تاب می خورد دلم
و گاهی که خیلی بالا می رود، می لرزد!
تاب است دیگر هویتش، رفتن و آمدن
بی تابی هایش هم قشنگ است . هویت من با دوست داشتن هایم معنا می یابد. در دوستی هاست که درمی یابم آبتنی کردن در عطر و نوشیدن نور چه لذت بخش است و در می یابم در مقابل عظمت دوست داشتن من چقدر حقیرم. گاهی دلم می خواهد پشت پا بزنم به قوانینم و در راهم کمی به بی راهه روم . گاهی دوست دارم زندگیم را فانتزی تر کنم کارهای عجیب و غریب به وجدم می آورد. آدامسم را می چسبانم به فرمان اتومبیلم و در آن لحظه هیچ اهمیت نمی دهم چقدر آلودگی را با خود به دهانم خواهم فرستاد سیبی را گاز می زنم و زندگی را در رگهایم جاری می کنم میدانم عصاره ی زندگی خوب می داند با میکروبها چگونه مقابله کند. به راننده کناری لبخند می زنم تا بداند اخم های صبحگاهی چقدر طعم روزانه اش را تلخ خواهد کرد. و بعد در مقابل چشمان متعجب دوباره آدامسم را در دهانم میگذارم و باز لبخند می زنم!
وقتی قدم می زنم در خیابان با لگد زدن به قوطی خالی نوشیدنی و پرتاب شدنش و شنیدن صدای ناهنجارش کلی به وجد می آیم.
امروز دائما نگاهم به دنبال پیرمردی ست که صبحها در مقابل خانه اش می نشیند و من با عشق به او می گویم صبح به خیر پدر جان!
امروز گلهایم را با عشق بیشتر آب می دهم و در دل بیشتر قربان صدقه شان می روم. می دانم بودشان به بود من وابسته ست. و امروز برای این وابستگی شان هست که دوستشان دارم.
امروز چه اهمیت دارد رئیسم دنیایش با من به اندازه ی دودنیا متفاوت است . چه اهمیت دارد فلان همکارم در یک عالم دیگر زندگی می کند. امروز از پر حرفی های دوستم در مورد مادر شوهرش خسته نخواهم شد و وقتی فلانی دروغ می گوید لبخند می زنم و در دلم می گویم راحت باش عزیزم!!! امروز در ترافیک زیباترین اهنگم را ده بار گوش می کنم و در میان آهن و دود بال می زنم ...
امروز با یاد آوری چیزهائی که نیست دیگر بغض نمی کنم دیگر اشک نمی ریزم ... به تمام آن چیزهائی که روزی بوده اند شادمانه می خندم.
و امروز وقتی به کسی می گویم خیلی دوستش دارم خیلی بیشتر احساس میکنم بزرگتر شده ام.
و امروز در دلم به خیلی ها خواهم گفت دوستشان دارم ...
می دانم که با دوست داشتن آدمها برای خودم مسئولیت ایجاد می کنم. اما امروز می خواهم خیلی مسئول باشم!
امروز می خواهم رژ لب قرمز منهتنم را بزنم و هر یک ساعت یک بار در آینه به خودم لبخند بزنم.
امروز را می خواهم زندگی کنم ... امروز میخواهم بیشتر از همیشه عاشق باشم.
امروز می خواهم عطر خوش زن تمام فضای اطرافم را سرشار کند.
زیرا آنقدر قوی بوده ام که ساعتها گریسته باشم.
زیرا در میان تمام این روزها گاهی یک روز باید برای من باشد...
امروز منم تصمیم گرفتم که همه چیزو خوشگل ببینم
درست مثل همون پرنده هایه کوچولویی که صبح ها تو پارک شهر جیک جیک کنان اعلام میکنند که زندگی در جریان است
بشتابید و لذت ببرید، منم دوست دارم کمی رها از قفس های ساختگی ذهنم زندگی کنم
چه عالی
پس جاری باش عین زندگی ... امروز به هیچ کس و هیچ چیز اجازه نده روزت رو خراب کنه. چون امروز دیگه روز توست
ای جان اومدم سربزنم و صبح بخیری بگم دیدم پست جدید گذاشتید. هنوز نخواندم پست جدید رو می خوانم وباز برمی گردم.
سلام عزیزم
خیلی خوش آمدی
پرنیان عزیز ودوست داشتنی. چقدر این پستت رو دوست داشتم پر بود از انرژی و دوست داشتن وامیدو چقدر خوب توانستی این حس رو منتقل کنی. دوستت دارم خیلی زیاد.

خوشحالم که دوستش داشتی و خوشحال تر که تاثیر گذار بود.
پس امروزت قشنگ باد.
به به. چه روز خوبی شود این روز
سلام پرنیان گرامی
خوبی؟
اتفاقا منم امروز تصمیم گرفتم دل به دل نگرانی ها و اضطراب ها و تشویش ها ندم. چند روزیه این تصمیم رو گرفتم اما امروز مصمم تر شدم. حالا چقدر دوام بیارم نمی دونم
ببینم منظورت از اون سیبی که گاز میزنی سیب نشسته بود؟؟آخه سیب شسته شده میکروب نداره.یا لااقل زیاد نداره
خوش بگذره بهت و هر روزت خوش باشه
سلام آذرخش عزیز

چه خوب ! دوام بیار آذرخش عزیز.
نهههههههه! نه دیگه تا این حد! سیب شسته شده بود! باور کن!
ممنونم
به به...
یک روز دلاویز با عشق...
روزهاتان همیشه پر نور و دوستی باد
ممنونم
چقدر عالی !

روزهای این چنینی ات زیاد پرنیان جان !
همیشه خوب می نویسی !
مرسی مریم جان .
لطف داری
سلام پرنیان عزیز . اینقدر از خوندن کلمه به کلمه نوشته ت لذت بردم که نتونستم بی اثر رد بشم . ممنون بابت اینهمه انرژی مثبت .
الهی هر روز زندگیت همین باشه مهربون .
سلام سهبا جان
خیلی لطف کردی . از دعای خوبت خیلی سپاسگزارم و من هم عین همین آرزو رو برات دارم . روزهائی سرشار از عشق و دوستی و فارغ از غم .
"زندگانی سیبی ست، گاز باید زد با پوست."
آره یه وقتهائی اینجوری می شه زندگی. به شرط اینکه آدامسشو آدم نندازه دور . بچسبونه به یه جائی و دوباره بخوره!!!
سلام پرنیان من.. منم دلم می خواست آدامس بادکنکی بخرم به یاد روز های کودکی بادش کنم بدور از تمامی نگاه های تعجب انگیز ...
چه شور و نشاطی بهمون دادی !
وقتی میگم وبت با بقیه وبلاگها فرق داره پس درست میگم .
یه دوستی داشتم مدام به ما می گفت هر روز صبح تو آیینه لبخند بزنید و از خودتون تعریف کنید و من در جواب میگفتم می ترسم آیینه ترک بخوره .
سلام آفتاب جون
وااا ی فکر کن آدامس بادکنکی !!! اون هم توی خیابون
آینه ترک نمی خوره عزیزم وقتی تو توش لبخند بزنی ... آینه عشق می کنه با لبخندهای تو آفتاب گرم و مهربان
مطمعنا روزی که اینقدر با تصمیمهای خوب آغاز بشه شب قشنگی برات رقم میزنه پرنیان
کاش یاد بگیریم امروزه که فرداهامون رو میسازه و هی حسرت گذشته ها رو نخوریم و امروز رو خوش بگذرونیم...
روزهای قشنگ و پر از لبخند برات آرزو میکنم پرنیان عزیز
خیلی لطف کردی لیلیتا جون
برای آرزوی قشنگت ممنونم .
امروز تو از زندگی گفتی و حرکت و تلاش و جنبش و شور و شیداییو کارهایی که تو را به وجد می آورد!!!
آن وقت من...!!!
نمی دانم کدوم را بگیرم...
فقط برای اینکه دوستی به خوبیه تو امروزش را ز ن د گ ی کرده است واقعا شادمانم....
شادیه گذرایی که تا در خانه ات هستم با من است و دوباره که به دنیای خودم بازگشتم همان ز ن د ه گ ی را میکنم!!!
چی شده فریناز عزیزم ؟ چرا اینقدر به هم ریخته ای ؟
البته چیز عجیبی نیست این به هم ریختگی ها . همه ی آدمها این روزها یه جورائی مبتلا شدند.
امیدوارم هر چه زودتر سرحال بشی.
میای پیشم پرنیان جون؟
دلم برات تنگ شده
حتما می یام عزیزم
روحم را تازه گرداندی ... بعد از چند روز بگو مگوی سخت که با بعضیها داشتم ُ اینک از چنین نوشته ای که بوی زندگی و امید میداد به وجد امدم . من به سهم خود ممنونم دوست خوبم
سلام
خوب خسته نباشید از این همه بگو مگو!!!
گذاشتن چنین پستهائی تنش های این چنینی هم به همراه داره بالاخره.
در مورد مبحثی نوشته بودید که مسلما با مخالفتهای زیادی مواجه می شدید.
خوشحالم که این پست رو دوست داشتید.
ممنون
.

.
.
روزهای ِ من
روزهای ِ با شکوه ِ من
وقتی اولین نفری هستم که قفل ِ درب ِ کوچه را باز می کنم؛
وقتی اولین چیزی که می بینم، نور است لابلای ِ شاخه های کاج ِ کوچک و نازنینم؛
وقتی لی لی کنان، بی خجالت بزرگ شدن، تا سر کوچه می روم؛
وقتی از دور حدس می زنم کدام تاکسی سلامم را علیک می گوید؛
وقتی دیر می رسم سر کار و اولین چیزی که می بینم، چهره مهربان و خوش آمد گوی همکارانم است؛
وقتی یک دفعه محبتم قل قل می کند برایت می نویسم: سلام!
چه بهانه های خوبی
برای ِ روزهایم ...!
و من هم می گویم سلام ... برای تمام این وقتی ها!
و
وقتی که روی جدول خیابان راه می رم و خجالت نمی کشم کسی نگاهم کنه ...
وقتی تعادلم رو از دست می دم و از جدول پرت می شم پائین و از ته دل می خندم ..
وقتی به سرایدار ساختمانمون یهو دلم می خواد یه پولی بدم و بهش بگم برو برای دخترکت یه دامن بخر و اون یهو تعجب می کنه و من یهو خیلی خوشحال می شم ...
وقتی که احساس می کنم « دوست دارم ...»
وقتی ...............
بهت می گم سلام فرینوش جان . خوش آمدی
این دوست داشتن دوست داشتنی است
دوست داشتن و مسئول بودن
لبخند زندگی بر لبهای شما مستدام
دلنوشته هایتان از دل است
نگاه مهربانتان به دنیا غبطه برانگیز است
تبریک میگم به قلب مهر پرورتان
بله دوست داشتن و در مقابلش مسئول بودن ...
نه اینکه فقط دوست داشت!
ممنونم دوست عزیز لطف دارید
...
میبینم که همه حالشون خوبه
اینجا امروز!
خدا رو شکر...
پس
منم سلام!
سلامممممم
رسیدن به خیر
سلاممممممممممممم پرنیان من
می بینی همه خوشحالن از این پست بسیار پر انرژیت ...
بابا آخر روحیه !
سلاممممممممممممم آفتاب جونم
من هم خوشحالم از خوشحالی همه
مرسی
سلام بر بانوی پرنیان خیال



باید که ما آنچه هستیم فکر کنیم رفتار
حال دیگران چه می اندیشند . بی اهمیت است
واقعیتی انکار ناپذیر است که من و رئیسم . با ابدارچی و سرایدار .بادیگر کارمندان باید فرق داشته باشیم
و آنچه را که در شان خود میدانیم انجام دهیم
نا هنجاری نیز از همین نتوانستن ها(شما می گوئی رژلب و من میگویم کروات) ست
راستی گویا تعبیر نامناسب در وبلاگ فرخ عزیز شده که پاسخی داشتم
سلام
بله موافقم باهاتون.
لطف کردید کوروش عزیز
سلام
هر جور دوست داری باش. اما یادت باشد که باید هزینه اش را هم پرداخت کنی.
سلام
می دونم ... . هزینه هاش گاهی خیلی سنگین اند.
ممنونم و لطف کردید.
سلامممممم
شب خوش..
سلام
چطورید شما ستاره سهیل ؟
ممنونم که با تمام این مشغله باز هم یادی می کنید.
سلام
به به عجب روزی بوده امروز
آهان راستی از طرف اون پیرمرده: علیک سلام دخترم
سلام
خودم ساختمش !
مرسی پدر جان مهربان
سلام بر پرنیان عزیز.همه اینهایی که گفتی یعنی سلامت به تمام معنای روح. آفرین.گاهی لازمه که کودکی درونمان شکوفا شود و بی خیال دیگران کودکی کنیم و به کودک درونمان اجازه ابراز وجو و ابراز احساسات بدهیم. کسانی که به او اجازه نمی دهند بیمار می شوند. روانی می شوند .بعد کودک درونش در تیمارستان بسراغش می آید وابراز وجود می کند که خیلی دیر است و کار از کار گذشته.پس چه خوب که الان به او اجازه ابراز وجود بدهیم. بازهم می گویم آ فرین
سلام قندک عزیز
چقدر در مورد کودک درون جالب نوشتید .
درسته اهمیت بهش ندیم یک دفعه می بینی توی تیمارستان می یاد سراغ آدم.
ممنونم ازتون لطف دارید
درود
این خیلی خوبه که امروز اینقدر رها فکر میکنی ورفتار میکنی ..اما چرا فقط امروز...همه روزها مال خودته میگی نه فردا هم تکرارش کن...قلم روونی داری ..سالمو شاد باشی
سلام فرزان عزیز
این پست مربوط به دو روز قبله البته! اما سعی کردیم یه جورائی ادامه ش بدیم ...
ممنونم
سلام
هیچ میدانی از دوازده اسفند سال گذشته تا کنون با ۵ شنبه هایت قهری و سراغشان را نگرفته ای ؟ مگه نمی گفتی که عاشق ۵ شنبه هایی؟ در یکماه و نیم اخیر بیشتر با جمعه بوده ای و دو شنبه ها و البته گاهی هم با چهارشنبه ها...... درسته؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه که هست روزی خوب
در سعادت به مشتری منسوب
روز شنبه منسوب به ستاره کیوان (یا زحل) و رنگش سیاه است.
روز یکشنبه از آن خورشید است و رنگ زرد و زرین است.
دوشنبه روز ماه است که رنگ اصلیش را سبز می دانستند.
سه شنبه روز بهرام یا مریخ است که جامه سرخ بر تن دارد.
چهارشنبه روز سود و سودا و دکان و بازار است و به عطارد(یا تیر), که دبیر آسمان است و رنگش فیروزه است, تعلق دارد.
پنجشنبه روز سعادت و منسوب به مشتری است و رنگ آن صندل گون است
و روز جمعه از آن زهره خنیاگر است که چون الماس به رنگ سفید در آسمان می درخشد.
بدین سان این هفت گنبد از سیاه تا سفید (همه رنگها) و از کیوان تا زهره (همه سیارگان) و از شنبه تا جمعه (همه زمانها) را در بر می گیرند
اینها را نوشتم تا روز سعادت را فراموش نکنی و انشاء ا.... نوشته زیبای بعدی شما با نام زیبای پنجشنبه آغاز گردد.
سلام

ای وااااااااااااای ! راست می گین؟! متوجه نبودم خودم
هنوز هم پنج شنبه ها برام قشنگن. اما با این عصرهای جمعه نمی دونم چطور کنار بیام؟!
چه اطاعات جالبی در مورد ایام هفته ...
زنده باد پنج شنبه
مرسی
برات در این راه آرزوی موفقیت می کنم...
پیروز باشی
ممنونم
شاد باشید همیشه
یرا در میان تمام این روزها گاهی یک روز باید برای من باشد...
سلام
سلام پرنیان عزیزم
اگه می شد تو دنیای امروزی اینجوری که نوشتی زندگی کرد
چی میشد !!
زندگی راحت و بدون دغدغه !
فارغ از تمامی غم ها و غصه ها ...
سلام
میشه ... همیشه نه ولی گاهی می شه گریز زد.
امتحان کن.
سلام . دلم دین تازه ای می خواهد . همان دینی که فطرتم بر اساس ان بوده ولی اکنون در زیر انباری از خرافات و سیاستها مدفون است.
نوشته ی خوبتان خیلی به دلم نشست. ممنون
سلام
درسته . دینی که فطرتم براساس آن بوده ...
ممنونم جناب آقای حسین زاده
دوست عزیزم.تو خودت واقعا از جنس نوشته ات هستی.یعنی از جنس مهرورزیدن.تجسمی از عاطفه.زمانی که غمگینی ،زمانیست که احساس بی مهری از اطرافیانت ،سردت می کند.وجود گرمی که گرم می کند دوستانش را.
وااااای مرسی !
دوستت دارم عزیزم
سلام
عجب روزی ست امروز
چقدر واقعی و کودکانه...
چقدر زیباست
کاش همه روزهایمان مثل روز شما زیبا و واقعی بود...
سلام
حال شما؟
امیدوارم خوب و سرحال و سلامت باشید.
ممنونم . گاهی می شه ساختش ... شاید که باید گاهی به کودک درونمان پرو بال بدیم یه وقتهائی.
گاهی دلم می خواهد پشت پا بزنم به قوانینم و در راهم کمی به بی راهه روم .
چه آرزویی پری جان..منم دلم میخواد...شکستن حصار بعضی روابط
گاهی هم خیلی غیر ممکن نیست به شرط اینکه خیلی هم بی راهه نباشه!!!
آدمها عادت می کنند به هر روشی که ما داشته باشیم . به شرط اینکه باعث آزار کسی نشیم
سلام . برای این پستت کامنت گذاشتم چون داشتم می گشتم جایی رو پیدا کنم که کمی آروم بگیرم و اینجا پر از آرامش و زندگی بود
شاد و سرزنده باشی دوست خوب من
سلام
خیلی خوشحالم آذر عزیز . امیدوارم این آرامش تداوم داشته باشه برات
لطف کردی
نمیدونم امروز چه روزی بوده که سرشار از انرژی بودی البته تو همیشه همینطوری بودی از وقتی که من میشناختمت. اول حدس زدم شاید تولدت بوده باشه ولی هر روزی که بوده، خاص یا عام، امیدوارم تمام روزهات همین شکلی باشه و همه لحظه های زندگی از آن تو باشه عزیزم
ممنونم لی لا جان . نه تولدم بود و نه مناسبتی داشت. فقط گاهی وقتها باید رها شد از بندها وگرنه نتیجه اش سقوط خواهد بود و متلاشی شدن
این روزها زندگی خیلی ماها رو الکی درگیر خودش کرده طوری که گاهی فراموش می کنیم که روح و روانمان کمی هم نیاز به هیجان دارد.