فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

اندر حکایت عشق گربه

 

 

 

غروب هنگام که از اداره به سرای می شدم، مادینه گربه ای را بدیدم که کنج برزن بنشسته با نرینه گربه ای چرکین و ژولیده موی روی در روی بی قرار حال ، فیس تو فیس نرد عشق می باختند چنان به خود بر جای جستم که کار و زندگی خود را رهانیده  و  بر روی پلکانی به تماشا بنشستم. متحیر ، حیرت انگشت بر دهان که چگونه محبت آن ژولیده نر بر دل این دلبر گربه بنشسته و چگونه این دو چون دو مغز بادام در پوستی مناظره پیوسته . با خود اندیشیدم که این نرینه چرکین ژولیده موی بد ریخت خز و خیل را چگونه توانستن مشتاقی ؟
و نالیدم که ای نادان گربه ، تا به این حد قحطی نرینه شهر را گرفتار آمده است؟
مادینه غرید که دست عتاب از دامان دلم بردار که با درشتی تو به جان رنجیدم . سخن تو یک دم نمی ارزد و مشورت با کور مادینه ای چون تو تباهی دل است.  مرا دمی طاقت نماند از این بی معرفت گربه چونانکه خواستم سخت ضربه ای بر دیده ی این وقیح گربه بنوازم ، اما اندیشیدم به حرمت عاشقی اش ،  سخن نگفتن در این زمان مصلحت باشد .
و باز غرید که تو چه دانی که :
هر چه به دل فرو آید
در دیده نکو آید
تو مگر مجنون لیلی ندیدی که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده و زمام عقل از دست داده ؟
مرا رها کن که با همین ژولیده موی و چرکین روی سرخوش باشم .دیگر زبان کوتاه که خامشی به که ضمیر دل خویش و نصیحت از دل فارغ پذیرفتن خطاست ، اگر چه شنیدن رواست تا به خلاف آن کاری کنی
من متعجب چشمان و متحیر حالان در وی ، التجا به دیواری کردم و ناگاه طاقت دیدنم نماند چون رعد غریدم که دیوانه گربه ، آخر چگونه ممکن، ماه رویی زیبا با نرینه زشت ژولیده این گونه لاو تو لاو بنشسته؟ ای ماه روی و موزون شمایل آیا اندیشیده ای در آینده ای نه چندان دور از قبح مشاهده او مجاهدت فراوان خواهی برد؟ آن هنگام که آتش اندرون دلت از آن چیزی جز خاکستر برایت باقی نگذارد؟
بیچاره گربه ! تو را چنان دل از دست رفته ، ترک جان کرده که با این دلدادگی دمی تامل نبرده ای که عاقبت از چنگ عقوبت هپاتیت و ایدز خلاصی نیابی ؟
تو اینک اگر عهد دل گسلانی و مطاوعت دل نکنی ، ویکتوریا سکرت کمپانی ، صاحب جمالی چون تو را مشتاق گردد به ملوکی و مدلینگ  ؛با حسن کبیره ی تو معاملتی نماید که جز زیبائی در آن نمی بینم.
دیدم چونان به محبت این نرینه گربه گرفتار ، نه طاقت صبر و نه یارای گفتار ...
و در آخر
ور هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند به جز آن یک هنر

و یک تیپای بر سنگی زدم و سوت زنان راه خود را بگرفتم و برفتم بر سرای و بر مطبخ ورود کردم برای طبخ یک کلم پلوی چرب و چیل و تند و تیز جانانه  

 


پی نوشت :  طنز بالا در سبک گلستان سعدی است  و بعضی جملات از گلستان میباشد. امیدوارم آقای سعدی بنده ی حقیر را عفو نمایند  

نظرات 27 + ارسال نظر
پرنیان دل آرام چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 13:42



خعلی خووب بود
چرا دوروغ اما از اولش همش می خواستم بیام ببینم کی بوده طنز به این بامزگی نوشته
ازونجایی که تابه حال از شما اینطور نوشته ها رو نخونده بودم
وقتی به آخرش رسیدم و دیدم خودتون نوشتیدش - بسی هنگ کردم


خوشمان بیامد
نعره ها کشیده ایم و سر بر بیابان می گذاریم از خوشی



مرسی عزیزم

الهی همیشه خوشحال واقعی واقعی باشی

خلیل پنج‌شنبه 25 دی 1393 ساعت 21:39 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

عشق آن زیبا روی به گریه ژولیده و چرکین موی همانند عشق شما است به " پلوی چرب و چیل و تند و تیز جانانه "

من که نخوردم کلم پلو رو
اونوقت باید ساعتها روی تردمیل می دویدم که تاوانش رو پس بدم

h@m!d پنج‌شنبه 25 دی 1393 ساعت 21:40

خیلی خوب نوشتین

تجربه ی دو ماه پیشم بود یجورایی.. ولی من اینقد بر سر کوفتم و نعره براوردم که جناب مادینه سر عقل آمد و پی به اشتباه برد ولی چه فایده که هنوز که هنوزه راهش رو نگرفته و بره..

ممنونم

اون نمیره زیرا آنقدر گرفتار که نه طاقت صبر و نه یارای گفتار

داره شما رو گول می زنه

ایرج میرزا جمعه 26 دی 1393 ساعت 18:20

تعجب نداره ... گربه و آدم نداره ... دختر و پسر نداره ... خریت هم شاخ و دم نداره

چقدر رماتیک !

ایرج میرزا شنبه 27 دی 1393 ساعت 18:14

سلام
بابا منظورم این بود که همینجوری ازدواج میکنن که انقدر طلاق زیاد شده دیگه ... اینجا جای رمانتیک نیست ببم بلکه باید جامه ها درید و گریبانها چاک کرد بسی ...


راست می گی ولی

اون ببم ش خیلی خوب بود

رها یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 15:18

سلام.من تازه با اینجا آشنا شدم.اکثر دلنوشته هاتون رو خوندم عالی بود من که خیلی دوست داشتم.از الان تا آخرش خواننده ی همیشگی مطالبتون هستم .

سلام
خیلی ممنونم . خوش اومدین.

رها یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 15:40

من به شعر و ادبیات خیلی علاقه دارم اما زیاد دربارشون مطالعه نمیکنم.فقط هر از گاهی.یه دلنوشته نوشته بودید.....عده ای دیگر دوست دارند اما زندگیشان را میکنند هر از گاهی هم یادی میکنند از کسی که برایشان خیلی مهم است این ها هم سرشتشان این است.فک کنم رابطه من با شعر و ادبیات اینطور باشه برام خیلی مهمه اما هر از گاهی ازش یاد میکنم

سلام

شعر و ادبیات یک راهی ست برای سفر به درون . سفر به خویشتن

و برای همینه که از مصاحبت با به قول معروف ادبیات چی ها خسته کننده نیست و هوای این مصاحبت هوای تازه ست .

رها دوشنبه 29 دی 1393 ساعت 13:50

سلام.بله حق با شماست ادبیات و شعر سفر به خویشتن

خیلی دوست داشتم رشته ی دانشگاهیم ادبیات بود ولی نشد که بشه.
یه سوال؟؟ نظرتون راجب نوشته های صادق هدایت چیه؟؟

صادق هدایت یک صاحب سبک هست در ادبیات ایران ، و من می دونم که برای نوشتن هر کتابی خیلی زحمت کشیده ، مثلا" برای نوشتن کتاب داش آکل به شیراز سفر کرده و در یکی از نوشته های سیمین دانشور خواندم زمانیکه دختر بچه بوده صادق هدایت با او به کوچه و خیابان می رفته و ساعتها می نشسته و مکالمات مردم را گوش می کرده و یادداشت برمی داشته ، نوشتن بوف کور سالها طول کشیده و طی سفرهایی که به هند کرده و بعد از اینکه به عرفان هند آشنا شده بوف کور را نوشته .
صادق هدایت یک نویسنده ی بسیار برزگیه و بی انصافی که به خاطر اعتقادات و ایدئولوژی او و تفکرش در مورد زندگی و مذهب تمام او را منکر بشیم یا زیر سوال ببریم
سبک داستانهاش سوررئال هست و درک آن کار آسانی نیست . من بوف کور را سه بار خوندم ، در نقدهای ادبی بوف کور شرکت کردم ولی می دانم هنوز درک کاملی از این کتاب ندارم
جالبه بگم که بوف کور به 29 زبان دنیا ترجمه شده ، این یعنی خیلی حرف برای گفتن داره ، و جالبتر اینکه نام کتاب در تمام ترجمه ها همان بوف کور است .
boofe koor

پیشنهاد می کنم کتاب آشنایی با زندگی صادق هدایت نوشته م.فرزانه را بخونید. من وقتی این کتاب را می خواندم بارها و بارها به کافی نادری می رفتم و در حال و هوای چندین سال پیش و صادق هدایت قرار میگرفتم .

رها دوشنبه 29 دی 1393 ساعت 15:22

ممنونم از توضیحاتتون و عذر خواهی میکنم از اینکه وقتتون رو گرفتم.راستی در مورد اینکه صادق هدایت نویسنده ی بزرگیست با شما هم عقیده هستم نوشته هاش رو خیلی دوست دارم.بابت همه چیز ممنون

خواهش میکنم

مر ده یاد سابق دوشنبه 29 دی 1393 ساعت 23:21

سلام بر پرنیان عزیز.چقدر طرز فکرتون نسبت به گذشته تغییر کرده

سلام
مرده یاد سابق؟

هیچ کس یادش نمی میره .

نه همون آدمم فقط یک کم تنها شدم . اصولم ، چارچوب و اعتقاداتم همون ها هستند.

نمی دونم چه تغییری در این متن ها به چشم می یاد ولی خوب این هم بعد دیگر می تونه باشه.

باران سه‌شنبه 30 دی 1393 ساعت 13:42

ما را به عشق و گربه و حکایت اندر و ... چه کار!
دل مان کباب شد در خوانش آن بند آخر از این حکایت مطول که کلم پلو را گفتی و ...!
ای روزگار..
:(



ای روزگار ... ای شکموها

عشق چیه ؟ پیشی کیه ؟ کلم پلو رو بچسب

مر ده یاد سابق سه‌شنبه 30 دی 1393 ساعت 15:46

سلام.بااین نوشته تون سوالات زیادی را به ذهن متبادر می کنید وحتی شمارا به خود پسندی سوق میده.چراگربه نرینه بد و گربه مادینه خوب است؟چون شمازن هستید؟گربه مادینه از لای پرقو در اومده و گربه نرینه از توی کانال لجن؟آیا نمی تونست برعکس این داستان هم صدق کنه؟ماده ها نمی تونن عامل ایدز باشن یعنی؟آیا به نظر شما همیشه این نرها هستند که به گناه آلوده اند؟منظورم این بود که این بار با انصاف ننوشته اید.

ای داد ای بیداد
من غلط کنم به اجناس نرینه اهانت کنم

همینجوری نوشتم بدون نیت خاصی
اصلا" می خواین عوضش کنم ؟

آخه موقعی که می نوشتم همش یک پرشین کت سفید خوشگل در تجسمم بود
اگر چه دلیل موجهی نیست اصلا" ، پرشین کت سفید می تونه نر باشه

همینجوری نوشتم ...

مر ده یاد سابق سه‌شنبه 30 دی 1393 ساعت 16:06

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم.که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟بخواست باده و گفت عیب پوشیدن

شما کدوم دوستمین ؟ هان ؟

من چیکار کردم که باعث رنجیدن و ملامت شدم آیا ؟

مر ده یاد سابق سه‌شنبه 30 دی 1393 ساعت 21:42

قصد رنجش نداشتم.فقط آمده بودم حالی از دوستی قدیمی بپرسم و رفع زحمت کنم که به اینجاها کشید.شرمن ه و خداحافظ.تاکی؟ نمیدانم.موفق باشید

نرنجیدم
بیشتر جنبه ی گپی دوستانه داشت توام با شوخی

مکالمات مکاتبه ای ضعفش در همین جاست که چهره های همدیگر را نمی بینیم تا متوجه شویم چقدر شوخی و چقدر دوستی در چهره ها هست موقع ابراز نظرها و احساسات

ممنونم . به هر حال خوشحال شدم اومدین اگر چه نمی دونم کدوم یک از دوستان عزیز بودید.

رها چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 16:38

سلام.راستش شناختی راجب اشعار و خود مرحوم مشفق کاشانی ندارم.اما وقتی خبر فوتشون رو شنیدم یادم افتاد که دوستی مجازی به نام پرنیان دارم که اتفاقا بسیار اهل شعر و ادب است
لازم دونستم تسلیت بگم درگذشت ایشون رو به اهالی ادب پارسی و مخصوصا به شما بانوی عزیز تسلیت میگم راستی امیدوارم ناراحت نشید که شما رو دوست مجازی خود خواندم.شاید شما نخواهید که من دوست شما باشم اما من عاااااااااااشق نوشته هاتون شدم.

سلام
خدا رحمتشان کنه . ممنونم و خیلی هم خوشحالم که دوست شما هستم

میله بدون پرچم چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 18:03

سلام
جالب بود بسی...
قسمت جالب ترش بعد از این است که آن نرینه ژولیده هیچ مسئولیتی را هم به عهده نمی گیرد که هیچ دستش برسد دخل فرزندان به دنیا آمده را هم می آورد!!!
.....................
با مرحوم مشفق کاشانی فارسی 1 و 2 را پاس کرده ام یادش گرامی

سلام
خصلت گربه ایه !

در مورد مشفق کاشانی باید بگم با ادبیات چی ها زمان همیشه زیبا می گذره ، خوب ایشون هم شاعر بزرگی بودند
من آرزو داشتم با دکتر شفیعی کدکنی روزی کلاسی داشتم

سید احمدو شنبه 4 بهمن 1393 ساعت 09:04

سلام
بسیار زیباست .
نیامده

رفتی!

غروب ،زندان بان خوبی است.

www.seyedahmado.blogfa.com
پیروز وموید باشید.[گل]

سلام

مینیمال هایتان را خواندم . با احساس و قشنگ بودند . ممنونم
آدرستان را اشتباه نوشتید . www اضافه بود

برنا شنبه 4 بهمن 1393 ساعت 13:13 http://Www.newday2014.blogfa.com

گربه رو ولش کن....کلم پلو رو بچسب...سرنوشت کلم پلو رو بنویسید....

خوردند !

برنا شنبه 4 بهمن 1393 ساعت 13:40 http://Www.newday2014.blogfa.com

پیش ما هم بیاین...به خدا خوشحال میشیم...

چشممم . با کمال میل

با کلم پلو؟؟؟؟

آفتاب یکشنبه 5 بهمن 1393 ساعت 08:34

سلام پرنیان نازنین من

چقدر قشنگ بود .. اما اندر حکایت این نوشته از بس که نوشته های متفاوتی از شما دیده ایم برای ما جای تعجب داشت:))

سلام
کمال همنشینی با گلستان این بلا رو به سرم آورد.

ممنونم

معصومه شنبه 11 بهمن 1393 ساعت 01:08

خوشحال میشم پست آخر رو..:) کنارم باشی

باشه حتما"
فقط به کدوم آدرس باید مراجعه کنم؟
اونی که من رفتم یک خط بیشتر نبود

صدا جاودانه است.

فریناز یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 20:47 http://arameshepenhan.blogsky.com

ماشالله پرنیان جون
چقدر استعداد دارین

ماشالله


من از گربه شدییییید می ترسم
و نمی تونم راستش عکس رو ببینم
چون چند شب خواب بر چشمان مبارک حرام خواهد گشت

ولی جالب بود :))

همینجوری یهویی بود

می ترسی ؟ چرا؟ پیشی که ترس نداره .

اینقدر می ترسی که خوابت نمی بره شب ها؟ ای واااای

فوبیای پیشی

سعی کن باهاش دوست بشی اونوقت شبها خواب دوستی باهاش رو می بینی

ایرج میرزا سه‌شنبه 14 بهمن 1393 ساعت 22:54

خبر مبری ازت نیست . این جک و جونورای محلتون دیگه جنگولک بازی درنمیارن ؟ بابا سوژه موژه مگه قحطه ؟ یه آپی یه چیزی . ده بگیر دستت اون قلم لامصبوووو

چشممممم

گرفتم اتفاقا" امروز توی نوبت دندانپزشکی و روی یه کاغد تیکه پاره ولی انداختمش دور متاسفانه
می نویسم چشم

ایرج میرزا چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 21:26

حالا ماه شدی

اوه

میثم ش جمعه 17 بهمن 1393 ساعت 18:57

این آهنگ تقدیم شما و دوستانتون:
http://yekava.com/music-27890.xhtml

سلام
ممنونم . خیلی آرامش بخش بود و بخصوص بعد از یک جراحی اعصاب خورد کن دندان چسبید .

باران شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 11:58

کجایین شوووما؟!!!
یه ماه شد!!

چشممم
سعی می کنم همین امروز از شرمندگی شما در بیام .

مرسی که به من توجه دارین

علی رضا جمعه 15 اسفند 1393 ساعت 01:08

با سلام وسپاس از مستند رمانتیک و به غایت زیبای شما وتشکر مضاعف بابت امانتداریتان ،حیف است نگاره ای به این زیبایی که به ملاحت طنز نیز آراسته است بند پایانی اش دارای اشکال عروضی باشد :گر"هنری" داری و هفتاد عیب ، درست است آنچه که در نوشته ی شما آمده است از وزن خارج است با پورش فراوان پاینده باشید

سلام
از محبت و دقت شما بسیار سپاسگزارم . حق باشماست و درستش کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد