خود ، شاخه ای از آن را می چیند ومی بوید.
( ادامه ی شعر پاسخ به سهراب را دراولین فرصت ، برایتان می نویسم.)
در ضمن من هم عادت می کنم که نوشته های بی نام از چه کسی است.
خوشحال می شم شعر کامل رو بخونم .
این عادتی که گفتید هم جزو عادتهای خوبه !
سلام
حال شما؟
خوبی؟
خوش گذشته؟
پنجشنبه دوست داشتنیت چطور بود
می خواستم روز پنجشنبه بیام واست کامنت بذارم اما متاسفانه نشد
دستت درد نکنه از شعر قشنگی که واسه ما گذاشتی. خیلی قشنگ بود
همیشه حرفهای خوب رو لبات باشه و چیزای خوبی بشنوی
خوش بگذره
سلام آذرخش عزیز
خوب بود . خیلی لطف داری ...
خوشحالم که دوست داشتی ... ممنونم
سلام بانو .../
عادت ...
دلتنگی ...
دوست ...
قشنگ ...
صدا ...
انگیزه ...
خط آخر ...
دل
سلام بهار عزیز
... خط آخر دل !
سلام پرنیان عزیز
چقدر این داستانت قشنگ بود و غمگین
دلم گرفت و از خنگی این مردها حرص خوردم
چرا زودتر نفهمید و چرا باید بعد از مرگش با تلنگر دیگران به خودش میومد اونم زمانی که خیلی دیر بود ...
من فکر می کنم فاصله بین احساس زن و مرد از زمین تا آسمونه
سلام حریر جان
غیبتی طولانی داشتی! امیدوارم هر جا هستی سلامت وشاد باشی.
بیا به جای فکر کردن به بی توجهی آن مرد به عشق آن زن فکر کنیم. قضاوتهای زیادی میشه کرد در مورد این داستان بعضی ها فکر می کنند ای کاش همان اول عشقش را ابراز کرده بود و یا حداقل یک جائی یک روزی ابراز می کرد. بعضی ها از دست اون مرد عصبانی می شوند . ولی من وقتی این داستان رو خوندم فقط به جاودانگی و اصالت اون عشق فکر کردم. مهم این بود که اون زن با این احساس خوشبخت بود. شاید اگر وصالی صورت می گرفت عشقی ماندگار نمی شد.
جمله ی آخر که با رنگ قرمز تایپ کردم به نظر من بی نهایت زیباست و پرمعنا.
درود
ادامه مطلبت رو خوندم ..احساسی لطیف اما آزار دهنده که حکایت از نوعی ممانعت از بروز یک احساس؛ درش نهفته بود.
تاثیر گذار وزیبا بود..وزیبایی وجاودانگی این داستان عاشقانه رو باید در نافرجامی اون دونست..
اگه اجازه بدید ازش کپی بردارم !...
سلام فرزان عزیز
نظرات دوستان برایم جالب است. بله به نظر من هم شاید دلیل جاودانگیشت در نافرجامی آن بوده.
خواهش می کنم حتما کپی بردارید ازش.
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشام این ترانه از توست
آن بانگِ بلندِ صبحگاهی
وین زمزمهی شبانه از توست
من اندهِ خویش را ندانم
این گریهی بی بهانه از توست
ای آتشِ جانِ پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شدهی تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتیِّ مرا چه بیم دریا؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی وگرنه، غم نیست
مست از تو، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمات؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توست
من میگذرم خموش و گمنام
آوازهی جاودانه از توست
چون سایه مرا به خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
(هوشنگ ابتهاج)
تقدیم به کسی که عاشقانه، عشق می ورزد...
روزهایتان، بهاری شده... بهار به دل تان نفوذ کرده...خوش به حالتان...
در گشودند به باغ گل سرخ
و من دل شده را
به سراپرده رنگین تماشا بردند
من به باغ گل سرخ
با زبان بلبل خواندم
در سماع شب سروستان دست افشاندم
در پریخانه پر نقش هزار اینه اش
خویشتن را به هزاران سیما دیدم
با لب اینه خندیدم
من به باغ گل سرخ
همره قافله رنگ و نگار
به سفر رفتم
از خاک به گل
رقص رنگین شکفتن را
در چشمه نور
مژده دادم به بهار
من به باغ گل سرخ
زیر آن ساقه تر
عطر را زمزمه کردم تا صبح
من به باغ گل سرخ
درتمام شب سرد
روشنایی را خواندم با آب
و سحر را به گل و سبزه بشارت دادم
...
واقعا سپاسگزارم ... . این شعر آقای ابتهاج هم در جواب محبت و لطف زیبای شما.
پرنیان . . . پرنیان . . . این داستان . . .
نمی دونم چی بگم . . . اشکم که در اومد
قرار نبود غمگین بشی سهراب عزیز. عظمت عشق را دریاب ...
پرنیان مهربون داستان رو خیلی دوست داشتم. چقدر خوبه آدم بتوانه اینجوری کسی رو دوست داشته باشه.
سلام عزیزم
خوشحالم دوست داشتی . رنج زیاد داشته حتما ...
دلم تنها میماند وقتی تو حتی به نگاهی مرا نمینوازی
دلم تنها میماند وقتی تو در رویاهایت تاب میخوری
دلم تنها میماند وقتی از کنارم با بی تفاوتی عبور میکنی
دلم تنها میماند وقتی رنجهایم را به تنهایی بر دوش میبرم
وقتی رازهایم مرا تا مرز خفگی می برند و گوشی نیست تا آنها را بگویم دلم تنها میماند وقتی تو با دیگری در مرز نابودی ام
قدم میزنی!!
کنار تو تنهاتر شده ام.
از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است.
از من تا من ، تو گسترده ای
با تو برخوردم ، به راز پرستش پیوستم.
از تو به راه افتادم ، به جلوه ی رنج رسیدم.
و با این همه ای شفاف!
و با این همه ای شگرف! مر راهی از تو به در نیست .
زمین باران را صدا می زند، من تو را .
پیکرت را زنجیری دستانم می سازم ، تا زمان را زندانی کنم.
باد می دود و خاکستر تلاشم را می برد.
چلچله می چرخد . گردش ماهی آب را می شیارد .
فواره می جهد ... لحظه ی من پر می شود ...
سهراب سپهری
سلام . خوشا به حال کسانی که بدون توجه به نتیجه ی دوست داشتن ، عشق می ورزند. مرحبا.
سلام جناب آقای حسین زاده
ممنونم
چه بی رحمانه و تلخ بود (دخترک)
سلام
تلخ بود. یک بی سرانجامی ولی به دنبالش یک جاودانگی.
همیشه ما فکر میکنیم آیا برای رسیدن به یک جاودانگی آیا لازمه این همه تلخی را به خود خریدن؟
جوابش کمی سخته.
این داستانو همین چند روز پیش دوستی برام میل زده بود
و گفته بود این داستان خودش یه دانشگاهه!
اما نظر خود من اینه که عشق چیز قشنگیه اما آدم برا هر چیزی باید نتیجه ای در نظر بگیره و ببینه بدست آوردنش آیا ارزش از دست دادن داده هاتو داره یا نه
موفق باشی پرنیان عزیز
کاش می گفتی به نظر تو آیا ارزش از دست دادن رو داره یا نه؟!
ممنونم ازت مائده عزیز
سلام
قشنگ و تاثیر گذار بود ...اما ! چرا من دوست ندارم الان نه جای دختر باشم نه جای پسر؟!
سلام
من هم دوست ندارم جای هیچ کدوم باشم.
ممنونم .
سلام مهربان صمیمی
داستان انتخابی تو خوندم با شوق
هم خودم هم برای همکارم
و کلی افسوس خوردیم به احساس پاک و بی آلایشی که حتی بعد از مردنشم هم باز ستوده نشد
خیلی دنیای بی رحمی شده پرنیان
خیلی دلم از خیلی ها گرفته
از اینکه تمام محبت خالص و پاکت رو به هزار چشم و منظور برداشت می کنن
و آخر سر هم می شی بازنده بازی
چرا اینجوری شدن آدما؟
یادمه تا چند سال پیش هم دوستی ها و عشق ها ارزش داشت
پاک بود
یعنی مرز و حدودا مشخص بود
می شد تمییز داد آدما رو
اما انگار تمام اینا یه دفعه از بین رفت
آدما موندن و تنهایی شون و فکرای خراب و مریض
سلام پرنیان عزیزم
متاسفم از این تلخی ها. نمی دونم چی بگم عزیزم. شاید انتخابها اشتباهه. شاید ادم یا آدمهائی که براشون مایه گذاشتی از جنس تو نبودند.
توی دوست داشتن میشه همه کس رو دوست داشت اما توی عشق ورزیدن باید کسی باشه که تا حدودی از جنس خودت باشه . تا بفهمه ارزش عشق تو رو.
شکلک مورد علاقه ام که گویا به علت اشکال درسیستمم بوده


سلام کوروش عزیز
من آخرش نفهمیدم این شکلک مورد علاقه ی شما کدومه ها !
فکر کنم همین باشه که الان گذاشتین ...
به هر حال مررررررسی . همیشه لطف دارین شما و شرمنده می کنین منو
سلام
بیچاره آنها که عادت کنند بشنوند؛ چه ایستاده و چه نشسته.
سلام
یعنی تن دادن به حقارتها! از تنبلی یا از ترس و یا از احتیاج...
نمی دونم چرا وقتی این مطلب رو می خونم یاد 100 سال تنهائی مارکس می افتم . عشق بین پیتروکرسپی و آمارانتا رو می گم . . . چیز زیادی یادم نیست ازش اما بی اختیار برای بار سوم که خوندم هم اسم این دو شخص به یادم افتاد .
وای! صد سال تنهائی مارکز وحشتناکه! منو به جنون رسونده بود.
تصور این که این اتفاق برای من اگر می افتاد ، دیوانه کرده بودمنو.
ولی داستان شاهکاره ... یک شاهکار هنری!
اسامی رو یادم نیست خیلی . عشق بین پیترو کروسپی و آمارانتا رو یادم نیست . دیگه جرات نکردم برای بار دوم بخونمش. اثر خودش رو گذاشت این کتاب با یک بار خوندن.
سلام پرنیان!
این داستان کی بود؟!!!!
یک نفر مثل هزاران نفر دیگه! چه فرقی می کنه باران عزیز؟!
ناراحت نباش حالا!
سلام بانو





وظیفه است و آمدن من بهره برای خودم بیشتر ارمغان دارد.
راجعه به
حوا نمی ترسد .چرا که بهشت را به زیر پایش سالهاست نوید داده است. آدم نگران خود شده
نوید را وعده دروغی می گویند و اشاره من آن دارد که وعده ای بیش نیست
و در مقابل نگرانی آدم در معنی عام واقعی است
ممنونم که توجه داری نازنین
بله عزیز شکلک همینه . آخه به بقیه اعتماد ندارم .چون معنی خیلی از اینها را نمیدانم. ولی راجع به شاعر ان شعر متاسفانه اسم را کپی نکرده بودم وگرنه حتما میاوردم
سلام کوروش عزیز
ممنونم از توضیحاتی که دادین .
بعضی از این شکلک های بلاگ اسکای رو من خیلی دوست دارم . خیلی احساس آدم رو قشنگ منتقل می کنند اما بعضی هاشون هم خیلی بی معنی هستند.
به هر حال ممنونم همیشه از این آیکونهای خوشگل می ذارید شما
پیدا کردی این ؛کس ؛رو عزیزم؟
آره عزیزم .....
و بعد گمش کردم!
واقعا عالی بود... شما اگه رمان بنویسید عالی میشه .. من مطئینم

سلام
ممنونم .