فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

به نام او که تو را آفرید و مرا آفرید و دوستی را آفرید

 

 

 ...

و به نام او که تو را و مرا در تنگنای سکون و سکوت یاری و یاوری می کند.  

 

چند روزیست از نوشتن می ترسم، می ترسم چیزی بنویسم که به قانون آشتی و آرامش و عشق بربخورد.  زمستان است، هوا سرد است، زمین سرد است، گونه هایم را می چسبانم به شیشه ی پنجره ی اطاقم تا ماه را خیره تر شوم، شیشه سرد است، به دیوار تکیه می دم ، دیوار سرد است. دستان من از تمام اینها سرد تر است. ناگهان دل من در یک لحظه و در یک نقطه یخ می زند.    در قالب من جائی برای دلی یخ زده وجود ندارد و  کالبد جسمانی آغاز می کند به ذوب کردن دلش، ذوب می شود  و پیر و پلاسیده و خسته ، اما تپنده. می تپد و می تپد تا گرما ببخشد به دستانی که از سرمای زمین و آسمان بی حس شده است و باز جوان می شود و زنده و گرم.

 

می شود گاهی سخت و دردناک،  خسته بود.  می شود گاهی در بهت و ناباوری، در رذالت آدمی ساعتها مبهوت ماند و هیچ نگفت و هیچ نکرد و هیچ نفهمید.  می شود به ناباوری رسید. لحظه ای زمان می ایستد و تو یک گذشته را مرور می کنی و نقش و نقاب آدمی را و درندگی حیوانی او  را در پسِ نقاب معصومیتش یک چشم سیر تماشا می کنی. و گاهی به سادگی خودت می خندی و گاهی برای سقوط انسانیت اشک می ریزی.  تمام این ها در یک لحظه اتفاق می افتد. در دنیای آسمانی دقایق و لحظه های زمینی معنائی ندارد. شاید برای تو و منِ زمینی این بهت ساعت ها باشد و روزها ولی در دنیای ماوراء زمینی تمام اینها آنی بیش نیست .  و تو فکر میکنی چرا برای یک آن باید تمام امیدت را ببازی؟  زندگی راهیست که باید طی کرد. آدمهای رنگی اطراف فقط یک رهگذر ساده اند.  آدمهای کوچکِ حقیر هستند برای اینکه به تو ثابت کنند که می توانی از میان یک آتش دوزخی و جهنمی بگذری و به راهت ادامه دهی .  آدمهای کوچک فقط یک نقطه اند در بیکران هستی تو. یک نقطه ی سیاه کوچک ... 

 

و در این انجماد ، نوری آهسته آهسته گرمت میکند ، به هیبت انسانی در می آید و دستت را می گیرد تا از روی این آتش دوزخی سبکبال بپری و به سرزمین صلح و آرامش دست یابی.  دوستی که از سوی دوست آمده است، از سوی اویی که تو و من و عشق را آفرید.  تو می مانی و آن لحظه و آن پنجره و  زیبائی ماه و درخشش ستارگان و لمس روح خدا در تمامی ذرات هستی و کلام دوست و مهربانی او و عشق او، و درک این که هیچ سرمائی با بودن این زیبائی ها تو را از پا نخواهد انداخت و اینکه  شیشه ی پنجره دیگر سرد نیست ...

 

آنگاه که دلهره های نورس، در نهانگاه خیال تو فرو می ریزند 

و شریانهای تو را جوشش گرمی سیالی به تحرک می خواند  

هماندم که در روبرویت افقی خاکستری رنگ به موازات ابد و ابدیت گسترده شده  

و نگاهت، دم و بازدم تشنه ای خاموش و گم کرده راه را می نماید  

صدائی تو را به جستجوی خویش فرا می  خواند 

صدایی دلنشین تر از نجوای آب ، آب چشمه ها  

تمامی آبشارهای ناشناخته هستی  

آبشارهائی به شفافیت تخستین دعاهای انسان 

بر خاک سالخورده پیر  

صدایی زیباتر از آبی آرام آسمان  

زیباتر از چمنزارهای غریب ودور افتاده  

حتی زیباتر از طنین لبخند کودک بر بستر خوابی ناز  

در شبستان روحی اشفته و سرگردان و تشنه یک لبخند  

لبخندی زیباتر از هر چه که وامدار زیبائی و زیبائی هاست  

و گاه این صدا طنین این لبخند ترنم دوستی ست  

 

و دوستی محملی است سبکبال  

سبکبال تر از تلالو مهتاب بر گستره خیال  

و تجلی گاه باران رویا  

دوستی طمانینه حیرانی است و هق هق تنهائی  

گمشدن دلهره ها در افقهای فراموشی  

و یاوه سرایان را بهانه زیستن  

پچ پچ مهمل  

دوستی ، صمیمی ترین جان پناه گریستن است  

بی خویشتن بود و از خویش گفتن و از خویش  خویش را شنفتن  

بدل نیست ، اصل است  

نورِ نور است  

دوستی نیایش است ، نیایشی که با دلت می تپد  

می آید و می گریزد و دور می شود و باز می آید  

و در تنهائی سراغ تو را میگیرد  

آنجا که قطره ای ، اقیانوسی ست  

آنجا که فرو می ریزی تا دوباره برخیزی  

آنجا که شفافیت اشک ، صدفهای معجزه را به تو می بخشد 

آنجا که بر بام فرو ریخته ات اسمان لانه می بندد 

آنجا که نگاهت در روحانیت شب بوها پرپر می زند   

و یاس ها در کنار تو زانو زده اند تا نسترنهای سوخته تو را و مرا به یاد آرند. 

دوستی شهرت نیست  

غیرت است  

پنجره ای رو به نخستین بامداد آفرینش است  

آنجا که  

هیچ کس  

هیچ کس  

هیچ کس نیست ... و هر چه هست ، اوست  

 

نظرات 14 + ارسال نظر
ایرج میرزا دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 00:02


سلام
می بینم که حالت گرفته است وووو
آهنگ غمگین بذارم سیل باغتو ببره؟؟؟

سلام
بگذار .
البته بعید به نظر می یاد سیلی که قراره با آهنگ غمگین بیاد بتونه این باغ رو ببره . سیلش مهار شده ست

سدهای محکمی حصار شده دور همه چیز که نزنه چیزی را ، جائی را تخریب کنه

ویس دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 00:26

سلام .
خیلی سخته در زمهریر بی مهری و دروغ ، آدم بتونه هنوز دلش را گرم نگاه دارد. عزیز دلم این ها همه گذری است تا ما همه بتوانیم در مسیر این تند باد ها ، حقیقت را دریابیم . شاید روزی برسد که از آدم هایی که ناراحتمان کردند تشکر کنیم ، چون آن ها وسیله ای برای رشد ما به سمت کمال بودند ، هرچند که خیلی رنج آور بوده است.

سلام
مخصوصا" دروغ و دوروئی . بی مهری قابل تحمل تر از دوروئی بست . الان هم ممنونم ، نگاهم را وسعت بیشتری می بخشند این آدمها ...

نوشته های پراکنده دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 08:58 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
حال و احوال؟
دیدم چند وقتیه نمی نویسین. نگران شدم
البته فکر می کردم رفتین مسافرت
زندگی از این بالا و پایین ها زیاد داره
امیدوارم همیشه شاد و خندون باشید

سلام
ممنونم . مرسی که به یادم بودی

آره زندگی بالا وپائین زیاد داره . قرار نیست همیشه اوج باشه و آرامش و گرما. گاهی سرما هم برای مقاوم کردن آدمها لازمه.

پرنیان دل آرام دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 10:47 http://with-parnian.blogfa.com

چیزی که در دوست داشتنت
بیش تر عذابم می دهد
این است که [ گر چه می خواهم]
اما طاقت بیش تر دوست داشتنت را ندارم!
و آنچه در حواس پنجگانه ام
به ستوهم می آورد
این است که آنها پنج تا هستند ، نه بیش تر!
زنی استثنائی چون تو را
احساساتی استثنائی باید
[که بدو تقدیم کرد]
و اشتیاقی استثنائی
و اشکهایی استثنائی...
زنی چون تو استثنائی راکتابهایی باید
که ویژه او نوشته شده باشند
و اندوهی ویژه
و مرگی که تنها مخصوص[ و به خاطر] او باشد
تو زنی هستی متکثر
در حالی که زبان یکی است
چه می توانم کرد
تا با زبانم آشتی کنم...
متاسفانه
نمی توانم ثانیه ها را درآمیزم
و آنها در هیات انگشتریی به انگشتانت تقدیم کنم
سال در سیطره ماهها
و ماهها در سیطره هفته ها
و هفته ها در سیطره روزهایشان هستند
و روزهای من محکوم به گذر شب و روز
در چشمان بنفشه ای تو!
آنچه در واژه های زبان آزارم می دهد
آن است که تو را بسنده نیستند...
تو زنی دشواری
زنی نانوشتنی
واژه های من بر فراز ارتفاعات تو
چونان اسب له له می زنند.
با تو مشکلی نیست
همه مشکل من با الفباست،
با بیست و هشت حرف
که توان پوشش گامی از آن همه مسافت زنانگی تو را ندارند!....
شاید تو به همین خرسند باشی
که تو را چونان شاهدختهای قصه های کودکان
یا چون فرشتگان سقف معابد ترسیم کرده ام
اما این مرا قانع نمی کند
زیرا می توانستم بهتر از اینت به تصویر بکشم
شاید تو مثل دیگر زنان
به هر شعر عاشقانه ای که برایت گفته باشند
خرسند باشی
اما خرسندی تو مرا قانع نمی کند
صدها واژه به دیدارم می شتابند
اما آنها را نمی پذیرم
صدها شعر
ساعتها در اتاق انتظارم می نشینند
اما عذر آنها را می خواهم
چون فقط در جستجوی شعری
برای زنی از زنان نیستم
من به دنبال "شعر تو"می گردم...
کوشیدم چشمانت را شعری کنم
اما به چیزی دست نیافتم
همه نوشته های پیش از تو هیچ اند
و همه نوشته های پس از تو هیچ!
من به دنبال سخنی هستم که بی هیچ سخنی
تو را بیان کند
یا شعری که فاصله میان شیهه دستم و آواز کبوتر را بپیماید!



نزار قبانی


گاهی یک صدا - صدای یک دوست - دیدنش - یک احوال پرسی ساده چنان حالت را خوب می کند
که حتی سردی دستانت - دلت و روحت را به فراموشی می سپاری

و من به این عجیب ایمان دارم ..


دوستی هایی از این دست برایت می خواهم
دوستی هایی که حالت را خوب کند
امید باشد - نور باشد در دل تاریکی شب هایت

و خدایی که حواسش به تو خوب مهربان باشد

بسیار زیباست این شعر آقای نزار قبانی . مرسی
و خوشا به حال زنی که مخاطب این شعر باشد.

گاهی تمام اینها که گفتی برای محو تمام اندوه ها کافیست ...

برای آرزوی قشنگت ممنونم مهربون

آفتاب دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 21:49 http://aftab54.blogfa.com/

کاش …
پرده میدانست …
تاپنجره باز است فرصت رقصیدن دارد…!!!

سلام پرنیان نازنینم .. کاش آدمها می دونستند که عمر خیلی کوتاه است و دنیا محل گذر ..گاهی فکر می کنم انگار داریم تو یک دنیای سرد زندگی می کنیم .

سلام لیلا جون
آدمها می دونند ولی خیلی هم براشون مهم نیست. این آدمها که داریم در موردشون صحبت می کنیم فقط خودشون براشون مهمه .

جمله ی قشنگی بود اون بالائی . مرسی

باران سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 11:38

و دوستی محملی است سبکبال

سبکبال تر از تلالو مهتاب بر گستره خیال

و تجلی گاه باران رویا

دوستی طمانینه حیرانی است و هق هق تنهائی

گمشدن دلهره ها در افقهای فراموشی

..

سلام قربان
عجب شعر زیبایی! از خودتون بود آیا؟!
و یه متن صادق و صمیمی
پرنیانی
مثل همیشه ..

ممنونیم!
:)

سلام
این شعر را من توی یک دفترچه قدیمی نوشته بودم و داشتمش. از سابقه اش هیچ چیزی یادم نیست ولی مطمئنم که خودم ننوشتم.

ممنونم از شما

پرنیان دل آرام سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 21:09

سلام این دو تا آهنگ انرژیک تقدیم به شما و دوستان فتح باغی


http://fs.iransong.com/qweHQ/Amin-Rostami-6-Ay-To.mp3

http://fs.iransong.com/qweHQ/Amin-Rostami-6-Hessam-Kon.mp3

سلام عزیزم
فکر کن در حال گوش کردن اشعار سید علی صالحی با صدای خسرو شکیبائی باشی یهو این ترانه ها حالت رو به کل تغییر می ده ...

مرسی پرنیان عزیزم . مرسی مهربون

قابل توجه دوستان عزیز

باران چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 11:44

دفترچه ی قدیمی؟!!!!
یعنی مال 100 سال پیش دیگه
که دبیرستان بودین؟!!
.
.
این ترانه های مورچه هم دانلود نمیشه ها!
مثل خودش مافنگیه!!!

خیر مال چهارصد سال پیش مادر جون .

این ترانه های لینک شده هم مشکلی ندارند قربان. من دیشب خیلی قشنگ دانلود کردم و گوش کردم .
اشکال از گیرنده ست

alireza پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 23:27

سلام نمیدونم چطور شد سر از وبلاگ شما در آوردم و چه جمله ای رو تو گوگل سرچ کردم که بعدش تا ساعتی اینجا میخکوب بودم ولی به هر حال اتفاق میمونی بود هرچی تو این صفحات جلو رفتم حس خوبم بیشتر شد بخصوص که نوشته هاتون روان و دلنشین بودن میدونم جای خوبی اومدم اینو احساسم بهم میگه/ پیروز باشی

.سلام
ممنونم دوست عزیز. خوشحالم برای این حس های خوب. و خوشحال شدم از خواندن کامنت پر لطف شما.

مهرباران جمعه 27 دی 1392 ساعت 23:58

درود بر پرنیان گرامی...
نوشته عمیق شما حسابی آدم را به فکر فرو می بره...
کم و زیاد...هر کسی میتونه دور و نزدیک خودش... مصداقهای این کلمات رو پیدا کنه...
تا بوده همین بوده...
خدا برخی آدمها رو فرستاده قدری بیشتر قدر خودمان را بدانیم...
قدری بیشتر بیندیشیم... به روزگار... به خوبیها و بدیها...
به داشتنها و نداشتنها... قدردان باشیم شاید...
هر لحظه زندگی... امتحانی در خودش داره.. برای یاد دادنها و برزگ شدنها... برخی هم نقش آدم بدهای این امتحانات رو باید داشته باشند.. برخی که خیلی کوچکند... خیلی...
...
خدایا ما رو از همه امتحاناتی که بر سر راهمان قرار میدهی... سربلند بگذران...
آمین....
...
شاد وسلامت باشید همیشه

سلام
یک وقت هایی من فکر می کنم خدا برای چی بعصی ها را کنار هم قرار می ده که چیزی جز خستگی به همراه نداره و بعد به این نتیجه می رسم تا زشتی نباشه ریبایی مفهوم حقیقی خود را پیدا نخواهد کرد و این فقط یک بعد قصیه است. ممنونم

باران شنبه 28 دی 1392 ساعت 10:29

چهارصد سال؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
ماشالله
بزنم به تخته خیلی خوب موندین مادر جان!!!

خوب دیگه

ترانه بهاری سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 18:26 http://taraneh-bahar.mihanblog.com/

سلام
چقدر زیبا بود .
از این ترکیب خیلی خوشم اومد : نخستین بامداد آفرینش !

حس خیلی خوبی داره !

سلام

آره خیلی حس خوبی داره ... نخستین بامداد آفرینش.

ممنون

آفتاب سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 19:53 http://aftab54.blogfa.com/

سلام .. چرا اینجا خبری نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام در تعطیلات زمستانی به سر می برد لیلا جان

خلیل سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 21:04 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

لقمان را گفتند ادب از کی آموختی ؟

گفت از بی ادبان!

سلام

ضرب المثل به جائی بود . ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد